شناسه خبر : 102682
شنبه 21 مرداد 1402 , 11:50
اشتراک گذاری در :
عکس روز

خاطره «سید صالح موسوی» مدافع خرمشهر از یک عکس غرورانگیز

فاش نیوز - «سید صالح موسوی» مدافع خرمشهر که در جریان حمله رژیم بعث به شهر او ۱۷ سال بیشتر نداشته است از روزهای ثبت یک عکس خاطره‌انگیز و غرورانگیز می‌گوید.

کد خبر: ۶۰۹۰۵۶
تاریخ انتشار: ۲۰ مرداد ۱۴۰۲ - ۰۲:۲۸ - 11August 2023
 

به گزارش خبرنگار فرهنگ و هنر دفاع‌پرس، تصویری که پیش رو دارید، برشی است از تاریخ که چشم شیشه‌ای «محسن راستانی» در مهر ماه سال ۱۳۵۹ ثبت کرده است. در عکس، چند تن از مدافعانِ خرمشهر، در یکی از خیابان‌های این شهر به نام «مولوی» دیده می‌شوند. جوانی که بالاتنه‌ی برهنه دارد و دو قیضه «آر. پی. جی ۷» در دست، «سید صالح موسوی»، پاسدارِ ۱۷ ساله‌ی خرمشهری است. آن روزها، همرزمانِ «سید صالح» او را «صالی» صدا می‌زدند.

سید صالح موسوی از مدافعان خرمشهر درباره این عکس گفت: دهم مهرماه بود؛ داشتم با چند افسر ارتش درباره درگیری‌ها و موقعیت عراقی‌ها در شهر صحبت می‌کردم. نفهمیدم چه کسی این عکس را گرفت، اما چند ساعت بعد که خرمشهر می‌خواست آزاد آزاد شود، محسن راستانی گفت: من ازت عکس گرفتم.

خاطره «سید صالح موسوی» مدافع خرمشهر از یک عکس غرورانگیز

آن روز، عراقی‌ها با تیپ زرهی از صبح شروع به حرکت به سمت خرمشهر کرده بودند. از صبح زود با شهید سید رضا موسوی سر جاده شلمچه پست می‌دادیم. رضا و من، وقتی تانک‌ها را دیدیم وحشت کردیم. بلند شدیم و به طرف پمپ بنزین دویدیم.

عراقی‌ها هم که ما را دیدند شروع کردند به شلیک. آن روز، عراقی‌ها با تمام توان حمله کردند. همه شهر را کوبیدند و خیلی‌ها را شهید کردند. یک لحظه که اطرافم را نگاه کردم متوجه شدم رضا را گم کرده‌ام.

به سر جاده شلمچه، سر میدان مقاومت رسیده بودم. عراقی‌ها می‌خواستند با تانک و نفربر وارد شوند. روز بدی بود، کلی شهید داده بودیم. خیلی از جوان‌های شهر شهید شده بودند. من این صحنه‌ها را که دیدم، با خودم گفتم "خدایا این ذلته؛ این ذلت رو برای مردم ایران نخواه! " دعا کردم.

بچه‌ها را جمع کردم و گفتم امروز وقت شهید شدن است؛ مقاومت می‌کنیم که یا پیروز شویم یا شهید. داشتم صحبت می‌کردم که دیدم همه دویدند؛ با خودم گفتم چرا ترسیدند؟

در همان لحظه، علی کناری دستم را کشید. تازه آن موقع بود که دیدم پشت سرم یک تانک است. من هم فرار کردم. رفتم توی یک کوچه بن‌بست و دیوار یک خانه بالا رفتم و رسیدم به بالای پشت بام. حسابی ترسیده بودم.

خاطره «سید صالح موسوی» مدافع خرمشهر از یک عکس غرورانگیز

یک لحظه به خودم آمدم و گفتم صالح به خودت بیا. مردانگیت کجا رفته. آنجا بود که قلبم شکست و گریه کردم. لباس رسمی سپاه تنم بود. آن روز‌ها عراقی‌ها وقتی یک پاسدار را اسیر می‌گرفتند روحیه صد برابری پیدا می‌کردند.

به خاطر اینکه احتمال می‌دادم اسیر شوم و نمی‌خواستم روحیه عراقی‌ها قوی شود، لباسم را درآوردم. کار سختی بود. آرم سپاه را بوسیدم و در حالی که اشک می‌ریختم از پشت بام پایین آمدم.

انگار یک موجود دیگری شده بودم. یک نیروی جدیدی گرفته بودم. رفتم به طرف تانک‌های عراقی و دمار از روزگارشان درآوردم. لاف نمی‌زنم. باور کنید آن روز وقتی عراقی‌ها را داخل تانک‌ها و نفربر‌ها با آر پی جی آتش می‌زدم انرژی می‌گرفتم.

 

 

اینستاگرام
نظری بگذارید
نام خود را وارد نمایید
متن نظر را وارد نمایید
مقدار صحیح است
مقدار صحیح وارد کنید
بدون ویرایش از شما
آخرین اخبار
تبلیغ کانال فاش در ایتابنر بیمه دیفتح‌الفتوحصندوق همیاریخبرنگار افتخاری فاش نیوز شویدمشاوره و مشاوره تغذیه ویژه ایثارگرانسایت جمعیت جانبازان انقلاب اسلامیانتشارات حدیث قلماساسنامه انجمن جانبازان نخاعیlogo-samandehi