شناسه خبر : 94366
یکشنبه 01 آبان 1401 , 10:47
اشتراک گذاری در :
عکس روز

روایتی از جانفشانی عشایربرابر ضد انقلاب

«هنوز آنجا بودیم که دیدم یک‌سری عشایر به سپاه آمدند. سردسته آن‌ها پیرمردی حدود ۸۰ ساله بود. کلاه لری قشقایی به سر داشت. یک کلاشینکف روی شانه‌اش آویزان بود و گروهی هم به دنبالش بودند که قطار فشنگ بسته بودند. همه با تفنگ‌های برنو و امیک آمده بودند.»

 

روایت مردمی که پای انقلاب ایستادندگروهک‌های ضد انقلاب بلافاصله پس از پیروزی انقلاب اسلامی با هدف آشوب و تجزیه کشور اقدامات خرابکارانه را در شهرهای مختلف به خصوص شهرهای مرزی آغاز کردند اما با سد مقاوم مردمی رو به رو شدند که اجازه تفرقه‌افکنی و دشمنی را از آنان گرفتند.

قدرت‌الله میرزایی در کتاب «‏رسا» به روایت مقابله مردم فریدن با ضد انقلاب پرداخته است که در بخشی از این کتاب می‌خوانیم:

«از سپاه فریدن نامه درخواست نوشتند و من با دو نفر دیگر به همراه راننده، به خرم‌آباد رفتیم که اسلحه و مهمات بگیریم و بیاوریم. وقتی رسیدیم، خسته به آسایشگاه رفتیم تا استراحت کنیم. تازه خوابمان برده بود که یک دفعه دیدیم، داد می‌زند: بلند شوید، بلند شوید حمله کردند، ما مهمان بودیم و نباید وارد این مسائل می‌شدیم، اما وضعیت حاد بود، بلافاصله سلاح‌هایمان را برداشتیم و رفتیم. دیدیم اوضاع خطرناک و به‌هم ریخته است.

عامل درگیری‌ها در شهر، چریک‌های فدایی خلق بودند. یک گروهشان که مسلح بودند، در شهر تیراندازی کرده و درگیری راه انداخته بودند. ما مسلح بودیم. بعضی جا‌ها مستقر شدیم تا مقداری هوای منطقه را داشته باشیم. بعد مردم برای مقابله با این افراد به خیابان‌ها آمدند. صحنه بسیار عجیبی دیدم، پیرزنی که یکی از چشمانش نابینا بود، سنگی حدودا دو کیلویی در دستش گرفته بود و می‌دوید و با لهجه لری می‌گفت: اُکشَمِد! به اسلام حمله‌ای اِکُنی؟ خلاصه همه مردم پای کار بودند. آن روز مردم با دست خالی، اگر دستشان به آشوبگران می‌رسید، آن‌ها را می‌گرفتند و می‌کشتند. تقریباً تا ظهر دستمان بند این مسئله بود تا اینکه شهر به دست مردم افتاد و ما به پادگان برگشتیم.

فرمانده سپاه شخصی به نام سعید بود. خیلی زبل و زرنگ بود. ما را دوباره داخل پادگان و در مرز‌های پادگان که احتمال حمله می‌دادند، مستقر کردند. یکی دو ساعت آنجا بودیم تا به طور کامل غائله خاموش شد. بعد فرمانده سپاه عذرخواهی کرد که شما مهمان بودید و ما مجبور شدیم شما را که خسته از راه رسیده بودید، به کار بگیریم. گفتم: نه برادر ما خیلی هم خوشحال شدیم که کاری از دستمان برآمد.

هنوز آنجا بودیم که دیدم یکسری عشایر به سپاه آمدند. سر دسته آن‌ها پیرمردی حدود ۸۰ ساله بود. کلاه لری قشقایی به سر داشت. یک کلاشینکف روی شانه‌اش آویزان بود و گروهی هم به دنبالش بودند که قطار فشنگ بسته بودند. همه با تفنگ‌های برنو و M۱ آمده بودند. به فرمانده سپاه گفت: چرا دیر به ما خبر دادی؟ این‌ها برای دفاع از سپاه و انقلاب از مناطق کوهستانی شاید از ۱۰۰ کیلومتر آن طرف‌تر آمده بودند. صبح که خبر به آن‌ها رسیده بود، بلافاصله راه افتاده بودند. برای من خیلی جالب بود که مردم این طور پشتیبان انقلاب بودند.»

 

منبع: defapress.ir
اینستاگرام
نظری بگذارید
نام خود را وارد نمایید
متن نظر را وارد نمایید
مقدار صحیح است
مقدار صحیح وارد کنید
بدون ویرایش از شما
آخرین اخبار
تبلیغ کانال فاش در ایتابنر بیمه دیفتح‌الفتوحصندوق همیاریخبرنگار افتخاری فاش نیوز شویدمشاوره و مشاوره تغذیه ویژه ایثارگرانسایت جمعیت جانبازان انقلاب اسلامیانتشارات حدیث قلماساسنامه انجمن جانبازان نخاعیlogo-samandehi