دوشنبه 25 دي 1402 , 10:10
وصیت شهید اربابی برای نحوه اعلام شهادتش
فاش نیوز - جمعی از اعضای جامعه قرآنی در سری دیدارهای هفتگی خود با خانواده شهدای قرآنی این هفته به دیدار خانواده شهید قرآنی سعید اربابی رفتند.
به گزارش خبرنگار حماسه و جهاد دفاعپرس، جمعی از اعضای جامعه قرآنی در سری دیدارهای هفتگی خود با خانواده شهدای قرآنی این هفته به دیدار خانواده شهید قرآنی سعید اربابی رفتند.
در این دیدار رحیم قربانی رییس سازمان قرآن و عترت بسیج سپاه محمد رسول الله (ص) تهران بزرگ و جمعی از قاریان و فعالان قرآنی حضور داشتند.
قربانی در صحبتهای کوتاهی به شناسایی ۲۸۰ شهید قرآنی در پایتخت اشاره کرد.
امیر اربابی دیگر شهید قرآنی خانواده اربابی پسر عموی سعید بود که ۸ ماه قبل از سعید به شهادت رسید. این را مادر شهید سعید گفت و در ادامه صحبتهایش اظهار داشت: ابتدا امیر شهید شد و بعد سعید. تازه سعید ۱۵ سالش تمام شده که به جبهه رفت. با اینکه ۱۵ ساله بود، ولی قد و قامت بلندی داشت، اما به خاطر سن کم اجازه حضور در جبهه نمیدادند برای همین با یکی از بچه محلها شناسنامه اش را خیلی تمیز دست کاری کرد. بعد به من گفت اگر از گزینش آمدند شما به کسی چیزی نگو. عمویش هم گفت قدت بلند است فکر نمیکنند سنت کم باشد.
مادر شهید افزود: سعید خیلی مهربان بود و همه محل دوستش داشتند. وقتی هم خواست به جبهه برود ما مخالفت نکردیم. پدرش فقط گفت امتحانت را بده و برو. آقای اسفندیاری فرمانده او تعریف میکرد وقتی با سعید به جبهه میرفتیم در مسیر برای من قرآن میخواند. در کلاسهای قرآن شرکت میکرد و حاج آقا اربابی بزرگ و استاد قرآن که عموی سعید است گفته بود سعید در آینده جای من را میگیرد.
وی به شهادت فرزندش اشاره کرد و ادامه داد: خبر شهادت سعید را سالها قبل در خواب دیدم. خواب دیدم خانه خودمان که خیلی بزرگ بود امام خمینی (ره) نشسته است، آن روز هم در خانه ما روضه بود. شهیدی را آوردند و یک دفعه شهید از تابوت بلند شد و رفت. رفتم کنار امام و مرا با اسم صدا کرد. امام گفت شما همین یک بچه را دارید؟ گفتم نه یکی دیگر دارم. چیزی داخل دامنم اندخت نگاه کردم تسبیح یاقوتی رنگ است. بعدها فهمیدم آن خواب برای شهادت سعید بود.
مادر شهید اربابی بیان کرد: ما هیچ مخالفتی با جبهه رفتن سعید نداشتیم، چون یک عمری دم از امام حسین (ع) میزدیم. گفتیم پای عمل رسیده باید نشان دهیم و هیچ مخالفتی نکردیم. هم محلیها و دوستان سعید خیلی هایشان شهید شده بودند و ما از سعید بی خبر بودیم، چند باری به تعاون رفتیم، ولی خبر نبود. حاج مجید برادم سپرده بود به رزمندهها که اگر رفتید کانال ماهی و بادگیر سبز دیدید که در خاکها است بدانید از بچههای خودمان است. همینجوری اتفاقی سعید پیدا شد و پلاک هم داشت و شناسایی شد. مدتی طول کشید تا پیکرش پیدا شد، به خدا میگفتم بدنش را به تو سپردم خودت او را به ما برگردان. چند وقت بعدش سعید پیدا شد. صورتش را اصلا نشان من ندادند، ولی بدنش قدرت خدا با لباس رزمش بود و با همان دفنش کردند. زن عمویش مادر امیر اربابی خواب دیده بود که صورتش برق میزند. از سعید پرسیده بود شهادت ترسناک بود؟ گفته بود نمیدانم من از سر شهید شدم.
وی ادامه داد: ساک سعید را جلوتر از خودش آوردند داخلش نوشته بود من شهید شدم ساکم را یکباره خانه نبرید و وقتی هم بردید بدهید به مادرم. استاد علی اربابی یک روز آمد خانه مان و آن روز ساک سعید را باز کردند. لباسها را که از داخلش در میآوردند غبار بلند میشد شاید علی آقا ۲ ساعت اشک ریخت، چون خیلی سعید را دوست داشتند. بعد هم تشییعش شد و همه چی به خوبی گذشت. همیشه شکر کردیم خدا این افتخار را نصیب ما کرد که سعید شهید شد. خدا را شکر، چون واقعا خودش دوست داشت که برود.
این مادر شهید در پایان دیدار در توصیهای به جامعه قرآنی گفت: انشالله همه جامعه قرآنی که حافظ و قاری قرآن هستند عامل به قرآن هم باشند. یکی سواد هم ندارد و قرآن هم خوب نمیتواند بخواند، ولی با تقوا است. یکی، اما حافظ است، اما در عمل معلوم نیست. قران بلد هستیم و میخوانیم، اما فقط خواننده نباشیم. انشالله عامل به قران باشیم چرا که وقتی عمل به قرآن باشد همه چیز درست میشود.