شناسه خبر : 40586
پنجشنبه 03 دي 1394 , 14:59
اشتراک گذاری در :
عکس روز

همین که مردم تو امنیت اند خوشحالم!

پرسیدم: سرما خوردین؟ یا از آلودگی است که سینه تون گرفته؟ گفت: نه. مشکل تنفسی دارم.

جانباز شیمیایی 1- دیشب بعد از شرکت در یکی از این نشست های پژوهشی پوچ و بی حاصل، آژانس گرفتم بیایم خانه. از همان ابتدا که سوار شدم، صدای نفس های راننده توجهم را جلب کرد. شبیه صدای نفس های نوذر در ‘از کرخه تا راین’. چند بار نگاهی به راننده کردم. میانسال بود و ته ریشی داشت. به ذهنم خورد که شاید جانباز باشد ولی نمی خواستم صریح بپرسم.

 عاقبت بعد از مدتی گفتم به بهانه سرما و آنفلوآنزا و آلودگی صحبت را باز کنم. پرسیدم: سرما خوردین؟ یا از آلودگی است که سینه تون گرفته؟ گفت: نه…مشکل تنفسی دارم. ادامه نداد. حس تعلیق تشدید شد! برای تحریک او به ادامه صحبت گفتم حتما این چند روزه با آلودگی هوا هم تشدید شده؟ چرا از ماسک استفاده نمی کنید؟’


  کم کم یخ اش آب شد. انگار اعتمادش جلب شد و یک نفر را پیدا کرد که باهاش حرف بزند. بله جانباز بود. آن هم جانباز عملیات ‘خیبر’. از آن خیبری هایی که سوز دارند و دود ندارند. مشکل تنفس تنها یکی از مسائلش بود. او هم مثل عباس آژانس شیشه ای، ترکشی در گردن داشته و مشکلات اساسی در اعصاب به طوری که چند سال قبل حتی قادر به حرکت نبوده و روی تخت بیمارستان در آستانه فلج شدن قرار داشته. بعد ظاهرا" یک پزشک خیلی خوب او را عمل می کند.

 جالب بود هیچ احساس طلبکاری که از مردم نداشت هیچ، شفای خودش را هم از دعای خیر این مردم می دانست. می گفت همین که می بینم مردم در امنیت و آرامش زندگی شان را می کنند خوشحالم. به مقصد رسیدیم و من نمی خواستم پیاده شوم. حرف را ادامه دادم و او هم ماشین را خاموش کرد و دقایقی همینطور حرف را ادامه دادیم.

 بازنشسته سپاه بود. می گفت روزها در پارکینگ یک مجتمع تجاری نگهبان هستم و شب ها در آژانس کار می کنم. یک پسر و دو دختر داشت و به تازگی عروس هم گرفته بود. عکس پسرش روی صندلی دامادی تصویر پس زمینه موبایلش بود. نشان می داد که چقدر خوشحال است از داماد شدن پسرش و افتخار می کند به او. می گفت یک خانه کوچک داشتم تهران، پسرم که داماد شد اجاره دادم و رفتیم کرج یک خانه ۱۵۰ متری اجاره کردیم. می گفت پسر و عروسم هم فعلا با ما در همان خانه زندگی می کنند. گفتم: معلومه عروس خوبی داری! گفت: آره. سیده هم هست.

 عکس های جبهه اش را روی گوشی اش داشت. شروع کرد به نشان دادن آنها. وقتی با اشاره به یکی از عکس ها گفت اینجا فاو است، گفتم پس شیمیایی هم شدی؟ بنیاد شهید و امور جانبازان برای کارهای درمانت رسیدگی می کنند؟ گفت: من اصلا پرونده جانبازی تشکیل ندادم. سکوت… نگاه… چه بگویم حالا؟

 برایش تعریف کردم از اربعین امسال و مقایسه کردم با وضع ۱۶ سال پیش که رفته بودم کربلا. گفتم این عزت و عظمت را از صدقه سر شما داریم. و البته در دل شرمنده بودم. یاد بودجه های میلیاردی افتادم که در برخی نهادها به اسم کار فرهنگی و رسانه ای توسط آدم های نابلد حرام می شود.

 کرایه را نمی گرفت. با اصرار پرداختم. دست که دادیم، دستش را گرفتم که ببوسم. دستش را پس کشید و سرم را بوسید. خداحافظی کردم و گفتم ‘ما را دعا کن’. خدا کند که ما به مکافات قدرناشناسی از اینها گرفتار نشویم. چقدر از این عزیزان زیادند وبی ادعا بی درصد ودرصد پایین و یا رزمنده و آزاده درصد بالا و در آسایشگاه وغیره تازه بعد از بازنشستگی باید مسافر کشی کنند؟ آنها که حقوقی نمی گیرند دستفروشی ویا کلیه فروشی؟ دولت ما به مکافات این قدرناشناسی گرفتار است مدت هاست .

کد خبرنگار: 20
اینستاگرام
از این مردان بی ادعا چه قدر زیادند مکافات قدرناشناسی سبب این همه مشکل ریز ودرشت درجامعه است اقایان به خود بیایید
سلام برادرم ج. ش. 1 . امیدوارم حالت خوب باشد.


با کمال احتیاج، از خلق استغنا خوش است
با دهان خشک مردن بر لب دریا خوش است
نیست پروا تلخکامان را ز تلخیهای عشق
آب دریا در مذاق ماهی دریا خوش است
هر چه رفت از عمر، یاد آن به نیکی می‌کنند
چهرهٔ امروز در آیینهٔ فردا خوش است
برق را در خرمن مردم تماشا کرده است
آن که پندارد که حال مردم دنیا خوش است
فکر شنبه تلخ دارد جمعهٔ اطفال را
عشرت امروز بی‌اندیشهٔ فردا خوش است
هیچ کاری بی تامل گرچه صائب خوب نیست
بی تامل آستین افشاندن از دنیا خوش است
من چهار سال ونه ماه جبهه دارم ترکش خوردم چندبار .توی توپخانه بودم بعدش روی ضدهوایی پرونده ندارم یک کارت ایثار دارم که به هیچ دردی نمیخوره
ما زیر 25 درصد ها مثل بدون پرونده ها هستیم فقط الکی ساهی لشکریم که بنیاد بگه اینقدر جانباز داریم بی مزد ومزایا
گاهی وقت ها با خودم میگویم آخر من کجایم چه دارم مینویسم آخر این نوشته فقط همدردم را دردناک تر می کند مثل الان.خودم اشکم ناخداگاه سرازیر شد ودستم بدون اجازه ازعقلم کامنت را می کشد پایین وشروع میکنم بنوشتن. چرابایدمردی ازجنس هویزه وفاومسافرکشی کند چرا باید آقای ایکس ساختمان های سربفلک کشیده بسازدآنوقت عروس تازه عروس شده باپدرومادرشوهرش درخانه ١50متری این کدام عدالت است آیامسیولان فکر کرده اید اگر همین مسافرکش نبود حالا باید آمریکای ها عربستانی هاو....بالای سرمان ما نور می دادند آیا پیام امام راحل این بود آیا اگر رهبر این صحنه را ببیند یا بشنود آزرده نمیشودآقایانیکه سرتان زیربرف است بخدااین عدالت نبست به امام هشتم حق بچه های جنگ این نیست بخداماهمگی شرمنده ایم بقرآن قسم این ها خیلی زجرکشیده اند مواظب باشبدامام راحل فرموداگرمسیولان به درددل شما بسیجیان نرسنددرآتش دوزخ خواهند سوخت درد را از هر طرف بنویسی وببینی درد است بسیجیان جنگ دردمیکشن تا دور نشده....
سلام وعرض ادب، منم از بس نوشتم و از اینکه حکومت اسلامی دیگر توجهی به فراموش شدگان دفاع مقدس ندارد خسته شدم فقط هر موقع کارشان گیر میکنند، خانواده شهدا ء وجانبازان را پیش میکشند ودرجلوی فلاش دوربینهاودراجتماعات خودشان را مدیون ومرهون میدانند به محض اینکه از پل گذشتندنه تنها یادمان نمیکنند بلکه ساعتی بعدبه همان فردیکه خودشو مدیون ومرهون میدونست جانباز ی یا خانواده شهیدی مراجعه به دفتر کارش راه نمیده و چنانچه خیلی اصرار کنی وبه اتاقش راهت بدهند اینقدر ناشایست وتوهين آمیز برخورد میکندکه فقط پشیمانی برایت میماند وبس بهمن دلایل هست که سالها خدمت متولیان امورمان نرسیده ام و خوشحالم چون لااقل رودررو توهینی رو نمیبینم من به خدا واگذارشان کرده ام شاید آنها قبول نداشته باشند ماها که قبول داریم ، هرکس که به وظیفه اش در قبال خانواده شهدا ء وجانبازان بنحو شایسته عمل میکند خداوند متعال حفظش کند و هرکس کم کاری میکند خداوند متعال اصلاحش کندوهر کس خیانت میکند خداوند متعال نبخشد، محتاج به دعای همگیتان هستم، مخلص همه تون سیدعلی
احسنت که نوشته هایت لاقل مرهمی بر زخم های ماست ج ش 1
این مشکل بسیارزیادی از ماهه ما چه گناهی کردیم رفتیم جبه جنگیدیم بعده 27 سال 5 درصدیم ومستاجر وبیمار وبلا زده تو کمیسین میگن بیماریت ربتی به جنگ نداره
• بعضی زخم ها هست که هر روز باید روشونو باز کنی و نمک بپاشی

تا یادت نره که سراغ بعضی آدما نباید رفت ، " نباید "
• پشت چراغ قرمز پسرکی با چشمانی معصوم گفت :

چسب زخم نمیخواهید ؟

۵ تا ۱۰۰ تومان

آهی کشیدم و گفتم :

تمام چسب هایت را هم که بخرم

نه زخم های من خوب میشود

نه زخم های تو
رزمندگان عزیز :

اگر آب دستتان است ؛ پایین بگذارید بروید که برای شما هم حقوق

واریز کردند ؟!

بشابید و بروید و حقوق بگیرید ؟!

ای ساده ها ؟!

واقعاً باور کردید ؟!

برای همین خوش قلبی هاست که تا به امروز فقیر مانده اید ؟!

از حقوق و معیشت خبری نیست ؛

پنهان شوید و از آفتاب دوری کنید ؟!

سنگر که نیست ؟!

اگر غار یافتید ؛

سکنی گزینید که راحت تر است ؟!

خدا را جان پناه است ؟
نظری بگذارید
نام خود را وارد نمایید
متن نظر را وارد نمایید
مقدار صحیح است
مقدار صحیح وارد کنید
بدون ویرایش از شما
آخرین اخبار
تبلیغ کانال فاش در ایتابنر بیمه دیفتح‌الفتوحصندوق همیاریخبرنگار افتخاری فاش نیوز شویدمشاوره و مشاوره تغذیه ویژه ایثارگرانسایت جمعیت جانبازان انقلاب اسلامیانتشارات حدیث قلماساسنامه انجمن جانبازان نخاعیlogo-samandehi