شناسه خبر : 89594
چهارشنبه 24 فروردين 1401 , 10:31
اشتراک گذاری در :
عکس روز

تعبیر آیت‌الله بهاءالدینی از سیرت شهید «صیاد شیرازی»

حاج صادق آهنگران در کتاب «با نوای کاروان» روایتی از ارتباط نزدیک شهید صیاد شیرازی با علما را بیان کرده است که در ادامه می‌خوانید.

از زمانی‌که آیت‌الله خامنه‌ای نماینده امام در شورای‌عالی دفاع شدند، همیشه از نیرو‌های انقلابی حمایت می‌کردند. ایشان برخلاف برخی‌ها اعتقاد راسخی به دوام و قوام ارتش داشتند و در بیشتر مواقعی که به خطوط مقدم جبهه سرکشی می‌کردند، لباس ارتشی می‌پوشیدند. به همین دلیل، با صیاد رابطه خیلی خوبی داشتند و در مواقعی که صیاد در تنگنا قرار می‌گرفت، به او کمک می‌کردند. هنگام شهادت صیاد هم خیلی متاثر شدند. بار‌ها در سخنانشان از او به نیکی یاد کرده‌اند.

صیاد شیرازی با علما و عرفا هم چه در دوران جنگ و چه در سال‌های بعد از جنگ روابط حسنه و خوبی داشت. بسیاری از آن‌ها صیاد را کاملا می‌شناختند. بعد از شهادت آن بزرگوار، در جلسه‌ای، آیت‌الله مجتی تهرانی از صیاد یاد کردند و با اندوه و حسرت گفتند: «آنچه موجب تأسف و تأثر من شد، فقدان یک چهره نورانی است که سال‌ها در این جلسه شرکت می‌کرد. او با دقت تمام مطالب را گوش و ثبت می‌کرد. گاهی هم از من سوالاتی می‌پرسید. ما او را از دست دادیم و برای همیشه در دنیا از دیدارش محروم شدیم.»

صیاد شیرازی - رضوان‌الله تعالى علیه - به عالم ارواح و انوار پیوست و به هدف خلقتش رسید. او «عند ربهم یرزقون» است. یکی از دوستان ارتشی که گاهی خدمت آیت‌الله بهاء‌الدینی می‌رسید، نقل می‌کرد: «یک روز خدمت آیت‌الله بهاءالدینی رسیدم و سلام صیاد را به او رساندم. آقای بهاءالدینی در حالی‌که پسرش هم آنجا بود، از من پرسید: «شما آقای صیاد را می‌شناسید؟» گفتم: «بله. او فرمانده من است. چطور ممکن است او را نشناسم؟!» دوباره پرسید: «شما آقای صیاد را می‌شناسید؟» با سؤال دوم فهمیدم که حاج‌آقا می‌خواهد به من بفهماند که صیاد را آن‌طور که باید نمی‌شناسم. با تعجب جواب دادم: «نه آن‌قدری که شما می‌شناسید.» برای بار سوم که سؤالش را تکرار کرد، با فروتنی تمام گفتم: «نه، حاج‌آقا، نمی‌شناسم» بعد آیت‌الله بهاءالدینی گفت: «صیاد یک پارچه نور است.» سه بار این جمله را تکرار کرد. بعد به من گفت که سلام من را به او برسان. وقتی به تهران برگشتم، ماجرا را برای صیاد تعریف کردم. لبخندی زد و اشک در چشمانش حلقه زد. اشکش را با دستش پاک کرد و گفت که: «خدا من را شرمنده نکند. حاج‌آقا خیلی به من لطف دارد.»

 

اینستاگرام
نظری بگذارید
نام خود را وارد نمایید
متن نظر را وارد نمایید
مقدار صحیح است
مقدار صحیح وارد کنید
بدون ویرایش از شما
آخرین اخبار
تبلیغ کانال فاش در ایتابنر بیمه دیفتح‌الفتوحصندوق همیاریخبرنگار افتخاری فاش نیوز شویدمشاوره و مشاوره تغذیه ویژه ایثارگرانسایت جمعیت جانبازان انقلاب اسلامیانتشارات حدیث قلماساسنامه انجمن جانبازان نخاعیlogo-samandehi