یکشنبه 21 دي 1393 , 08:34
یک بیسیمچی جانباز
یک بیسیمچی جانباز در گفتوگو با فارس مطرح کرد
وقتی علمدار لشکر میخواست مرا کول کند
من بیسیمچی گردان یا رسولالله (ص) بودم، گردانی که فرماندهیاش را «سردار شهید حاج حسین بصیر» علمدار رزمندگان لشکر ویژه 25 کربلا به عهده داشت و جانشین او هم در عملیات قدس یک «شهید مهدی کاظمی» بود.
به گزارش خبرگزاری فارس از ساری، وقتی پای صحبت بعضی از جانبازان مینشینی و کلمه به کلمه حرفهایشان را با دقت مورد بررسی قرار میدهی، میبینی که تا مرز شهادت پیش رفتهاند ولی ناباورانه پایشان به آن سوی هستی نرسید، دستکم اگر به این باور برسیم که چگونه و با چه انگیزهای خیل عظیمی از جوانان دهه 60 برای حفظ این کشور از جان خود گذشتند، به نظر میآید کافی باشد تا دیگر سراغ الگوها و قهرمانهایی به جز قهرمانان وطنی برویم، متنی که در ادامه میآید، گفتوگو با برادر «سید کاظم حسینی» جانباز 50 درصد گردان یارسولالله (ص) لشکر ویژه 25 کربلا، از اهالی شهرستان سیمرغ است که در عملیات قدس یک به درجه جانبازی نائل آمد.
فارس: عملیات قدس یک در کجا و چه زمانی انجام شد؟
این عملیات تکمیل کننده عملیات بدر بود و در هورالعظیم انجام شد، برای تصرف پاسگاه «بلالیه» و زمان آن هم در روز قدس 25 خرداد سال 1364 بود.
فارس: شما در آن زمان چه مسئولیتی داشتید؟
من بیسیمچی گردان یا رسولالله (ص) بودم، گردانی که فرماندهیاش را «سردار شهید حاج حسین بصیر» علمدار رزمندگان لشکر ویژه 25 کربلا به عهده داشت و جانشین او هم در عملیات قدس یک «شهید مهدی کاظمی» بود.
فارس: کمی از عملیات بگوئید.
عملیات قدس یک همانطور که گفتم یک عملیات تکمیلکننده بود که حدود سه ماه بعد از عملیات بدر در هورالعظیم انجام گرفت، در این عملیات به لشکر ویژه 25 کربلا مأموریت داده شد پاسگاه بلالیه را به تصرف درآورد، آنطور که به یاد دارم، از هر گردان یک دسته نیرو برای تصرف این پاسگاه انتخاب شدند.
این دسته توسط جانشین گردان هدایت میشد، نیروهای دسته انتخابی بودند، از بین بهترین نیروهای گردان انتخاب شدند، حدود هفت یا هشت بلم بودیم و در هر بلم سه نفر نشستیم، چند آبراه به پادگان ختم میشد، احتمالاً چهار یا پنج آبراه بود، برای هر آبراه هم یک دسته در نظر گرفته شده بود، البته برای خطشکنی و موج اول این تعداد در نظر گرفته شدند، من در جلوی بلم شهید کاظمی نشسته بودم، محمد فرزانه هم پیش ما بود، محمد به شهید کاظمی گفت: «سید کاظم، بچه رودخانه و دریاست، بلمران خوبی است، بگذار او برود انتهای بلم بنشیند و هدایتش را در دست بگیرد.»
فارس: مگر هر سه نفر پارو نمیزدید؟
در شروع حرکت هر سه نفر پارو میزدیم ولی وقتی به نزدیکی دشمن میرسیدیم، باید دو نفر تیراندازی کنند و فقط یک نفر بلم را هدایت کند.
فارس: شما مگر بیسیمچی نبودید؟
چرا بودم، این طور نبود که دست به چیز دیگری نزنیم، به خصوص در چنین عملیاتهایی.
فارس: چه اسلحهای همراه داشتید؟
ما به جز کلاشینکف اسلحه دیگری نداشتیم ولی یک جعبه نارنجک هم در بلم بود، بقیه بلمها، آرپیجی و تیربار داشتند.
فارس: تا چند متری عراقیها رفتید و آنها متوجه نشدند؟
عراقیها زود متوجه شدند، سر و صدای پارو، برخورد بلمها با هم، صدای پریدن پرندهها از میان نیزار و ... باعث شده بود که عراقیها متوجه بشوند، البته بچههای غواص به خط زده بودند و عراقیها کاملاً پشت سنگرهایشان موضع گرفته بودند.
فارس: غواصها کاری از پیش نبردند؟
نه اینکه اصلاً کاری انجام نداده باشند ولی سنگرهای عراقیها از بتن بود، هر چه نارنجک میانداختی، اثری نداشت، آنها با تمام قوایشان مقاومت میکردند.
فارس: شما چه وقت مجروح شدید؟
وقتی آرپیجیها به سنگرها برخورد کردند، من با تمام قوا به سمت سنگرهای عراقی پارو میزدم، لحظهای تیراندازی شهید کاظمی و محمد فرزانه قطع نمیشد، چند گلوله به بلم برخورد کرد و بلم سوراخ شد، یک عراقی در بالای سنگر، شهید کاظمی را که در حال تیراندازی بود، نشانه گرفت و شلیک کرد، شهید کاظی به داخل بلم افتاد.
در همین لحظه محمد فرزانه هم به من گفت: «سید! تیر خوردم.» شکمش را محکم گرفته بود، من نمیدانستم چهکار باید بکنم، لکهای روی شلوارم دیدم، دست را به سمت لکه بردم، دستم کاملاً توی گوشت رانم فرو رفت، تازه فهمیدم مجروح شدم، چفیه را از کمرم درآوردم و محکم روی زخم را بستم.
فارس: در این لحظه به پاسگاه رسیده بودید یا نه؟
بله رسیدیم، نفرات از بلمها بیرون آمدند و پا به خشکی گذاشتند، یک امدادگر برای این که به خشکی برود، از بلم خودشان به داخل بلم ما آمد، وقتی دید ما مجروح شدیم، به من گفت: «کجایت تیر خورد؟» من گفتم: «من مشکلی ندارم، به دوستم رسیدگی کن که شکماش تیر خورده.»
امدادگر ما را سوار یک قایق موتوری عراقی کرد و به عقب انتقال داد، قایق سوراخ بود و آب داخلش جمع شده بود، برای همین داخلش را یونولیت گذاشتند تا ما داخل آب دراز نکشیم.
فارس: بالاخره پاسگاه به تصرف درآمد؟
بله! بچهها پاسگاه را کاملاً به تصرف درآوردند، 20 نفر از عراقیها را کشتند و 50 نفر را به اسارت درآوردند.
فارس: شما را به بیمارستان انتقال دادند؟
بله، وقتی به بیمارستان رفتم، تازه متوجه شدم که 3 گلوله خوردهام، 2 تیر به پای راستم خورده بود، یکی به دست چپم و یکی هم به لگن من اصابت کرد.
فارس: بعد از مجروحیت، دوباره به جبهه رفتید؟
بله، یادم میآید وقتی به هفتتپه «مقر رزمندگان لشکر ویژه 25 کربلا در خوزستان» رفتم، چادر فرماندهی گردان یارسولالله (ص) بالای تپه قرار داشت، حاجبصیر وقتی مرا عصازنان دید، سریع خودش را به من رساند، خم شد و گفت: «بیا روی کول من تا تو را به بالا ببرم.» من قبول نکردم، با همان وضعیت خودم را به چادر رساندم.
فارس: با تشکر از اینکه وقتتان را در اختیار ما گذاشتید، اگر در آخر توصیهای دارید، بیان کنید.
ثبت خاطرات دفاع مقدس یکی از بهترین و ارزشمندترین اقدامات در حوزه تبیین معارف جنگ است، این خاطرات سند مظلومیت مردم ایران است که توسط استکبار جهانی مورد ظلم واقع شدند، رژیم دستنشانده شرق و غرب صدام ملعون، مأمور بود تا انقلاب اسلامی را نابود کند ولی آرزویش را به گور برد، توصیهام به همرزمان این است که وقت بگذارند و خاطراتشان را در اختیار پژوهشگران این عرصه قرار دهند، در این خاطرات شما پی میبرید که چه عواملی باعث پایداری مردم ما در مقابل دشمن تا بن دندان مسلح شد.