شناسه خبر : 109166
سه شنبه 22 اسفند 1402 , 10:31
اشتراک گذاری در :
عکس روز

رفاقت مادربزرگ و نوه تا پای شهادت

 گفت‌و‌گو با خانواده شهیدان نصرت عرب‌نژاد خانوکی و المیرا حیدری‌نژاد از شهدای حادثه تروریستی کرمان
 

فاش نیوز - مادرم بچه‌ها را امام زمانی تربیت کرد. وجود ما را با عشق و حب امام حسین (ع) عجین کرد. به نظرم مادرم مزد ولایی بودن‌هایش را از خدا گرفت و در بهترین جا در کنار خاک پاک شهیدان مأوا گرفت. آن‌ها افتخار خانه ما شدند

 
 
جوان آنلاین: ۱۳ دی ۱۴۰۲، گویی همه ایران آمده بودند، خیمه‌های برافراشته، موکب‌های نظم گرفته کنار خیابان، دود و آتش و عطر چای بابونه، خرمای بوشهری، نان محلی و شیرینی‌های یزدی که کامت را شیرین می‌کند و ازدحام مردم خبر از شوقشان برای حضور در چهارمین سالگرد شهادت حاج‌قاسم را می‌داد. وقتی میکروفون را به سمتشان می‌بردی و از چرایی حضورشان در گلزار شهدا سؤال می‌کردی! همگی یک جمله مشترک داشتند، «فقط به عشق حاج قاسم.» همه چیز خوب تا اینکه صدای انفجار از میان خیل جمعیت بلند شد و شد آنچه نباید... چادر خاکی بود و خون، پهلوی شکافته و سر‌های خونین. شهدایی که در مسیر حاج قاسم به شهادت رسیدند... لحظاتی بعد روایت‌های تلخ و غم جای همه آن حلاوت را گرفت. آری این بار باز هم مردم به میدان آمده، مورد کینه و دشمنان قرار گرفتند همان‌ها که نتوانستند همه این زیبایی حضور ا به نظاره بنشینند و روز‌های پس از آن روز‌های روایت از شهدای حادثه تروریستی کرمان شد.
امروز روایت ما روایتی از زندگی شهیده نصرت عرب‌نژاد خانوکی، مادربزرگی مهربان است که به همراه نوه‌اش المیرا حیدری‌نژاد در مراسم گلزار شهدای کرمان حضور داشتند. المیرای ۱۵ ساله که یک شب قبل از شهادتش از پدرش می‌خواهد در کنار ضریح امام حسین (ع) برایش دعای شهادت کند! 
 
 
 خبر شهادتشان بهت‌آور بود 
برای آشنایی با زندگی شهیده نصرت عرب‌نژاد خانوکی با پسرش امیر کاربخش رابری همکلام شدم. اگرچه مصاحبه ما کوتاه بود و شرایط روحی فرزند شهیده مجال همکلامی طولانی را به ما نداد، اما در همین فرصت کم هم بار‌ها اشک‌ها و بغض‌هایش ما را به سکوت و صبر وا داشت. شاید او هیچ‌گاه فکرش را هم نمی‌کرد که در این شرایط قرار گیرد و روزی بخواهد از زندگی مادر برای رسانه‌ها روایت کند. امیر کاربخش می‌گوید: پدرم را از دست داده بودم و حالا شهادت مادرم در ۱۳ دی سال ۱۴۰۲ غمی دیگر بر دلم گذاشت. ما پنج خواهر و برادر هستیم و اهل کرمانیم. 
او در ادامه از حضورشان در مراسم سالگرد شهادت سردار سلیمانی روایت می‌کند و می‌گوید: همه خانواده، من، مادرم، خواهرم و خواهرزاده‌ام برای حضور در چهارمین سالگرد شهادت حاج قاسم به گلزار شهدا رفتیم. حضور بی‌نظیر مردم مثال‌زدنی بود. همه با شوق و شور فراوان در مراسم حضور داشتند. 
ما هم همینطور. حضور مردم شبیه پیاده‌روی اربعین امام حسین (ع) بود. همه مردم از همه جای کشور آمده بودند. در میان جمعیت بلوچ، کرد و ترک را می‌دیدیم. زبانشان معرفشان می‌شد و ما باز هم به داشتن مردی، چون حاج‌قاسم به خود می‌بالیدیم که همه مردم را از همه جا در کنار هم جمع کرده است. 
مادرم، خواهرم و خواهرزاده‌ام در گلزار بودند که من حدود ساعت یک ظهر گلزار را ترک کردم. کاری داشتم که باید حتماً برای پیگیری آن می‌رفتم. در مسیر که بودم خبر حادثه تروریستی را شنیدم. با شنیدن خبر انفجار به شدت نگران شدم و خیلی زود متوجه شهادت مادر و خواهرزاده‌ام المیرا حیدری‌نژاد شدم؛ خبری که برایم بهت‌آور بود. 
 
 موج انفجار و ترکش
او از نحوه شهادت مادرش اینگونه روایت می‌کند: آنطور که برای ما روایت کرده‌اند خواهر، خواهر‌زاده و مادرم در مسیر برگشت از سمت گلزار بودند. آن‌ها در قسمت پایین گلزار نمازشان را به جای می‌آورند و در ادامه مسیر در لحظه انفجار به محل حادثه می‌رسند که مورد اصابت ترکش قرار می‌گیرند. در این حادثه خواهرم دچار موج انفجار می‌شود و مادرم با اصابت دو ترکش به شکم، صورتش و خواهرزاده‌ام المیرا هم با برخورد ترکش به سر و دست‌هایش به شهادت می‌رسند؛ المیرا فقط ۱۵سال داشت.
 
 فرماندهی متواضع 
او از آشنایی‌اش با سردار می‌گوید: من سردار سلیمانی را بار‌ها ملاقات کرده بودم و او را از نزدیک می‌شناختم. هر زمانی که حاج قاسم به گلزار شهدا می‌آمد در میان قبور شهدا قدم می‌زد و با رفقای شهیدش درد دل می‌کرد. او علاقه زیادی به شهید یوسف الهی داشت و نهایتاً هم در کنار این شهید عزیز آرام گرفت. حاج قاسم در رفتار و خلقیات بسیار نمونه بود. من ایشان را انسانی خاکی و متواضع می‌شناختم. به قدری مردمدار بود که اصلاً احساس نمی‌کردیم که او یکی از فرماندهان بزرگ این کشور است. ما عاشقانه سردار سلیمانی را دوست داشتیم. بعد از شهادتش بی‌قرار شدیم و از آن به بعد در تمام مراسم‌های سالگرد ایشان شرکت می‌کردیم. مادرم و المیرا هم علاقه زیادی به سردار سلیمانی داشتند. مادر المیرا بعد از اینکه حالش بهتر شد از حال و هوای دخترش در روز مراسم اینگونه روایت کرد که روز ۱۳ دی ۱۴۰۲ در مسیر تا گلزار شهدا المیرا می‌گفت مادر ببین امسال چقدر مراسم سالگرد باشکوه‌تر از گذشته برگزار شده است.
 
 دعای شهادت در کنار ضریح امام حسین (ع) 
فرزند شهیده نصرت عرب‌نژاد می‌گوید: پدر المیرا در عتبات مشغول به خدمت است و در آن ایام در کربلا مشغول خدمت‌رسانی بود. او در زمان شهادت دخترش در کربلا بود و بعد از شهادت دخترش به ایران آمد. پدرش وقتی آمد از آخرین تماس المیرا برای ما گفت: دخترم المیرا یک شب قبل از مراسم ۱۳ دی ماه با من تماس گرفت و گفت بابا جان در کنار ضریح آقا امام حسین (ع) برای من هم دعا کن که شهید شوم. این خواسته المیرا بود و خوش به سعادتش که به آرزویش رسید. پدرش می‌گفت من بعد از نماز مغرب و عشا کنار ضریح امام حسین (ع) رفتم و به آقا عرض کردم که دخترم از تو شهادت خواسته است. هر چه رضای خدا در آن است برایش رقم بخورد. هیچ‌گاه فکر نمی‌کردم که دعای شهادتم برای المیرا به این زودی اجابت شود. 
المیرا بسیار مهربان بود و قلب پاکی داشت. خیلی با مادربزرگ خود رفیق و دوست بود. علاقه عجیبی بینشان بود. بسیار نسبت به مادربزرگش محبت داشت و همین رفاقت و دوستی آن‌ها را با هم تا پای شهادت کشاند. او هر هفته به دیدار مادربزرگش می‌رفت. آن روز هم المیرا به دنبال مادرم رفت و ایشان را از خواب بیدار کرد و همراه مادرش به سمت گلزار شهدای کرمان رفتند تا در مراسم این مرد بزرگ شرکت کنند. من برای تأیید هویت المیرا به پزشکی قانونی رفتم. تا چهره‌اش را دیدم گفتم خواهش می‌کنم موهایش را بپوشانید. خیلی با حجاب و با خدا بود.
 
 افتخار خانه ما
او به خلقیات مادرش اشاره می‌کند و می‌گوید: مادرم اهل بیت و باخدا بود. همیشه در مهدیه صاحب‌الزمان (عج) حاضر بود. علاقه زیادی به امام زمان (عج) داشت. همیشه برای شرکت در مراسم ندبه می‌رفت. ما را هم برای حضور در چنین مراسم‌هایی تشویق می‌کرد. مادرم بچه‌ها را امام زمانی تربیت کرد. وجود ما را با عشق و حب امام حسین (ع) عجین کرد. به نظرم مادرم مزد ولایی‌بودن‌هایش را از خدا گرفت و در بهترین جا در کنار خاک پاک شهیدان مأوا گرفت. آن‌ها افتخار خانه ما شدند. ما به داشتن چنین مادری که عاقبتش با شهادت رقم خورد، افتخار می‌کنیم، اما به‌حق باید بگویم که این روز‌ها خاطرات مادرم خیلی ما را آزار می‌دهد، اما راضی هستیم به رضای خدا. 
 
 غضنفر عرب‌نژاد خانوکی برادر شهید نصرت عرب‌نژاد خانوکی 
خانوکی از شاخصه‌های اخلاقی خواهر می‌گوید: خواهرم آنقدر خلقیات خوبی داشت که نمی‌دانم از کدام یک برایتان روایت کنم. از مهربانی‌اش از اعتقادات و باور‌های دینی‌اش، او فوق‌العاده خدایی و بسیار مهمان‌نواز بود. او خاک پای مهمان می‌شد و همه اقوام و بستگان همه آن‌ها او را می‌شناختند و از فقدانش ناراحت هستند. صبور و خویشتندار بود. کسی جرئت نمی‌کرد بدی کسی دیگر را جلوی خواهرم بگوید. از زمانی که مادرم به رحمت خدا رفت، خواهرم جایگزین او شد و اجازه نداد نبود مادرم را حس کنم. از یک طرف که او در راه حاج قاسم در مکتب سردار سلیمانی این سعادت را پیدا کرده خوشحالم و از طرف دیگر از دلتنگی و دوری‌اش ناراحتم. المیرا جان در مسیر برگشت قبل از شهادت عکس سلفی گرفته و برای پدرش ارسال کرده بود و در تماسی که از میان مراسم داشت، از حال و هوای زائران و موکب‌ها برای پدرش تعریف کرده و گفته بود ما داریم برمی‌گردیم خانه پدرش پرسیده بود سوغاتی چه می‌خواهی؟ المیرا همانجا به پدرش گفته بود از امام حسین (ع) بخواه که خواسته‌های قلبی من اجابت شود. ما بار‌ها از زبان او عشق به شهادت را شنیده بودیم. خواهرم و نوه‌اش المیرا خانم در مسیر برگشت و در نزدیکی پل به شهادت رسیدند. بعد از پیگیری‌های متعدد ساعت ۱۲ شب پیکرشان شناسایی شد و در مسیر حاج قاسم رفتند و شهید شدند. ان‌شاءالله که ما را هم شفاعت کنند. پدر المیرا خوشحال بود که دخترش به آرزویش رسید و می‌گفت: خدا را شکر می‌کنم که دخترم با حجاب بوده و باشکوه تشییع شده است.
|| صغری خیل‌فرهنگ
 
اینستاگرام
نظری بگذارید
نام خود را وارد نمایید
متن نظر را وارد نمایید
مقدار صحیح است
مقدار صحیح وارد کنید
بدون ویرایش از شما
آخرین اخبار
تبلیغ کانال فاش در ایتابنر بیمه دیفتح‌الفتوحصندوق همیاریخبرنگار افتخاری فاش نیوز شویدمشاوره و مشاوره تغذیه ویژه ایثارگرانسایت جمعیت جانبازان انقلاب اسلامیانتشارات حدیث قلماساسنامه انجمن جانبازان نخاعیlogo-samandehi