شناسه خبر : 109275
شنبه 26 اسفند 1402 , 11:55
اشتراک گذاری در :
عکس روز

روایت غم‌بار جانباز دفاع مقدس از مظلومیت رزمندگان ایرانی در کربلای ۵

فاش نیوز - حاج غلامعلی رضایی فرمانده گردانی در عملیات کربلای ۵ بود که با بیان خاطراتی به روایت صحنه‌های دلخراشی از شهادت رزمندگان ایرانی پرداخت.

 

وقتی بوی گوشت سوخته فرمانده را یاد کربلای ۵ انداخت دفاع‌پرس، جانباز حاج غلامعلی رضایی که چندی پیش در بیمارستان خاتم‌الانبیا (ص) بر اثر جراحات شیمیایی دار فانی را وداع گفت در عملیات کربلای ۵ از ناحیه دست راست و پای راست قطع عضو شده بود. جعفر طهماسبی از همرزمان وی در خاطره‌ای از این یادگار دفاع مقدس اظهار داشت: سال ۱۳۶۹ با جمعی از خانواده شهدا و رزمندگان لشکر ۱۰ در ایام عید به بازدید مناطق عملیاتی در جنوب رفتیم. آن روز‌ها راهیان نور هنوز عمومی نشده بود. فقط موقع تحویل سال اتوبوس‌های ما در خرمشهر بود و هنوز مردم به شهر برنگشته بودند. از مسیر خرمشهر که بلد بودیم با سختی اتوبوس‌ها را به سمت شلمچه و منطقه عملیات کربلای ۵ بردیم. همین جایی که الان یادمان شهدای کربلای ۵ بنا شده و مسیر جاده امام رضا (ع) مقابل نونی‌ها قرار دارد.

جعفرطهماسبی افزود: در این منطقه بچه‌های گردان حضرت زینب (س) عملیات کرده بودند و حاج غلامعلی فرماندهی آن‌ها را بر عهده داشت. با اصرار از ایشان خواستیم که قدری در مورد نبرد در این نقطه برای خانواده شهدا روایتگری کند. با اکراه پذیرفت. می‌فهمیدیم که در حال خودش نبود، می‌شد رعشه را در وجودش دید. از یک خاکریز بالا رفت تا صدا به همه برسد و روایتش را با سلام بر سیدالشهدا (ع) شروع کرد.

وی بیان کرد: او گفت که اینجا کربلا و عاشورا بود. خودم سر‌ها و دست و پا‌ها را دیدم که در اینجا از بدن‌ها جدا می‌شد. خودم دیدم شیر بچه‌های شما مادران، چه دلاورانه به دل دشمن می‌زدند. او بغض می‌کرد و اشکش جاری می‌شد و وقتی بغض می‌کرد صدایش جوهره نداشت. یکجا گفت می‌خواهید ترسیم کنم به زبان خودمانی در این معرکه چه خبر بود؟ اینجا بوی کباب شدن بچه‌ها مشام را پر می‌کرد تصور کنید ۵۰ مغازه کباب فروشی با هم دارند کباب می‌پُرزند و دود پختن کباب یه محله را پر کند، بچه‌ها اینجا اینگونه مقابل آتش‌های دشمن پرپر زدند، اینجا حقیقتا گروهان تبدیل به تیم شد.

طهماسبی گفت: حاجی خودش می‌لرزید و گریه می‌کرد و تمام جمع با گریه این فرمانده دلاور گریه می‌کردند. می‌گفت من هم قاطی رفتنی‌ها بودم، دست و پایم اینجا قطع شد، اما شهادت روزی من نشد و از قافله جا ماندم. من در مسیر برگشت وقتی تنها شدیم گفتم حاج غلامعلی تو را به خدا دیگر اینطوری روایتگری نکن. او هم با مهربانی که یک خُرده خشونت درش بود به من گفت: بچه، چرا اصرار کردی من خاطره بگویم؟! من که آمدم اینجا حالم عوض شد انگار همه‌ی آنچه دیده بودم مثل یک فیلم مقابلم گذشت.

اینستاگرام
نظری بگذارید
نام خود را وارد نمایید
متن نظر را وارد نمایید
مقدار صحیح است
مقدار صحیح وارد کنید
بدون ویرایش از شما
آخرین اخبار
تبلیغ کانال فاش در ایتابنر بیمه دیفتح‌الفتوحصندوق همیاریخبرنگار افتخاری فاش نیوز شویدمشاوره و مشاوره تغذیه ویژه ایثارگرانسایت جمعیت جانبازان انقلاب اسلامیانتشارات حدیث قلماساسنامه انجمن جانبازان نخاعیlogo-samandehi