شناسه خبر : 96790
دوشنبه 12 دي 1401 , 09:07
اشتراک گذاری در :
عکس روز

وقتی فرزند شهید مسیحی با افتخار از عدالت در ایران می‌گوید

«مسیح در شب قدر» را بخوانید

کتاب مسیح در شب قدر اثری است که حضور و هم‌نشینی مقام معظم رهبری در بین خانواده شهدای مسیحی را روایت می‌کند، اثری که جلوه دیگری از همبستگی ملی را به خوبی به نمایش گذاشته است.

وقتی فرزند شهید مسیحی با افتخار از عدالت در ایران می‌گوید/ «مسیح در شب قدر» را بخوانید

 اتفاقات مهم و حائز اهمیت بسیاری رخ می‌دهد که اگر به خوبی روایت و به مخاطبان عمومی مخابره شود، اثرگذاری خاص خودش را خواهد داشت. یکی از موضوعاتی که شاید در نگاه اول عادی به نظر برسد اما تبیین و روایتش موجب تقویت همبستگی ملی و انسانی در ذیل مقوله «اخلاق» می‌شود، گفتن از نوع روابط مردم مسلمان ایران با اقلیت‌های دینی است. این روایت زمانی مهم می‌شود که ما از روابط و صمیمیت برخورد رهبران سیاسی و دین‌مان با این قشر اقلیت شریف دم بزنیم. کتاب «مسیح در شب قدر» روایتی از این جنس است، کتابی که می‌تواند تذکری در باب اهمیت انسانیت و همبستگی ذیل مقوله « شهادت» باشد، چیزی که ایرانیان از دیرباز تاکنون با آن انس گرفته و رفیق شفیقش هستند.

۱۰۰ شهیدی که مسیحیان تقدیم این کشور کردند

در کتاب مسیح در شب قدر، حضور حضرت آقا در منازل شهدای مسیحی کشورمان، در ۲۳ بخش روایت شده است. مسیحیان ایران عمدتاً ارمنی و آشوری هستند و صدها سال است در این کشور زندگی می‌کنند. این هموطنان عزیز که خود را ایرانی و بخشی از ملت می‌دانند، در مجموع، بیش از صد شهید تقدیم کشور کرده‌اند. عمدهٔ این شهدا، سربازانی هستند که در دوران دفاع مقدس، در جبهه‌ها به شهادت رسیده‌اند و تعدادی هم در ترورهای منافقین، یا بمباران و موشک‌باران شهرهای کشور در طول جنگ، شهید شده‌اند.

برنامه‌ای که از سال ۶۳ تا به حال ادامه دارد

رهبر ایران با توجه به اهمیت و ارزش بالای خانواده‌های شهدا و لزوم احترام و توجه ویژه نسبت به آن‌ها، از همان ابتدای جنگ، عنایت خاصی به این خانواده‌ها دارند. و از سال ۶۳، برنامهٔ مرتب خودشان را برای حضور در منازل شهدا و ابراز محبت و توجه و گفت‌وگوی رو در رو و صمیمانه با خانواده‌های شهدا، شروع می‌کنند. برنامه‌ای که هنوز هم ادامه دارد و از سنت‌های حسنه‌ای است که توسط معظم‌له ایجاد شده. کتاب حال حاضر روایت ۲۳ دیدار از سال ۶۳ تا ۸۹ است که رهبری معظم با خانواده شهدای مسیحی داشتند. این اثر را مؤسسه فرهنگی ایمان جهادی یا همان انتشارات صهبا در ۴۹۶ صفحه منتشر کرده است.

در ادامه بخشی از این کتاب را می‌خوانید:

گالوست بیش از ۳۰سال بود که در بخش کامپیوتر شرکت نفت کار می‌کرد؛ در جریان انقلاب و اعتصاب، جلودار بود و حالا در این شرایط بحرانی کشور، تجربه‌اش برای اداره‌ کشور و ادامه‌ جریان نفت در لوله‌ها واجب بود. خودش هم پای رفتن نداشت، گرچه دلش حسابی تنگ شده بود. جنگ که شروع شد، بچه‌ها را فرستاد خانه‌ برادرش در تهران و خودش ماند اهواز. دیشب که با آن‌ها تلفنی صحبت کرده بود، از همه بیشتر مادرش اصرار می‌کرد که برگردد تهران.

پسرم، گالوست جان! پس‌فردا عراقی‌ها اهواز را می‌گیرند، آن وقت معلوم نیست چه بلایی سرت بیاورند. این‌ها مثل مسلمانان ایران نیستند؛ امروز همسایه‌مان می‌گفت این‌ها همان‌هایی هستند که امام حسین (ع) را کشتند. تو که نظامی نیستی، بیا برگرد تهران.               

مادر بود دیگر گفت: «چشم، همین روزها می‌آیم.» راست هم می‌گفت؛ قرار بود آن روز اسناد مهمّی را با قطار ببرد تهران. مادر را راحت راضی کرد، اما بعد از حرف زدن با بچه‌ها، باید دل خودش را راضی می‌کرد. واروژان ده ساله بود و تالین شش ساله و چقدر خوش زبان؛ تازه از تلویزیون فارسی یاد گرفته بود و با ارمنی قاطی می‌کرد! ساعت نه شب اخبار شانزدهم مهر پنجاه و نه، هفدهمین روز جنگ، از تلویزیون؛ وقتی آتش و دود بالای برج‌های پالایشگاه را دید، خشم و نگرانی بر دلتنگی‌اش غالب شد و عزمش را جَزم کرد بر ماندن و کمک کردن به ادامه‌ تولید نفت کشور.                                                                                      
از شرکت مستقیم رفت سمت راه‌آهن اهواز. ایستگاه راه‌آهن شلوغ بود. هنوز به پای قطار نرسیده‌ بود که صدای آژیر و بعد جنگنده‌ عراقی فضا را پر کرد. گالوست خیره شده بود به آسمان. دید که چندین نقطه‌ی سیاه از هواپیما جدا شدند و با سرعت به زمین سقوط کردند. گالوست توان حرکت نداشت، آخرین تصویر مقابل چشمش واروژان و تالین و همسرش هاسمیک بودند...

... هاسمیک بهت‌زده مانده بود و تا صبح اسم شوهرش را تکرار می‌کرد؛ گالوست، گالوست... گالوست در زبان ارمنی به معنای «بشارت بازگشت» است؛ اما «بشارت بازگشت» بازنگشت. 

صبح پنج‌شنبه خبر دادند امشب اگر خانه هستید، یکی از مسئولین کشور، چند دقیقه‌ای مهمانتان باشند. گفتم بفرمایید، خواهش می‌کنم. بعد هم به برادر گالوست و شوهر خواهرم خبر دادم که بیایند خانه‌ ما. واروژان و تالین هیچ‌کدام از خبر مهمان خوشحال نشدند، چون ایام امتحاناتشان بود و حسابی درس داشتند. تالین دبیرستانی است و واروژان دانشجوی پزشکی. روزی که پزشکی قبول شد، تمام خستگی چند سال کار و زندگی بدون گالوست از تنم بیرون رفت. واروژان با سهمیه‌ فرزندان شهدا قبول شد؛ اصرار هم دارد این را همه جا بگوید؛ با غرور می‌گوید پدرم شهید شده و جمهوری اسلامی فرقی بین من و یک فرزند شهید مسلمان نگذاشته! 


حضور رهبری در خانه شهید گالوست بابومیان

سه ساعتی از غروب گذشته که مهمانمان از راه می‌رسد. من و برادر گالوست و شوهرخواهرم، همین‌طور مبهوت مانده‌ایم و توان هیچ کاری را نداریم.                                                         

حاج‌آقا خامنه‌ای با ما سلام و احوال‌پرسی می‌کنند و همراه بقیه روی مبل می‌نشینند. ما هیچ‌کداممان توان صحبت کردن نداریم. ایشان بعد از سلام واحوال‌پرسی، خودشان صحبت را شروع می‌کنند: پدر شهید، این آقا هستند؟

احتمالاً چون اکثر شهدای ارمنی سربازان جوان هستند، آقا فکر کرده‌اند این عکس پدر شهید است. می‌گویم: این آقا خودش شهید شده.

- عجب! آقا شهید شدند؟
- بله.
- شما همسرشان هستید؟
- بله.

دارم از خجالت آب می‌شوم تا حالا با یک روحانی معمولی مسلمان هم صحبت نکرده‌ام؛ حالا بزرگترین مقام روحانی کشور مقابلم نشسته‌اند و با من حرف می‌زنند.

مکالمات رهبری با همسر و برادر شهید در فضایی گرم و صمیمی ادامه می‌یابد طوری‌که جمع از سادگی و بدون تکلّف بودن ایشان به وجد آمده و کاملاً دلهره و خجالت را کنار می‌گذارند و با آقا هم‌کلام می‌شوند.

چند دقیقه‌ای در سکوت می‌گذرد. هیچ‌کداممان باورمان نمی‌شود که چند دقیقه پیش، رهبر کشور ایران، اینجا کنار ما نشسته بودند، چای می‌نوشیدند و صحبت می‌کردند!

 

منبع: خبرگزاری فارس
اینستاگرام
نظری بگذارید
نام خود را وارد نمایید
متن نظر را وارد نمایید
مقدار صحیح است
مقدار صحیح وارد کنید
بدون ویرایش از شما
آخرین اخبار
تبلیغ کانال فاش در ایتابنر بیمه دیفتح‌الفتوحصندوق همیاریخبرنگار افتخاری فاش نیوز شویدمشاوره و مشاوره تغذیه ویژه ایثارگرانسایت جمعیت جانبازان انقلاب اسلامیانتشارات حدیث قلماساسنامه انجمن جانبازان نخاعیlogo-samandehi