شنبه 30 دي 1402 , 11:51
وضو با آب یخزده و نگهبانی در سنگر یخچال!
فاش نیوز - فهمیدم وضو گرفتن با آب یخ زده و پست دادن در سنگری که مثل یخچال سرما را توی خودش حفظ میکرد، یا گشت زنی در برفی که گاهی تا کمرمان بالا میآمد، چقدر میتواند زیبا باشد اگر نیتمان را خدایی کنیم و بدانیم که همه این سختیها برای هر رزمندهای ثبت میشود و جایی به کارش میآید
جوان آنلاین: متن زیر خاطره حمید علیمحمدی از رزمندگانی است که زمستانهای سرد کردستان را تجربه کرده است. علیمحمدی این خاطره را در گفتگو با ما بیان داشته که با هم میخوانیم.
اواخر سال ۱۳۵۹ بود که برای اولین بار به جبهه اعزام شدم. آتش جنگ در جبهه جنوب باعث شده بود بسیاری از داوطلبان اعزامی به جنوب بروند و جبهه غرب و شمال غرب به لحاظ داوطلب حضور، مشتری زیادی نداشته باشد! چون اغلب احساس میکردند اگر به کردستان بیایند، از وقایع مهمی که معمولاً زمستانها در جنوب رخ میداد، جا میمانند.
کردستان در زمستان خیلی جبهه فعالی نداشت. شاید هرازگاهی ضد انقلاب به یکی از پایگاهها شبیخون میزدند و بعد عقبنشینی میکردند. سرما و بارش زیاد برف باعث شده بود تا حتی ضد انقلاب بومی منطقه نیز در فصول سرد، بیشتر در پایگاههای خودشان بمانند و کمتر به فکر عملیات بیفتند.
اوایل دی ماه ۱۳۵۹ بود که ابتدا به سنندج و بعد به پاوه رفتیم. حدود دو ماه در پایگاههای کوهستانی مابین پاوه و مریوان بودیم و امنیت جادهها را تأمین میکردیم. در آن دو ماه اتفاق خاصی به لحاظ حمله ضد انقلاب نیفتاد. اما بیشتر تلاش ما مبارزه با سرمای سخت زمستانی بود. خصوصاً برف که اگر شروع به باریدن میکرد، گاه تا چند متر ارتفاع میگرفت و تردد در جاده را نه فقط برای اتومبیلها که برای نفر پیاده هم سخت میکرد.
بچههایی که در پایگاه ما بودند، اغلب از اوایل غائله کردستان به غرب کشور آمده و همان جا ماندگار شده بودند. یکبار از برادر علیزاده که از بچههای محله مهرآباد تهران بود پرسیدم اینجا که سرمایش استخوان آدم را میسوزاند و کوهستانهایش آدم را فرسوده میکند، چرا در جبهه کردستان ماندگار شدید؟
ایشان در جوابم گفت همین سرمای زیاد و شرایط سخت کوهستانی باعث شده تا افرادی به کردستان بیایند که قرب الهی برایشان مهمتر از هر چیز دیگری است. اینجا بچههای یکدستتری را میتوانیم سراغ بگیریم. سرمای هوا، جنگ با ضد انقلاب و بعثیها و همین طور ستون پنجم و نفوذیها، همگی دست به دست هم میدهند تا یک رزمنده را آبدیده کنند و او را از هر جهت بسازند.
برادر علیزاده آن روز جملهای گفت که عجیب به دلم نشست. او در ادامه حرفهایش گفت قدر سختیهای جبهه کردستان را بدان. شاید تا آخر عمرت هیچ وقت چنین شرایطی را تجربه نکنی. اگر نیت تو برای ورود به این سختیها قرب و رضای الهی باشد، آن وقت میفهمی چقدر این شرایط سخت میتواند روحت را بسازد و چه اجر عظیمی برایت به ارمغان میآورد. بعد از این صحبتها بود که فهمیدم وضو گرفتن با آب یخ زده و پست دادن در سنگری که مثل یخچال سرما را توی خودش حفظ میکرد، یا گشت زنی در برفی که گاهی تا کمرمان بالا میآمد، چقدر میتواند زیبا باشد اگر نیتمان را خدایی کنیم. اگر بدانیم که همه این سختیها برای هر رزمندهای ثبت میشود و نهایتاً یک جایی به کارش میآید. من حدود دو ماه و نیم در کردستان بودم و قبل از عید نوروز سال ۱۳۶۰ به تهران برگشتم. اما عادت کرده بودم کمتر غذا بخورم و به جسمم تنبلی ندهم. مادرم خدابیامرز موقع خواب برایم دو سه تا پتو میگذاشت، اما دلم نمیآمد در جای گرمی بخوابم در حالی که همرزمانم در سرمای کوهستانها میلرزیدند. انگار آن روزها خدا به ما نزدیکتر بود. انگار هر جا که میرفتیم، یک نیرویی مثل هالهای دورمان پیچیده و نمیگذاشت اسیر هوا و هوسها بشویم. من در تهران که بودم، بیشتر فهمیدم فایده سختیهای کردستان چیست؟ اینکه آن سختیها روحم را صیقل داده و باعث شده بود تا در برابر هواهای نفسانی مقاومت بیشتری داشته باشم. الان که سالها از آن روزها میگذرد، بیشتر حسرت دندان قروچه از سرما در سنگر کوهستانی کردستان را میکشم. سخت بود، اما شیرینتر از هر شیرینی به دل و روحمان آرامش میداد.