شناسه خبر : 45044
چهارشنبه 15 ارديبهشت 1395 , 22:18
اشتراک گذاری در :
عکس روز

گزارشی از وضعیت جانباز خوزستانی دربیمارستان

سرکار بودم که به من زنگ زدید و گفتید همرزمتان در بیمارستان بستری است. خیلی دلم می خواست از شما بپرسم که شما از کجا متوجه شدید؟

فاش نیوز - سرکار بودم که به من زنگ زدید و گفتید همرزمتان در بیمارستان بستری است. خیلی دلم می خواست از شما بپرسم که شما از کجا متوجه شدید؟ اما نپرسیدم  و به جای آن به شما قول دادم حتما" تا عصر خبری از وضع سلامتی اش برای شما کسب می کنم.
همکارانم دیگر شما را خوب می شناسند. به همین دلیل رفتم سراغشان و گفتم شما به من زنگ زدید و چه گفتید. خانم حیدری گفت: بپرس جانباز کدام بیمارستان است؟ همه به ملاقاتش می رویم. فکرش را پسندیدم. این بار خودم به شما زنگ زدم و شما گفتید: در بیمارستان گلستان بستری است و نمی دانستید هنوز هم بستری است یا نه؟
فکری به ذهنم رسید. به برادر جانباز نخاعی "غلامی" زنگ زدم. ایشان دبیر انجمن پیگیری امور جانبازان تخاعی خوزستان است. او به من قول داد اطلاعات لازم را به من بدهد. ساعتی بعد دیدم روی صفحه گوشی ام چنین نوشته است:
"شماره همراه جانباز "اسماعیل شهابی طرفی"، بیمارستان مهر اهواز، بخش آی سی یو، طبقه سوم".

 


خدای من! قلبم از دیدن بخش آی سی یو به درد آمد. من که به شما گفته بودم که طاقت دیدن درد و رنج جانبازان را ندارم!
اما فکر کردم رنجی که شما بابت کسالت و بیماری همرزمتان تحمل می کنید، خیلی بیشتر از من است. پس باید هر طوری شده می رفتم و حال همرزمتان را می پرسیدم. به همین دلیل به شماره موبایلی که از جانباز شهابی طرفی داشتم زنگ زدم. اما جواب نداد. نگرانی و دلشوره کلافه ام کرده بود. دقایقی بعد گوشی ام با همان شماره زنگ خورد. خوشحال جواب دادم. در دلم گفتم: خدا را شکر حالش خوب است. تقصیر خودم بود. حالا تا آمد جواب بدهد من قطع کردم!
با فکر این که جانباز شهابی طرفی با من حرف می زند، حالش را پرسیدم و گفتم: بزرگوار! یکی  از همرزم هایتان که در تهران است، نگران شماست. او را می شناسی؟ به او زنگ بزنید. آقایی که با او صحبت می کردم وقتی متوجه اشتباه تشخیص من شد گفت: من جانباز شهابی نیستم. از بستگانشان هستم. آن آقای تهرانی را هم می شناسم.
با شنیدن این جملات، باز هم با به یاد آوردن بخش آی سی یو اضطرابم بیشترشد. اما به آن آقای محترم قول دادم که برای دیدن ایشان و جانباز شهابی طرفی ساعت 4 به بیمارستان می روم. در ساعت مقرر وارد بیمارستان شدم در حالی که یک دسته گل در دستم بود. مردم زیادی به طرف درب خروجی در حرکت بودند. نگهبان با مهربانی به من گفت: کجا می روی؟ ساعت ملاقات تمام شده. باید ساعت سه می آمدی. با ناامیدی گفتم: یعنی دیگر نمی شود بالا بروم؟ گفت: طبقه چند؟ گفتم: طبقه سه. آن مرد محترم به من گفت: عجب! آی سی یو می خواهی بروی؟ چطور با این دسته گلی که آورده ای، بگویم نمی شود که بالا بروی؟ برو. ولی زود بیا پایین. بعد خودش دکمه طبقه سوم آسانسور را برایم فشار داد.
وقتی به طبقه سه رسیدم به آشنای جانباز شهابی طرفی زنگ زدم. او لحظاتی بعد به همراه یک آقا و یک خانم دیگر به طرف من آمدند. من خودم را معرفی کردم و از نگرانی شما درباره وضع سلامتی همرزمتان گفتم. آن ها هم خودشان را معرفی کردند. بعد فهمیدم آن آقایی که با ایشان حرف می زنم، داماد جانباز شهابی است. او پسر و همسر جانباز را به من معرفی کرد. پرسیدم جانباز شهابی چند روز است که بستری شده؟ گفت: الان هجده روز است که بستری است. گفتم: با چه عارضه ای ؟ گفت: بدنش ورم کرد. گفتم: الان وضعش چطوراست؟ گفت: هوشیاری اش کم شده و با اکسیژن نفس می کشد. بعد گفت: می خواهید هماهنگ کنم شما هم او را ببینید.

دقایقی بعد من تنها داخل بخش آی سی یو بودم. کسی در ابتدا سراغم نیامد. می دانستم برای رفتن به بالای سر بیماران باید لباس هایم را عوض کنم. نگاه کردم "گانی" ندیدم.! در همین حین خانمی به طرفم آمد. خدا را شاهد می گیرم آنچه را می نویسم عین حقیقت است. آن خانم پرسید اینجا چه می کنی؟ گفتم: آمدم جانباز شهابی را ببینم. همکارتان هستم.
بعد برای اینکه به آنها اطمینان بدهم این دیدار چقدر برای شما مهم است، به آن خانم گفتم: همرزمان دیگر این جانباز درتهران نگران حال این بزرگوار  هستند. اگر اجازه بدهید بروم از نزدیک ایشان را ببینم. گفت: باید از پرستار بخش بپرسم. چند لحظه بعد پرستار بخش، مقابل من ایستاده بود. همان حرف ها را که به خانم محترمه اولی گفته بودم به ایشان هم گفتم و درخواست کردم اگر ممکن است از جانباز عکسی هم بگیرم. او گفت: باید از سوپروایزر بخش بپرسم. پرستار با سوپروایزر بخش تلفنی صحبت کرد. آن فرد محترم هم گفته بود چون وضع این جانباز خاص است بگوئید فردا بیاید که مدیر بخش حضور دارد اما دیدار جانباز اشکال ندارد.
با پرستار، بالای سر جانباز شهابی رفتم. فرشته ای پاک و معصوم با صورتی نورانی و  چشمانی نیمه باز بی حالِ بی حال روی تخت خوابیده بود و شما خوب می دانید درباره نورانیت چهره همرزمتان غلو نمی کنم. لوله اکسیژن داخل دهانش بود. جای لوله لب هایش را خراشیده بود. در آن لحظات گویی یک نفر با کارد قلبم را تکه تکه می کرد. شروع به خواندن هفتاد مرتبه حمد کردم. از پرستار پرسیدم هوشیاری داره؟ گفت: فقط جواب همسرش را می دهد. سعی کردم به خودم مسلط باشم. به آرامی گفتم: برادر شهابی من را می شناسی؟ او با همان بی حالی با حرکات پیشانی و ابروهایش اشاره کرد، نه. دوباره گفتم: جانباز همرزمت یادت هست؟ اسم شما را برایش گفتم. جانباز شهابی بازهم همان علامت نه را با حرکت ابروهایش نشانم داد. گفتم: همان که با او رفتید پیش حضرت آقا .....

خدا ! خدا ! خدا...! اشک درگوشه چشمان جانباز شهابی جمع شد. به پرستار گفتم: می شود دستمالی بدهید اشک هایش را پاک کنم. با متانت دستمالی به دست من داد و یکی هم برای خودش آورد. من ابتدا عرق پیشانی جانباز را پاک کردم. بعد پرستار دستمالش را به سر و صورت این جانباز کشید. حالا او دیگر چشمان مهربانش را بسته بود. قطرات بیشتری از اشک گوشه چشمانش جمع شد. در حالی که با دستمال اشک گوشه چشمانش را پاک می کردم به او گفتم: ان شاالله به برکت نام پیامبر رحمت(ص) و خوبی هایش به زودی با سلامتی از بیمارستان مرخص بشوید. دیگر نای ایستادن نداشتم، از بس زانوهایم می لرزید. نفس برایم  به شماره افتاده بود که چند جمله دیگر هم بگویم. پس چند تا حمد دیگر خواندم و از آن وجود مهربان خداحافظی کردم.

هنگام خداحافظی از پرستار مهربان پرسیدم: به من بگویید حال برادرمان چطور است؟ او نگاهی به مانیتور کرد و گفت: شما که باید خیلی معتقدتر از این باشید. برای خدا هیچ چیز غیر ممکن نیست. ان شاالله خدا دلتان را شاد کند.

گزارش از: جعفری

کد خبرنگار: 23
اینستاگرام
بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِیم

سَبَّحَ لِلَّهِ مَا فِی السَّمَاوَاتِ وَمَا فِی الأرْضِ وَهُوَ الْعَزِیزُ الْحَکِیمُ ﴿١﴾ هُوَ الَّذِی أَخْرَجَ الَّذِینَ کَفَرُوا مِنْ أَهْلِ الْکِتَابِ مِنْ دِیَارِهِمْ لأوَّلِ الْحَشْرِ مَا ظَنَنْتُمْ أَنْ یَخْرُجُوا وَظَنُّوا أَنَّهُمْ مَانِعَتُهُمْ حُصُونُهُمْ مِنَ اللَّهِ فَأَتَاهُمُ اللَّهُ مِنْ حَیْثُ لَمْ یَحْتَسِبُوا وَقَذَفَ فِی قُلُوبِهِمُ الرُّعْبَ یُخْرِبُونَ بُیُوتَهُمْ بِأَیْدِیهِمْ وَأَیْدِی الْمُؤْمِنِینَ فَاعْتَبِرُوا یَا أُولِی الأبْصَارِ ﴿٢﴾ وَلَوْلا أَنْ کَتَبَ اللَّهُ عَلَیْهِمُ الْجَلاءَ لَعَذَّبَهُمْ فِی الدُّنْیَا وَلَهُمْ فِی الآخِرَهِ عَذَابُ النَّارِ ﴿٣﴾ ذَلِکَ بِأَنَّهُمْ شَاقُّوا اللَّهَ وَرَسُولَهُ وَمَنْ یُشَاقِّ اللَّهَ فَإِنَّ اللَّهَ شَدِیدُ الْعِقَابِ ﴿۴﴾ مَا قَطَعْتُمْ مِنْ لِینَهٍ أَوْ تَرَکْتُمُوهَا قَائِمَهً عَلَى أُصُولِهَا فَبِإِذْنِ اللَّهِ وَلِیُخْزِیَ الْفَاسِقِینَ ﴿۵﴾ وَمَا أَفَاءَ اللَّهُ عَلَى رَسُولِهِ مِنْهُمْ فَمَا أَوْجَفْتُمْ عَلَیْهِ مِنْ خَیْلٍ وَلا رِکَابٍ وَلَکِنَّ اللَّهَ یُسَلِّطُ رُسُلَهُ عَلَى مَنْ یَشَاءُ وَاللَّهُ عَلَى کُلِّ شَیْءٍ قَدِیرٌ ﴿۶﴾ مَا أَفَاءَ اللَّهُ عَلَى رَسُولِهِ مِنْ أَهْلِ الْقُرَى فَلِلَّهِ وَلِلرَّسُولِ وَلِذِی الْقُرْبَى وَالْیَتَامَى وَالْمَسَاکِینِ وَابْنِ السَّبِیلِ کَیْ لا یَکُونَ دُولَهً بَیْنَ الأغْنِیَاءِ مِنْکُمْ وَمَا آتَاکُمُ الرَّسُولُ فَخُذُوهُ وَمَا نَهَاکُمْ عَنْهُ فَانْتَهُوا وَاتَّقُوا اللَّهَ إِنَّ اللَّهَ شَدِیدُ الْعِقَابِ ﴿٧﴾ لِلْفُقَرَاءِ الْمُهَاجِرِینَ الَّذِینَ أُخْرِجُوا مِنْ دِیارِهِمْ وَأَمْوَالِهِمْ یَبْتَغُونَ فَضْلا مِنَ اللَّهِ وَرِضْوَانًا وَیَنْصُرُونَ اللَّهَ وَرَسُولَهُ أُولَئِکَ هُمُ الصَّادِقُونَ ﴿٨﴾ وَالَّذِینَ تَبَوَّءُوا الدَّارَ وَالإیمَانَ مِنْ قَبْلِهِمْ یُحِبُّونَ مَنْ هَاجَرَ إِلَیْهِمْ وَلا یَجِدُونَ فِی صُدُورِهِمْ حَاجَهً مِمَّا أُوتُوا وَیُؤْثِرُونَ عَلَى أَنْفُسِهِمْ وَلَوْ کَانَ بِهِمْ خَصَاصَهٌ وَمَنْ یُوقَ شُحَّ نَفْسِهِ فَأُولَئِکَ هُمُ الْمُفْلِحُونَ ﴿٩﴾ وَالَّذِینَ جَاءُوا مِنْ بَعْدِهِمْ یَقُولُونَ رَبَّنَا اغْفِرْ لَنَا وَلإخْوَانِنَا الَّذِینَ سَبَقُونَا بِالإیمَانِ وَلا تَجْعَلْ فِی قُلُوبِنَا غِلا لِلَّذِینَ آمَنُوا رَبَّنَا إِنَّکَ رَءُوفٌ رَحِیمٌ ﴿١٠﴾ أَلَمْ تَرَ إِلَى الَّذِینَ نَافَقُوا یَقُولُونَ لإخْوَانِهِمُ الَّذِینَ کَفَرُوا مِنْ أَهْلِ الْکِتَابِ لَئِنْ أُخْرِجْتُمْ لَنَخْرُجَنَّ مَعَکُمْ وَلا نُطِیعُ فِیکُمْ أَحَدًا أَبَدًا وَإِنْ قُوتِلْتُمْ لَنَنْصُرَنَّکُمْ وَاللَّهُ یَشْهَدُ إِنَّهُمْ لَکَاذِبُونَ ﴿١١﴾ لَئِنْ أُخْرِجُوا لا یَخْرُجُونَ مَعَهُمْ وَلَئِنْ قُوتِلُوا لا یَنْصُرُونَهُمْ وَلَئِنْ نَصَرُوهُمْ لَیُوَلُّنَّ الأدْبَارَ ثُمَّ لا یُنْصَرُونَ ﴿١٢﴾ لأنْتُمْ أَشَدُّ رَهْبَهً فِی صُدُورِهِمْ مِنَ اللَّهِ ذَلِکَ بِأَنَّهُمْ قَوْمٌ لا یَفْقَهُونَ ﴿١٣﴾ لا یُقَاتِلُونَکُمْ جَمِیعًا إِلا فِی قُرًى مُحَصَّنَهٍ أَوْ مِنْ وَرَاءِ جُدُرٍ بَأْسُهُمْ بَیْنَهُمْ شَدِیدٌ تَحْسَبُهُمْ جَمِیعًا وَقُلُوبُهُمْ شَتَّى ذَلِکَ بِأَنَّهُمْ قَوْمٌ لا یَعْقِلُونَ ﴿١۴﴾ کَمَثَلِ الَّذِینَ مِنْ قَبْلِهِمْ قَرِیبًا ذَاقُوا وَبَالَ أَمْرِهِمْ وَلَهُمْ عَذَابٌ أَلِیمٌ ﴿١۵﴾ کَمَثَلِ الشَّیْطَانِ إِذْ قَالَ لِلإنْسَانِ اکْفُرْ فَلَمَّا کَفَرَ قَالَ إِنِّی بَرِیءٌ مِنْکَ إِنِّی أَخَافُ اللَّهَ رَبَّ الْعَالَمِینَ ﴿١۶﴾ فَکَانَ عَاقِبَتَهُمَا أَنَّهُمَا فِی النَّارِ خَالِدَیْنِ فِیهَا وَذَلِکَ جَزَاءُ الظَّالِمِینَ ﴿١٧﴾ یَا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا اتَّقُوا اللَّهَ وَلْتَنْظُرْ نَفْسٌ مَا قَدَّمَتْ لِغَدٍ وَاتَّقُوا اللَّهَ إِنَّ اللَّهَ خَبِیرٌ بِمَا تَعْمَلُونَ ﴿١٨﴾ وَلا تَکُونُوا کَالَّذِینَ نَسُوا اللَّهَ فَأَنْسَاهُمْ أَنْفُسَهُمْ أُولَئِکَ هُمُ الْفَاسِقُونَ ﴿١٩﴾ لا یَسْتَوِی أَصْحَابُ النَّارِ وَأَصْحَابُ الْجَنَّهِ أَصْحَابُ الْجَنَّهِ هُمُ الْفَائِزُونَ ﴿٢٠﴾ لَوْ أَنْزَلْنَا هَذَا الْقُرْآنَ عَلَى جَبَلٍ لَرَأَیْتَهُ خَاشِعًا مُتَصَدِّعًا مِنْ خَشْیَهِ اللَّهِ وَتِلْکَ الأمْثَالُ نَضْرِبُهَا لِلنَّاسِ لَعَلَّهُمْ یَتَفَکَّرُونَ ﴿٢١﴾ هُوَ اللَّهُ الَّذِی لا إِلَهَ إِلا هُوَ عَالِمُ الْغَیْبِ وَالشَّهَادَهِ هُوَ الرَّحْمَنُ الرَّحِیمُ ﴿٢٢﴾ هُوَ اللَّهُ الَّذِی لا إِلَهَ إِلا هُوَ الْمَلِکُ الْقُدُّوسُ السَّلامُ الْمُؤْمِنُ الْمُهَیْمِنُ الْعَزِیزُ الْجَبَّارُ الْمُتَکَبِّرُ سُبْحَانَ اللَّهِ عَمَّا یُشْرِکُونَ ﴿٢٣﴾ هُوَ اللَّهُ الْخَالِقُ الْبَارِئُ الْمُصَوِّرُ لَهُ الأسْمَاءُ الْحُسْنَى یُسَبِّحُ لَهُ مَا فِی السَّمَاوَاتِ وَالأرْضِ وَهُوَ الْعَزِیزُ الْحَکِیمُ ﴿٢۴﴾

برحمتک یا ارحم الراحمین
با سلام و عرض ادب
امن یجیب المضطر اذا دعاه و یکشف السوء
باقلبی امیدوار به رحمت ذات باریتعالی ، در این لحظات که متبرک و نورانی است به نور وجود باب الحوائج امام موسی بن جعفر علیه السلام ، از این امام عظیم الشان مسئلت می کنم شفیعی باشند برای طلب شفای همه جانبازان معزز از جمله جانباز منظور حاج اسماعیل طرفی ...
همچنین بر خود واجب می دانم از همکاری صمیمانه و بی شائبه همه کسانی تشکر کنم که به جانبازان معزز ارادت دارند . از جمله جناب دکتر صمیمی متخصص ارولوژی که فقط با انگیزه خشنودی رضای خدا در اواخر دیشب از جانباز دیدن کردند و با دکترش تلفنی مشورت نمودند . تشکر می کنم از برادر محترم جناب سعیداوی که در بیمارستان آریا کار می کنند اما ایشان هم به قصد رضایت خدا و شاد کردن قلبهای نگران ، از پرسنل بیمارستان مهر جویای حال جانباز شدند .
ا

خداوندبه مرضا شفا وبه خانواده معلولان صبرعنایت نماید بادیدن یک مجروح بیتاب میشوید عده ای در انزوا ومنزل فقط شاهددردشان خداست وهمسریا پدریا مادر وگاه همراهی دلسوز اویند از آنها هم گزارش بگیرید مدیریت کنید مراحل سخت پس تیر وترکش وزخم را تاعروجشان باعزت وگلایه ای در قیامت نباشد ممنون
نظری بگذارید
نام خود را وارد نمایید
متن نظر را وارد نمایید
مقدار صحیح است
مقدار صحیح وارد کنید
بدون ویرایش از شما
آخرین اخبار
تبلیغ کانال فاش در ایتابنر بیمه دیفتح‌الفتوحصندوق همیاریخبرنگار افتخاری فاش نیوز شویدمشاوره و مشاوره تغذیه ویژه ایثارگرانسایت جمعیت جانبازان انقلاب اسلامیانتشارات حدیث قلماساسنامه انجمن جانبازان نخاعیlogo-samandehi