شناسه خبر : 104711
جمعه 28 مهر 1402 , 15:51
اشتراک گذاری در :
عکس روز

مصائب اسرای ایرانی برای دعا خواندن دور از چشم بعثی‌ها

یکی از آزادگان دوران دفاع مقدس ماجرای تلاش برای نوشتن دعای کمیل در اردوگاه‌های بعثی را روایت کرد.

ماجرای گم شدن ۲۸ ساله دعای کمیل در دست افسر عراقی

به گزارش خبرنگار حماسه و جهاد دفاع‌پرس، علی باطنی از اسرای دوران دفاع مقدس ماجرای جالبی از تلاش اسرا برای گرفتن کتاب دعا و مناجات را روایت کرده است که در ادامه می‌خوانید.

در جریان شکنجه‌هایی که اوایل راه‌اندازی اردوگاه می‌شدیم من خودم را به بی‌هوشی زدم، سر یکی از بچه‌ها هنگام خروج از آسایشگاه به نبشی خورد و خون زیادی آمد و دو تا هم از قبل حالشان بد شده بود. برداشت ما این بود که بعثی‌ها آن روز‌ها برای حفظ تعداد اسرا ملاحظاتی داشتند؛ لذا شکنجه می‌کردند تا زمانی که شخص نمیرد، ولی وقتی اوضاع خراب‌تر می‌شد که بر اثر شکنجه‌ها کنترل از دستشان در می‌رفت و ممکن بود شخص به شهادت برسد. از این جهت عصر آن روز من و کسی که سرش به نبشی خورده بود را به بیمارستان اعزام کردند.

بیمارستان تکریت، یک بخش کوچک که دارای یک راهرو و سه چهار تا اتاق بود این بخش را گذاشته بودند برای اسرا که با مردم ارتباط و تماس نداشته باشند. سه چهار روز اول من آنجا بیهوش بودم. وقت نماز که می‌شد به هوش می‌آمدم، یک چیزی پیدا می‌کردم می‌خوردم دوباره مثلا بی‌هوش می‌شدم. این بیمارستان رفتن ما باعث شد با یک عراقی آشنا شویم به نام «اسماعیل»، اسماعیل درجه دار شیعه و اهل باسط عراق بود. بعد‌ها او را فرستادند اردوگاه و پل ارتباطی ما درباره بعضی از مسائل بیرون شد.

این اسماعیل وقتی که با بقیه بود بدتر از بقیه رفتار می‌کرد، چون می‌ترسید مورد سوءظن قرار بگیرد، ولی وقتی تنها می‌شد با ما رفیق بود. می‌آمد مسائل شرعی، حتی تعبیر خواب می‌پرسید، با او زیاد بحث‌های سیاسی می‌کردم. غرضم اینجای مطلب بود. من ساعت یک یا دو نصف شب بود زیر پنجره نشسته بودم، اسماعیل نگهبان بود، دید من بیدارم صدا زد. دیدم فرصت خوبی است به او گفتم: ما یک دعای کمیل می‌خواهیم، گفت الآن می‌آورم، رفت آسایشگاهشان یک کاغذ A۴ آورد. گفت: این هم دعای کمیل، وقتی باز کردم دیدم دعای افتتاح است. وقتی که آمد تحویل بگیرد به او گفتم: این دعای افتتاح است و ما دعای کمیل می‌خواستیم.

بعد آن دعای کمیلی که خودمان سرهم کرده بودیم را روی دوتا کاغذ زرورق سیگار و خیلی ریز نوشته و آوردم. می‌خواستیم بدهیم یک بند دیگر، چون بچه‌های بند خودمان حفظ کرده بودند. به او گفتم: دعای کمیل این است. اگر جایی کلمه‌ای را اشتباه نوشتیم یا جا انداختیم یا اضافه نوشتیم اصلاح کن و برایمان بیاور. گفت باشه، گرفت و رفت هنوز که نیاورده؛ بیست و هفت هشت سال گذشته، ولی هنوز نیاورده!

اینستاگرام
نظری بگذارید
نام خود را وارد نمایید
متن نظر را وارد نمایید
مقدار صحیح است
مقدار صحیح وارد کنید
بدون ویرایش از شما
آخرین اخبار
تبلیغ کانال فاش در ایتابنر بیمه دیفتح‌الفتوحصندوق همیاریخبرنگار افتخاری فاش نیوز شویدمشاوره و مشاوره تغذیه ویژه ایثارگرانسایت جمعیت جانبازان انقلاب اسلامیانتشارات حدیث قلماساسنامه انجمن جانبازان نخاعیlogo-samandehi