شناسه خبر : 98254
دوشنبه 01 اسفند 1401 , 11:15
اشتراک گذاری در :
عکس روز

روایت سربه‌راه شدن شهید فضل‌اللهی از زبان خواهر شهید

فاش نیوز - شهید «سعید سیدی فضل‌اللهی» به‌عنوان بسیجی در جبهه حضور یافت و روز ۲۲ تیر ۱۳۶۷ در ابوغریب بر اثر انفجار خمپاره و اصابت ترکش توسط نیرو‌های بعثی عراقی به فیض عظیم شهادت نایل آمد.

 

روایت خواهر شهید فضل‌اللهی از چگونگی سربه‌راه شدن برادرش/ ناقصبه گزارش دفاع‌پرس، شهید «سعید سیدی فضل‌اللهی» روز ۱۵ دی ۱۳۴۵ در تهران به دنیا آمد. تا پایان متوسطه درس خواند و دیپلم گرفت و به‌عنوان بسیجی در جبهه حضور یافت و روز ۲۲ تیر ۱۳۶۷ در ابوغریب بر اثر انفجار خمپاره و اصابت ترکش توسط نیرو‌های بعثی عراقی به فیض عظیم شهادت نایل آمد. مزار او در قطعه ۴۰ گلزار شهدای بهشت زهرا (س) قرار دارد.

«زهرا مزینانی» مادر شهید «سعید سیدی فضل‌اللهی»، خواهر شهید «محمدحسن مزینانی» در گفت‌وگو با خبرنگار حماسه و جهاد دفاع‌پرس اظهار داشت: شهدا، خود خواستند که بروند. زمانی که پسرم، سعید دانشگاهی شد، برای دوره دیدن به سپاه رفت و گفت من سه روزه به جبهه می‌روم و برمی‌گردم. از آنجایی که استخدام شده بود، رفت که کارت پایان خدمت خود را بگیرد، اما در همان سه روز در ابوغریب در روز ۲۲ تیر ۱۳۶۷ به شهادت رسید.

زمانی که سعید به شهادت رسید، پیکرش به مدت یک هفته در منطقه ماند و روز ۳۰ تیر آن را آوردند. زمانی که پیکرش را آوردند، من از شدت تغییرات جسمانی که بدن سعید پیدا کرده بود، نتوانستم چهره پسرم را تشخیص بدهم.

وی در مورد برادر خود، گفت: برادرم، «محمدحسن مزینانی» مفقودالاثر است و سال ۱۳۶۱ در عملیات محرم در خاک عراق مفقودالاثر شد و ما هنوز چشم‌انتظار او هستیم.

روایت تحول شخصیتی شهید در ۱۸ سالگی

در این حین خواهر شهید با بیان خاطره‌ای در مورد تغییری که در شخصیت برادرش به‌وجود آمد، گفت: من ۹ سال داشتم که برادرم شهید شد. وی در ابتدا خیلی مذهبی نبود و مادرم از این بابت خیلی غصه می‌خورد. خاطره‌ای از او دارم که با سن کمی که داشتم، برایم عبرت‌آموز بود و هنوز هم در برابر چشمانم زنده است.

وی ادامه داد: برادرم ۱۷-۱۸ سال داشت، هفت سال از خودم بزرگتر بود و از همان ابتدا بسیجی سفت و سخت بود. می‌دید مادر و خواهرم  بلند می‌شوند و نماز صبح می‌خوانند؛ تنها آن‌ها را نگاه می‌کرد و گاهی اوقات حتی از آن‌ها می‌پرسید: شما چرا نماز می‌خوانید و اصلاً اعتقاد شما برای چیست؟

خواهر شهید در مورد تحول برادرش گفت: یک روز صبح زود، بلند شدم و دیدم که مادر و خواهرم دارند نماز می‌خوانند. برادرم ناخودآگاه رفت و به پای مادرم افتاد و شروع به بوسیدن چادر او کرد و از او خواست که او را حلال کند. سعید به مادرم می‌گفت: من خجالت می‌کشم که در روی شما و خواهرم نگاه کنم؛ چون شما تا الآن نماز می‌خواندید، اما من حتی یک رکعت هم نماز نخوانده‌ام در حالی که چند سالی است که به تکلیف رسیده‌ام. من در یک مسیر دیگری بودم و از امروز می‌خواهم مسیر خود را عوض کنم.

وی ادامه داد: به‌واقع هم همینطور شد. ما یک کابینت داشتیم که پر از نوار کاست بود. مادرم به سعید گفت: این نوار کاست را میان دوستانت پخش کن.

برادرم در پاسخ به او گفت: چرا این‌ها را میان دوستانم پخش کنم که کسی گوش کند و گناه آن به گردن من نوشته شود؟

آن روز سعید تمام این نوار‌ها را شکاند به طوری که تمام دستانش پر از تاول شد. همان روز به مسجد محله‌مان «باب‌النجاة» رفت و در آنجا ثبت نام کرد و واقعا هم مسیرش تغییر کرد. دوستان او که مذهبی بودند، همه می‌گفتند: اگر این‌ها بروند، همه شهید می‌شوند.

مادر شهید در پایان اظهار داشت: من یک پسر داشتم که آن را هم تقدیم کردم و اگر پسر دیگری هم داشتم، آن را هم به اسلام تقدیم می‌کردم.

منبع: دفاع پرس
اینستاگرام
نظری بگذارید
نام خود را وارد نمایید
متن نظر را وارد نمایید
مقدار صحیح است
مقدار صحیح وارد کنید
بدون ویرایش از شما
آخرین اخبار
تبلیغ کانال فاش در ایتابنر بیمه دیفتح‌الفتوحصندوق همیاریخبرنگار افتخاری فاش نیوز شویدمشاوره و مشاوره تغذیه ویژه ایثارگرانسایت جمعیت جانبازان انقلاب اسلامیانتشارات حدیث قلماساسنامه انجمن جانبازان نخاعیlogo-samandehi