سه شنبه 06 بهمن 1394 , 10:07
کابوسی بنام خواب!
یک جانباز- مگه به ظاهر زخم برداشتنه؟ روح و روان بچه ها درب و داغون شده وشب ها از کابوس وحشتناک سکته می کنند! کجای جریانی برادر؟
نصفه های شب ازترس فرارکردی سربه بیابان بذاری؟!
زیرتانک درحال فریادکشیدن هستی؟
چندتاپرنده به صورت نارنجک عراقی درحال منفجرشدن، در زیرپوشت رفتند و توفریادکنان ازخواب فرارکنی وزن وبچه هات تورامهارکنند! شلمچه در کانال خون، شبهاراه میری!
چندشبه پشت به زن و بچه هات خوابیدی؟ خداخدامی کنی زمان خواب، که بازگرفتار وحشت نشی!
آیا ازخواب ترس داری؟
ای کاش فقط زخم ظاهری بود. تو هم میدانی اگرجانبازباشی، همه چیز را نمیشه گفت.
شاید قضاوت کنندعجب رزمنده ترسویی! توکه عرضه نداشتی چرا جنگ رفتی؟
هنوز ازصدای بلند فرار می کنم. این قابل درمان نیست. دست خودم نیست. با اراده وایمان هم حل نمی شود.
دردی که همه در درمانش ماندند و من دربدر دنبالش هستم. ازخود دکترها متخصص ترشدم ولی دانسته های من برام کار نمی کند!
پناه برخداخداخداخداخدا
من حقیربارهاشبهاآنهم ساعات بامدادی نامه هایم رامینویسم الان دقیقابیست وهفت سال است که من آرزوداشتم یکشب بدون دغدغه وبدون استرس آهسته سرم رازمین بگذارم وبخوابم اماهنوزاین اتفاق رخ نداده است ومن همچنان منتظرآنشبم یادم هست سال 64وقتی ساعت پست ونگهبانی من میرسیددرکردستان بچه هابخصوص پاسبخش گردان بایدیک ساعت درگیربودتامن ازخواب بیدارشوم واین کارشده بودطنزبرای بچه هااماحالاتمام وکترهاجمع شدندوتمام داروهارابنمایش گذاشتن ومن یکساعت بدون استرس نبوده ام حال چه کسی بایدبه اطباکمسیون حالی کنه این مطلب رانمیدانم.
خدایا.ماراشرمنده ترازاین درمقابل شهدامکن التماس دعا