شناسه خبر : 37450
شنبه 21 شهريور 1394 , 09:17
اشتراک گذاری در :
عکس روز

«قتیل عشق» مثنوی برای مدافعین حرم

از دمشق و از عراق و از یمن /می‌تراود عطر آن گلگون کفن /کُلُ ارضٍ کربلا آورده عشق /اشک زینب کرده تر خاک دمشق


بـِسـم ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ و الصِّـدیقیــن مثنوی عاشورایی «قتیل عشق» تقدیم می‌گردد به فدائی حضرت زینب، مدافع حرم اهل بیت، شهید والا مقام مهدی عزیزی و تمامی شهدای مدافع حرم اهل بیت علیهم‌السلام .

«قتیل عشق» تقدیم به شهید مهدی عزیزی:
 

می‌گشایم کربلا را باب عشق

قبلۀ شش گوشۀِ اصحاب عشق

می‌نویسم آن قتیل عشق را 

باده نوشِ سلسبیلِ عشق را

کوچه گرد عشق زینب در دمشق 

غرقه شد در عمق اقیانوسِ عشق

بی‌سر و سامان عشق فاطمه 

شد نصیبش کربلا در خاتمه

در سرش شور وَلا دیدی چه کرد

با وجودش کربلا دیدی چه کرد

دل پریشانِ غمِ بانویِ آه

خیمه‌های زینبی را شد پناه

وز خُم کوثر سبوی باده خورد 

در دمشقِ عشقِ زینب، جان سِپُرد

سینه ها را تا گذارم داغ عشق 

نقش مهدی می‌کشم بر طاق عشق

او که بودش کربلا را آرزو 

می‌نویسم غصۀِ جان‌سوز او

می‌نگارم بر سر نی لاله را 

خونِ دل بر چشمِ زینب، ژاله را

در دمشقِ عشقِ زینب کوچه گرد

می‌نویسم غِصۀِ آن اهل درد

تا حدیث عاشقی را بشنوی 

می‌سُرایم کربلا را مثنوی

می‌نویسم غصۀِ محبوب را 

آن مسیحای به نی مصلوب را

غرقه در خون بر سر نی ماه را 

پاره‌پاره نعش ثارالله را

در غروب کربلا، اشراق را 

چون شقایق، سینه ها، پُرداغ را

بر سر نی می‌نگارم نور را 

کرده اعجاز قَبَس در طور را

کربلا را لاله‌ها از اشتیاق 

دم به دم نو می‌شود بر سینه داغ

کربلا را این چه داغ است و چه سوز 

دم به دم نو می‌شود هر شام و روز

این چه آتش بر دل شوریده است 

گشته جاری سیل خون از دیده است

تا ابد بنهاده بر دل، داغ چیست

سر جدا بر نیزه را اشراق چیست

اشکِ خون از دیده می‌بارد قلم

بر زمین افتاده ساقی بی علم

غرقه در خون بر زمین افتاده ماه

آسمان را سینه می‌سوزد ز آه

آنکه دریا بر لبش دارد عطش 

نقش زهرا می‌زند خون بر لبش

بر لب دریا به خون آغِشته عشق

نقش زیبای خدا را کِشته عشق

ساقی و دست و سبو، بی باده مست 

بر زمین آیینه‌ای افتاده مست

او که خونش می‌زند سر از گلو 

نقش زیبای خدا پیدا در او

وه چه زیبا بر زمین افتاده عشق

کرده مست آیینه را بی باده عشق

کِشته خود را از غم زهرا به دار 

اندر او پیدا چه زیبا نقش یار

سر حق را بر سر نی فاش عشق

نقش ساقی می‌کشد نقاش عشق

از لب ساقی تراود آب نور

می‌زند بر نیزه سر، مهتاب نور

آن لب دریا عطشناکِ لبش -

عاشقی بر روی زهرا مذهبش

عشق زهرا برده تاب و توش او 

بیرق سبز ولا بر دوش او

چون شقایق کرده بر تن او لباس 

می‌شود قربانیِ چشمانِ یاس

ساقی و جام و سبو غرقاب خون 

بر زمین جاری شراب لاله گون

بی‌سر و بی‌پا و دستی می‌رسد 

ساقی زینب پرستی می‌رسد

بر سر نی می‌درخشد ماه عشق 

جان فدایی گشتۀِ الله عشق

قدسیان سرمست عطر و بوی او 

بوی زهرا می‌دهد گیسوی او

بسته بر سر نام یا زهرا مهی 

سِر حق را چون علی دل آگهی

فاتح و سردار دشت کربلا 

عشق زهرا کرده او را مبتلا

یاور و پشت و پناه زینب او 

عاشقی را کرده بر پا مذهب او

روبه سوی قبله گاه یاس عشق 

پا به مقتل می‌نهد عباس عشق

عشق زهرا بی‌قرارش کرده باز 

سر به روی نیزه می‌خواند نماز

آن تَیَمُم کرده با خاک ولا

غرقه خون گوید اذان کربلا

با شقایق‌ها سراید بانگ عشق

کربلا را تا زند شش‌دانگ عشق

قامت خون تا ببندد لاله مست 

بانگ الا هو زند بر هرچه هست

هم نماز او همه بود و نبود 

قبله شش گوشه را دارد سجود

آن ولا را قبلۀِ شش گوشه دار 

کرده جان عاشقان را بی‌قرار

بر الستش عرشیان مست بلا 

هر طرف برپا ز عشقش کربلا

از دمشق و از عراق و از یمن 

می‌تراود عطر آن گلگون کفن

کُلُ ارضٍ کربلا آورده عشق 

اشک زینب کرده تر خاک دمشق

چون شقایق قوم عاشق بر علی 

بر الست زینبی مست بلی

کرده ترک خان و مان و جان و تن 

لاله‌های پرپر گلگون کفن

داده سر گلبانگ عشق یاس را 

کرده بر تن جوشن عباس را

بی‌سروسامان عشق فاطمه 

کربلا را بر گزیند خاتمه

عاشقی این است و عشق آخر چنین 

رَدِ سرخ خون عاشق بر زمین

هرکه در سر شور مستی دارد او 

اندر این ره گو قدم بگذارد او

همچو مهدیِ عزیزی مست عشق 

برگزیند کربلا را در دمشق

نام یا زهرا کند سر بنده نقش

غرقه در خون پا نهد بر فرش و عرش

در دمشق عاشقی شبگرد نور 

باده نوشد از مِیِستان حُضور

تا شود سرمست و شهر آشوب عشق 

بر بلندای بلا مصلوب عشق

در دمشق عاشقی از التهاب 

وز خُم زهرا بنوشد دُردِ ناب

تا شود مست آن شرابِ خاص را 

سِرّ بداند کلنا عباس را

کربلا، پایان و هم آغازِ عشق 

کلنا عباس، رمز و رازِ عشق

کلنا عباس یعنی او همه 

جان و روح و تن فدای فاطمه

از غم زینب غریق اشک و آه 

سینه‌ها سوزانِ از حُرمِ نگاه

تا بگیریم انتقام خون یاس 

شیعه‌ایم و کلنّا مجنون یاس

شعله‌ور از آتش احساس عشق 

شیعه‌ایم و کلنّا عبّاس عشق

چون شقایق اهلِ وادیِ بلا 

پاسبان خیمه‌های کربلا

گشته بر گِرد حرم آیینه ها 

داغِ عشقِ فاطمه بر سینه ها

تا حرامی منگرد ناموس عشق 

غرقه طوفان گشته اقیانوس عشق

سینه‌ها را قلزم خون پرخروش 

بیرق سرخ حسینی را به دوش

کلُّنا در تاب و تب از داغ یاس

بر حریم خیمه‌های او به‌پاس

کلُّنا در کف گرفته تیغ عشق 

نوش کوثر کرده از اِبریق عشق

کلُّنا دست و سر و پا را قلم 

کلُّنا حیرانِ در وادیِ غم

جان فدای زینب و درد و غمش

جان فدای قامت از غم خَمش

جان فدای درد و رنج و ماتمش

جان فدای اشک و آهِ هر دمش

چشم خون پالای غرقه شبنمش 

آن مسیحا بر نیِ، دل مریمش

کلنا عباس یعنی این حدیث

در دمشق عاشقی با چشم خیس

گو قلم گردد ز تن ما را دو دست 

ظلم شب گیرد ز ما هر آنچه هست

گو دوتا فرقم شود همچون علی

خون دل از روی من گردد جلی

گو به نیزه سر به دارم آورند

سر جدا از جسم زارم آورند

تیر و ترکش بر تنم بارد بسی 

نیزه بر تن کوبدم گو هر کسی

تا مرا در تن بود یک‌ذره جان

تا به تن باشد مرا روح و روان

بر حریم حُرم زینب روز و شب 

خیمه‌ها را می‌دهم پاس از ادب

تا نگیرد چشم زینب رنگ اشک 

می کشم اورابه دندان بارمشک

گو جدا گردد دو دست ازتن مرا

گو شود شامِ بلا مدفن مرا

گو بُرَند از تن سرم را تشنه لب 

غرقه گردم در دل بحر تَعَب

کربلا را جمله سر بردار عشق 

با علی در نهروان عمّار عشق

ای دریغا گر که زینب وا نهیم 

یاس زهرا را دمی تنها نهیم

با ولایت عاشقانِ راستین 

عهد کجباف و عزیزی‌هاست این

ای دلت خون از غم مستوریَ اش 

ای فریدونی مَنال از دوریَ اش

دل قوی دار ای دلت آشوب عشق 

اندک‌اندک می‌رسد آن خوب عشق

ظلم اسکندر نمی‌یابد دوام 

می‌رسد ما را سحرگاه قیام

یوسف زهرا عزیز مصر جان 

می‌دهد ما را سحرگاهی اذان

اندکی دیگر تحمل خوب عشق 

می‌رسد آن شاه شهر آشوب عشق

از یمن بانگ ولا آید به گوش 

می‌رسد آن خرقۀ احمد به دوش

چون علی دل‌دل سواری می‌رسد 

یوسف زهرا تباری می‌رسد

می‌رسد شهزاده‌ای از ملک حق 

آفتاب حق زند سر از شفق گرد

کوی‌اش آن ملائک در طَواف 

بسته محمل، ناقه را آن شب شکاف

کِشته دلها عاشقان را بر صلیب 

می‌رسد ما را سحرگاهی قریب

آن مسیحا را به پی آورده باز

می‌نماید پرچم حق را فراز

می‌تراود از لبانش بوی سیب 

می‌شود ما را ظهور او نصیب

روشنای چشم زهرا می‌رسد 

آن عزیز مانده تنها می‌رسد

می‌رسد آری خدا را می‌رسد 

یوسف گم گشته ما را می‌رسد

شیعه را پایان شب غم می‌رسد 

آن زلال چشم شبنم می‌رسد

می‌رسد ما را سحرگاه ظهور 

شام ظلمت را شکافد تیغ نور

حیدری آن روی و مو آید میان 

پا نهد بر تارک افلاکیان

سینه ما را بر ظهورش پرهوس 

یوسفی آید مسیحایی نفس

آید از ره شهسواری چون علی 

وَز رُخَش نور ولایت منجلی

شیعه را سر می‌رسد این انتظار 

می‌رسد آن یوسف زهرا تبار

آخر آید این زمستان را بهار 

چشم ما روشن شود از روی یار

بر شب ظلمت سحرگاهی رسد

از شبستان علی ماهی رسد

به امید ظهور یار .... 20 شهریور 1394- تهران – منصور نظری
 

کد خبرنگار: 19
اینستاگرام
نظری بگذارید
نام خود را وارد نمایید
متن نظر را وارد نمایید
مقدار صحیح است
مقدار صحیح وارد کنید
بدون ویرایش از شما
آخرین اخبار
تبلیغ کانال فاش در ایتابنر بیمه دیفتح‌الفتوحصندوق همیاریخبرنگار افتخاری فاش نیوز شویدمشاوره و مشاوره تغذیه ویژه ایثارگرانسایت جمعیت جانبازان انقلاب اسلامیانتشارات حدیث قلماساسنامه انجمن جانبازان نخاعیlogo-samandehi