شناسه خبر : 37968
پنجشنبه 09 مهر 1394 , 09:55
اشتراک گذاری در :
عکس روز

امانت خدا بود

آنچه خواهید خواند خاطره ای ست خواندنی ازیکی از دوستان شهید نوری از شهرستان اندیمشک.

عملیات والفجر یک شروع شده بود، رادیو مرتباٌ مارش حمله می نواخت واطلاعیه هائی مختلف، حاکی از پیروزی پخش می کرد ،بچه هائی که از خط برگشته بودند نوری را که شدیداٌ زخمی شده بود دیده بودند واحتمال میدادند که شهید شده باشد .وقتی باخبر شدیم سراسیمه به بیمارستان شهید کلانتری اندیمشک رفتیم ودربین مجروحان به جستجو پرداختیم ، ولی دربین آنها نبود.

 با بچه های تهران تماس گرفتیم آنها هم بی خبر بودند ، هر جا که در دسترس مان بود واحتمال یافتن ایشان بود سرزدیم ولی اثری از نوری نبود ، چند روز بعد خبر یافتیم اورا به بیمارستانی در رشت برده اند ، بچه های راه آهن پس از یافتن محل او اکثراٌ رفته بودند وبعد اورابه بیمارستانی در چهار راه حافظ منتقل کردند، خیلی برای او نگران بودند دوست داشتند ازنزدیک اوراببینند، با قطار به تهران آمدم ویک راست به بیمارستان رفتم.

 جلوی درب بیمارستان به محض اینکه اسم نوری را آوردم بچه های سپاه جلوی در باخوشروئی ودرحالی که باافتخار ازاو نام می بردند راه رابه من نشان میدادند می خواستم وارد اتاق شوم ،گفتند چند دقیقه صبر کنید دارند دستش راپانسمان می کنند، آخر دست راستش را درهمان عملیات از دست داده بود. از درز در نگاهی به داخل اتاق کردم ، دیدم علیرضا آن قسمت از بازویش را که باقیمانده است با رشادت بالا گرفته است و پزشکیاران محل زخم را باالکل شستشو می دهند. من که دور ایستاده بودم سوزش الکل را در دلم احساس کردم و چشم و دهنم را جمع کردم ولی او اصلاٌ خم به ابرو نیاورده بود.

قبل ازاینکه به تهران بیایم چند آیه ازسوره واقعه را باخط درشت نوشته بودم که به اوتقدیم کنم چون کلام خدابهترین چیزی بود که اوراخوشحال می کرد، بالاخره پانسمان تمام شد وارد اتاق شدم اورا غرق در بوسه کردم واشک در چشمانم حلقه زد، بعد کنارش نشستم وگفتم خب رضا جان انشاء الله که بهتری، گفت الحمدلله خیلی خوبم .

انتظار داشتم به هر حال، کمی هم که شده اظهار درد وناراحتی کند ولی به قدری باروحیه ومحکم وآرام بود که انگار چیزی نشده، گفتم خب الحمدلله که این دفعه هم به خانه برگشتی ولی افسوس که دستت قطع شده ،گفت :مهم نیست امانت خدا بود بهش پس دادم ازحرف خودم احساس خجالت کردم گفتم راستی این چند آیه را باخط درشت نوشتم  خوشحال شد ازدستم گرفت ونگاهی کرد ،گفتم بگذار برایت بخوانمش چون فکر میکنم به هر حال زیاد هم تواز این کلام خدا دور نیستی، آنگاه سوره واقعه تا السابقون السابقون اولئک المقربون رابرای او خواندم وگفتم انشاءالله تو ازگروه سوم خواهی بود تبسمی محجوبانه کرد وگفت: نه ،خیلی مانده.

 مدتی به صورتش خیره ماندم یادم آمدیک بار دیگر دریکی از عملیاتها نوری یکی از تانکهای دشمن را منفجر کرده بود ودر اثر انفجار تمانم بدنش پراز ترکش شده بود اول خیال کرده بودم شهید شده ،بعد یکی از بچه ها متوجه شده بود هنوز زنده است، آن رابه تهران منتقل ودر بیمارستان راه ،هن بستری کرده بودند آنوقت هم وقتی به عیادتش رفتم او با ،دهها ترکش وجراحتی که دربدنش بود مثل امروز متبسم ،آرام وبا اراده بود وکوچکترین ناله وشکوه ای نداشت.

شهید علیرضا نوری قائم مقام لشگر 27محمد رسول الله

ولادت 31/7/1 محله سردار ساری

شهادت65/11/19 عملیات کربلای 5











از وبلاگ رزمندگان مهدی

نگارنده : سیدهاشم موسوی نژاد

اینستاگرام
نظری بگذارید
نام خود را وارد نمایید
متن نظر را وارد نمایید
مقدار صحیح است
مقدار صحیح وارد کنید
بدون ویرایش از شما
آخرین اخبار
تبلیغ کانال فاش در ایتابنر بیمه دیفتح‌الفتوحصندوق همیاریخبرنگار افتخاری فاش نیوز شویدمشاوره و مشاوره تغذیه ویژه ایثارگرانسایت جمعیت جانبازان انقلاب اسلامیانتشارات حدیث قلماساسنامه انجمن جانبازان نخاعیlogo-samandehi