شناسه خبر : 99332
سه شنبه 22 فروردين 1402 , 11:13
اشتراک گذاری در :
عکس روز

شهادت غریبانه نوجوان مجروح ۱۳ ساله میان عوام‌فریبی بعثی‌ها

فاش نیوز - شهید محسن محمدی در عملیات خیبر زخمی شد و به اسارت دشمن درآمد، ۲ روز بیشتر از اسارتش نمی‌گذشت که به شهادت رسید.

 

شهادت غریبانه یک تخریبچی در ساعات اولیه اسارتبه گزارش دفاع‌پرس، تمام مردان خانواده حاج غلامرضا محمدی همزمان در جبهه بودند. بعد از مفقودشدن محسن در عملیات خیبر برادرش ناصر که سنش به ۱۳ سالگی رسیده بود جای او را پرکرد.

حاج غلامرضا کارگر شهرداری بود. برای رفتن به جبهه همیشه با مسئولینش مشکل داشت. جنگ که تمام شد او به سرکارش برگشت، ولی مشکلات جانبازیش باعث شد از کار اخراج شود. جانباز غلامرضا محمدی سال ۱۳۷۵ از دنیا رفت. حسن، حسین، ناصر و تنها داماد خانواده نیز از جانبازان دفاع مقدس هستند.

مرحومه، مادر شهید محسن محمدی نیز در ایام دفاع مقدس هر روز به هلال احمر (خیابان نخریسی) می‌رفت تا برای رزمندگان اسلام قند بشکند یا لباسی ببافد و یا در بسته‌بندی کمک‌های مردمی کمک کند. مردان خانه هر وقت به مرخصی می‌آمدند حاجیه خانم را در هلال احمر می‌یافتند.

شهید محسن محمدی از نیرو‌های تخریبچی لشکر ۲۱ امام رضا (ع) که در عملیات خیبر مجروح شده و به اسارت دشمن درآمد در سال ۱۳۶۲ و در اولین روز‌های اسارت در اثر شدت جراحات به شهادت رسید.

علیرضا یوسفی یکی از همرزمان شهید محمدی در خصوص نحوه شهادتش در اردوگاه‌های رژیم بعث عراق روایت کرد: من با شهید محمدی به اتفاق استاد حسین آقاسلامی، حسن سحرخیز، عباس پیرایش، محمدرضا رحمانی، احمد بمانی، محسن نوری مقدم، جلال‌الدین ربانی و ابوالفضل ارغندی در اتاق بزرگی که در طبقه دوم واقع شده بود با تعداد زیادی از بچه‌های گردان رعد و یاسین و نیرو‌های اطلاعات اسیر بودیم و شهید محمدی کنار من بود، یادم هست که خیلی خوب فوتبال بازی می‌کرد و زمان به اسارت درآمدن به شدت زخمی شده بود.

حدود ۲ روز از اسارتمان می‌گذشت که محسن به من گفت: «علی، حدود دو سه تا تیر توی شکم من خورده، بوی چرکش را می‌فهمم» با دست راست سفت شکمش را گرفت و گفت: «دیگه طاقت ندارم، اگه سربازا اومدن و گفتن کی مجروحیتش خیلی سخته من بلند می‌شم. می‌تونی کمکم کنی منو بیرون ببری؟» گفتم: «بله».

بعد از چند دقیقه یک سرباز آمد و با زبان عربی اعلام کرد کسی مرده یا نه، بعد هم پرسید کی خیلی مجروحه؟ که محسن دستش را بالا برد.

سرباز اشاره کرد که بیاید. محسن توان بلند شدن نداشت، من دست چپش را روی شانه ام گذاشتم و به اتفاقِ هم تا لب پله آمدیم، دیدم پایین پله فیلم برداری می‌کنند، گفتم: «محمدی دوربین گذاشته‌اند» از چند پله پایین رفتیم، آمبولانس حدود ۵۰ متر دورتر پارک شده بود. رسیدیم به آمبولانس، همینکه محسن خواست پایش را به سختی بلند کند و داخل آمبولانس بگذارد سرباز عراقی دستور به قطع فیلمبرداری داد وبا صدای بلند فریاد زد ارجع یعنی برگرد.

من خیلی عصبانی شدم خواستم چیزی بگویم که محسن با بازویش گردنم را فشار داد، گفت: «علی تورو خدا چیزی نگو منو ببر بالا» از پله‌ها بالا رفتیم و کنار بچه‌های تخریب نشستیم. بعد از نیم ساعت یکی از بچه‌ها گفت: «محمدی شهید شد» پیکر مطهر شهید محمدی را جلو گذاشتیم و نماز میت را همه با هم اقامه کردیم. بعد از آن سربازان بعثی آمدند و ۲ نفر از بچه‌ها را به همراه شهید محمدی از آن محل به مکان نامعلومی انتقال دادند.

پیکر مطهر آزاده شهید محسن محمدی در سال ۱۳۷۱ به میهن اسلامی بازگشت و در قطعه شهدای بهشت رضا (ع) آرام گرفت.

اینستاگرام
نظری بگذارید
نام خود را وارد نمایید
متن نظر را وارد نمایید
مقدار صحیح است
مقدار صحیح وارد کنید
بدون ویرایش از شما
آخرین اخبار
تبلیغ کانال فاش در ایتابنر بیمه دیفتح‌الفتوحصندوق همیاریخبرنگار افتخاری فاش نیوز شویدمشاوره و مشاوره تغذیه ویژه ایثارگرانسایت جمعیت جانبازان انقلاب اسلامیانتشارات حدیث قلماساسنامه انجمن جانبازان نخاعیlogo-samandehi