سه شنبه 12 دي 1402 , 11:34
رسیدگی به امور خانواده شهدا
فاش نیوز - روزی امیرالمؤمنین علی علیه السلام زنی را دید که مشک آبی بر دوش دارد. مشک را از او گرفت و تا خانه اش برد. آنگاه از احوالش پرسید. زن گفت: علی بن ابیطالب شوهرم را به یکی از مناطق مرزی فرستاد. او کشته شد و کودکانی یتیم برایم به جای گذاشت. چیزی ندارم و نیاز، مرا به کلفتی مردم واداشته است. علی علیه السلام بازگشت و آن شب را تا صبح مضطرب بود. هنگامی که صبح شد زنبیلی غذا به دوش گرفت. برخی گفتند: بگذار به جای تو بر دوش کشم. حضرت فرمود: «چه کسی روز قیامت، گناه مرا به دوش می کشد؟» سپس به در خانه آمد و در را کوبید. زن گفت: کیستی؟ فرمود: «بنده ای که دیروز مشک آبت را به دوش کشید. در را باز کن؛ غذایی برای کودکان، همراه من است.» زن گفت: خدا از تو خشنود باشد و میان من و علی بن ابی طالب داوری کند. سپس حضرت داخل خانه شد و فرمود: «دوست می دارم ثوابی به دست آورم. تو خمیر می کنی و نان می پزی یا کودکان را سرگرم می کنی تا من نان بپزم؟» زن گفت: من به پختن نان آگاه تر و به آن توانمندترم. تو با کودکان باش و آنان را سرگرم کن تا از پختن نان فارغ شوم. زن به سوی آردها رفت و آن را خمیر کرد و علی علیه السلام به سوی گوشت رفت و آن را پخت و از خرما، گوشت و دیگر خوراکی ها لقمه به دهان کودکان می گذاشت و هرگاه کودکان لقمه ای می خوردند به آن ها می گفت: «فرزندم! علی بن ابی طالب را حلال کن به خاطر آنچه بر تو گذشته است.» وقتی زن، آرد را خمیر کرد گفت: ای بنده خدا! تنور را روشن کن. علی علیه السلام شتابان برای روشن کردنش حرکت کرد. وقتی شعله ورش ساخت و آتش به صورتش برخورد کرد گفت: «یا علی! بچش این است کیفر کسی که بیوه زنان و یتیمان را رها سازد.» زنی [دیگر] که علی علیه السلام را می شناخت او را دید و گفت: وای بر تو ای زن! این امیرمؤمنان است. راوی می گوید: زن با شتاب می گفت: شرمنده ات هستم ای امیر مؤمنان!. حضرت فرمود: شرمنده تو هستم ای بنده خدا! از آن رو که درباره ات کوتاهی کردم.» پیگیری وضعیت خانواده های شهدا باعث شده بود که همسران شهدا، امیرالمؤمنین را بسان برادر خود می دانستند و این رسیدگی، از رنج خانواده ها می کاست.
- جلسه با برخی خانواده شهدا که تمام شد جمعی از این افراد که در بین آنها خانوادۀ شهدای مدافع امنیت هم بود گرد «رهبر» حلقه زدند. گفتوگوی گرمی بود. بعد از چندی آقا سراغ همسر شهید پوریا احمدی را گرفتند. پوریا احمدی از شهدای امنیت ۱۴۰۱ تهران که آن نامردان دورهاش کردند. یکی چاقو در شکمش فرو میکرد، دیگری با قمه به کمرش میزد و ناکس دیگری هم با شمشیر رانش را نشانه میرفت. آنکسی که هیچ نداشت هم با سنگ به سرش میزد. پوریایی که بعد هیئت رفته بود تا چند زن و دختر را در آن شب از چنگال نامحرمان یاغی در بیاورد اما صحنه شهادتش یادآور کربلا شد. گفتند همسر شهید فعلا حضور ندارند و آنگونه که میگویند دختر شهید دواندوان خود را بهجای مادر به محضر آقا رساند. طوری که انگار پیام مهمی را بخواهد برساند. فضهسادات حسینی مجری این برنامه بعد از این دیدار یادداشتی نوشت و در آن به موضوعی اشاره کرد که آتش به جگر همه زد. حسینی در آنجا از ابراز ناراحتی هلما احمدی دختر ۶-۷ساله شهید پوریا احمدی سخن گفته بود. گفته بود هلما به رهبر انقلاب گفته است که از ایشان ناراحت است. بعد از این دیدار با خانوادۀ شهید احمدی دیدار کردیم. هلما خانم آنجا از انگشتری گفت که از رهبر انقلاب هدیه گرفته بود. یادم هست همان موقع ماجرای این یادداشت خانم مجری را از هلما پرسیدم. گفت بله آن حرفها را من به رهبر گفتم. گفت «گفتم آقا من از شما ناراحتم. شما رفتید سر مزار شهدای دیگه. سر مزار شهید آرمان مثلا اما سر مزار پدر من نرفتید.» آن روز گذشت تا اینکه دیروز خانوادۀ شهید احمدی را در حاشیۀ رونمایی از کتابهای مربوط به برخی شهدا زیارت کردیم. هلما خانم هم مثل همیشه گل سرسبد این خانوادۀ عزیز بود. البته دیروز یعنی ۱۰ دی ماه ۱۴۰۲ هلما خنده بر لب داشت؛ چراکه کتابی با عنوان «زخم پاییز» در مورد بابا پوریا چاپ شده بود. البته شاید خوشحالی اصلی هلما بهخاطر چیز دیگری بود؛ چون رهبر انقلاب چند روز پیش سر قبر پدرش حاضر شدند و از این دیدار از دفتر آقا برای هلما عکسی ارسال شده بود.
- درس بگیریم؛ دو واقعه فوق، نوع رفتار دو رهبر در دو زمان با فاصله حدود ۱۴۰۰ ساله با خانواده شهدا است. یکی امام معصوم حضرت علی ع و دیگری نائب بر حقش امام خامنه ای مدظله العالی. این نوع رفتارها نباید درسی برای سایر مسئولان به ویژه متولیان امور ایثارگران باشد. به درد و رنج خانواده شهدا، جانبازان و آزادگان بی تفاوت نباشیم. اگر عرضه نداریم رفتار رهبرانمان را الگوی رفتار با ایثارگران قرار دهیم حداقل شرم کنیم و از رفتار خصمانه و پرونده سازی های بی شرمانه و ساختگی علیه ایثارگران دست بکشیم.
|| یوسف مجتهد