شناسه خبر : 95972
سه شنبه 15 آذر 1401 , 12:29
اشتراک گذاری در :
عکس روز

بسیجی اخراجی از جبهه

قنبری وفا_  تابستان سال ۶۳ بود و درلشکر ویژه 25 کربلا و در خط مقدم پاسگاه زید مستقر بودیم ، در آن زمان به عنوان تخریبچی گردان ، در گروه ضربت گردان امام محمد باقر(ع) ، با فرماندهی شهید سبزعلی خداداد خدمت می کردم ، سنگر ما در کنار سنگر فرماندهی گردان بود ، تا زمانی که اگر قرار بود برای بچه های اطلاعات و عملیات ، برای شناسایی به عمق خاک دشمن نفوذ کنیم  در دسترس باشم و معبر بزنم ، ضمن اینکه با اجازه شهید خداداد یک آرپی جی تحویل گرفته بودم ، که در زمان درگیری ها بیکار نباشم.

یکروز عصر متوجه شدیم دو هلیکوپتر بعثی ها در نزدیکی خاکریز اول دشمن در حال پرواز هستند ، بلافاصله کوله را برداشتم رفتم بالای خاکریز که به قول خودم بهترین فرصت بود برای شکار هلیکوپتر ، اما بعثی ها به شدت با کالیبر به لب خاکریز ما شلیک می کردند که حتی نمی توانستیم سرمان را بالا بیاوریم و عراقی ها رو ببینیم ، چه برسد به شکار و آنها امنیت هلیکوپترها را پوشش می دادند.

 پس از لحظاتی که آتش دشمن خاموش شد ، ما متوجه شدیم هلیکوپتر ها رفته اند ، اما حدود ساعتی بعد دیدیم دشمن بین خاکریز اول خودشان و خاکریز اول ما آب انداختند و متوجه شدیم ، ما بین دو خاکریز  اول آب گرفته ، پس از اینکه آب کمی بالاتر آمد ، فرماندهان همگی به ما دستور دادند ، عقب برویم در خاکریز دوم مستقر شویم وما قبل از اینکه آب داخل سنگر نفوذ کند  ، سنگرها را خالی کردیم و به خاکریز دوم عقب نشینی و آنجا مستقر شدیم.

 در یک لحظه یکی از دوستان جوان ما که یک بسیجی اهل آمل بود ، لخت فقط با  یک شلوار زیر ، کوله خود را برداشت و از روی عصبانیت چون کاری دیگری از دستش بر نمی آمد ، به بالای خاکریزی که در حال ترک آن بودیم رفته ، چند گلوله آرپی جی به سوی عراقی ها شلیک کرد و چند لیچار و ناسزا هم بارشان کرد!

پس از اینکه او را آرام کردیم ، فرمانده هان او را بشدت نکوهش کرده و کارش را سرپیچی و تمرد از دستور فرماندهی خوانده ، گفتند باید همین فردا تسویه حساب و اینجا را ترک کنی و این بنده خدا باور نمی کرد ، برای چنین کاری او را اینچنین تنبیه می کنند!

 هوا که تاریک شد او همچنان از فرمانده هان تقاضای بخشش می کرد ، ولی فرماندهان قبول نکردن و می گفتند : بخششی در کار نیست و هر چه اصرار کرد فرماندهان قبول نکردند ، تا جایی که آن شب را تا به صبح در بالای خاکریز نشست با همان بدن لخت ، گریه میکرد تا شاید او را ببخشند ، اما باز هم فرمانده هان قبول نکردند ، که نکردند!

پس از اینکه هوا کاملا روشن شد ، همسنگر ما دیگر مطمئن شد باید آنجا را ترک کند و وسایل خود را برداشت ، برای تسویه حساب و بازگشت به خانه عازم به عقب و شهرستان خود شد و این موضوع بزرگترین تنبیه برای یک بسیجی بود ، که داوطلبانه آمده بود به جبهه ، که خودم تا آنزمان شاهد بودم!

ما اینگونه جانانه و از ته قلب از ، خاک کشورمان دفاع کردیم ...!

 . 14 آذر1401

اینستاگرام
نظری بگذارید
نام خود را وارد نمایید
متن نظر را وارد نمایید
مقدار صحیح است
مقدار صحیح وارد کنید
بدون ویرایش از شما
آخرین اخبار
تبلیغ کانال فاش در ایتابنر بیمه دیفتح‌الفتوحصندوق همیاریخبرنگار افتخاری فاش نیوز شویدمشاوره و مشاوره تغذیه ویژه ایثارگرانسایت جمعیت جانبازان انقلاب اسلامیانتشارات حدیث قلماساسنامه انجمن جانبازان نخاعیlogo-samandehi