شناسه خبر : 96508
شنبه 03 دي 1401 , 10:45
اشتراک گذاری در :
عکس روز

دخترانی که رگ غیرت رزمنده‌ها را به جوش آوردند!

«سیاوش قدیر» از رزمندگان دوران دفاع مقدس در کتاب «سیاوش» به بیان خاطرات خود از روزهای اول جنگ در خرمشهر پرداخت.

 

دخترانی که رگ غیرت رزمنده‌ها را به جوش آوردند! «سیاوش قدیر» از رزمندگان دوران دفاع مقدس در کتاب «سیاوش» به بیان خاطرات خود از روزهای اول جنگ در خرمشهر پرداخت.

در ادامه قسمتی از خاطرات وی را می‌خوانید.

غیر از کمبود سلاح و مهمات، فرسودگی جسمی و روحی و گرسنگی و بی‌خوابی‌های طولانی ما را خسته کرده بود. از خودم می‌پرسیدم که باز هم باید در خرمشهر بمانم یا بروم؟ چه کار باید کنم؟ توی فکر بودم که دیدم یک دستگاه وانت به‌سرعت به‌سمت مسجد آمد و یک نفر سپاهی از آن پیاده شد و به داخل مسجد رفت.

به نظرم آمد که با مسئولان مسجد مشورت می‌کند. بعد، چند نفر به میان نیرو‌های پراکنده اطراف مسجد آمدند و با لحنی مهربان، از همه نیرو‌هایی که داخل و اطراف مسجد جامع بودند، تقاضا کردند که به خطوط درگیری بروند. یکی از آن‌ها گفت: «برادرای عزیز و مسلمون! می‌دونم همه شما روزا و شبای زیادی جلوی دشمن ایستادین و خسته هستین؛ ولی برای رضای خدا و برای حفظ خرمشهر، یه بار دیگه شانستون رو امتحان کنین.

نیرو‌های دشمن توی منطقه پلیس‌راه در حال ساخت استحکامات هستن و دارن تانکاشونو با سرعت خیلی زیاد وارد کوچه‌های کشتارگاه می‌کنن. همه ما باید به یاری خدا قبل از تاریکی هوا به دشمن حمله کنیم. الان برادرای شما در حال جنگ تن‌به‌تن با دشمن هستن. شاید همین الان که من با شما صحبت می‌کنم چند نفر از اونا به خاطر حمله‌های دشمن شهید یا مجروح شده باشن.»

همه نیرو‌هایی که مقابل مسجد جامع ایستاده بودند در سکوت به هم نگاه می‌کردند. همه روحیه خودشان را از دست داده بودند. انگار منتظر بودیم کسی اسممان را صدا بزند و بگوید که فلانی و فلانی بیایید بروید خط تا آماده رفتن به محل درگیری شویم. اولین بار بود که برای رفتن به خطوط مقدم اظهار تمایل نمی‌کردم.

از لابه‌لای جمعیت، چند دختر جوان خرمشهری، همراه با چند نیروی لباس شخصی بیرون آمدند که همگی تفنگ ژ۳ دستشان بود و گفتند: «آقا ما رو ببرین! ماشین بگیرین تا ما رو ببرن اونجا.» دختر‌ها قدرت بدنی داشتند. مشخص بود آن‌قدر در این چند روز دوندگی کرده‌اند که بدنشان مثل بدن یک سرباز واقعی زبده شده بود. یک تکاور و چند ارتشی از بین نیرو‌های حاضر در مسجد جلو آمدند و گفتند: «دیگه نیازی نیست با وانت به سمت دشمن بریم! با پای خودش اومده طرف ما!» دختر‌ها با داوطلب شدنشان دوباره رگ غیرت ما را به جوش آوردند. از خودمان خجالت کشیدیم. جنب‌و‌جوش و پچ‌پچی در جمع راه افتاد. خیلی از نیرو‌ها اعلام آمادگی کردند تا به‌طرف دشمن بروند. من هم توی دلم «الله اکبر» گفتم و راه افتادم.

منبع: دفاع پرس
اینستاگرام
نظری بگذارید
نام خود را وارد نمایید
متن نظر را وارد نمایید
مقدار صحیح است
مقدار صحیح وارد کنید
بدون ویرایش از شما
آخرین اخبار
تبلیغ کانال فاش در ایتابنر بیمه دیفتح‌الفتوحصندوق همیاریخبرنگار افتخاری فاش نیوز شویدمشاوره و مشاوره تغذیه ویژه ایثارگرانسایت جمعیت جانبازان انقلاب اسلامیانتشارات حدیث قلماساسنامه انجمن جانبازان نخاعیlogo-samandehi