چهارشنبه 03 آذر 1395 , 10:38
مقایسه یک رزمنده صدام با یک بسیجی امام
بعد از این همه مدت امشب پسر خانواده شاید ناخواسته رازی از رموز خانوادگی را بر ملا کرد و بر ملا شدن این راز ساعتها باعث تغییر بحث عاشورا و اربعین به جنگ ایران و عراق شد.
امشب «حمزه» فرزند چهارم خانواده وقتی از تاربخ تولد خود میخواست بگوید؛ ناخواسته گفت: من یک سال بعد از آزادی پدرم از اسارت به دنیا آمدم.
عبدالامیر میخندد و ادامه میدهد:
-- همان شب اولی که مرا به جبهه فرستادند (اسفند ۱۳۶۲ در عملیات خیبر جزیره مجنون) به اسارت نیروهای ایرانی در آمدم.
او میگوید اتاقهای ما ۲۵ نفر و همگی صاحب تخت و کمد بودیم و ... و نماز به جماعت میخواندیم و به انواع کتابهای مذهبی و داستان و... در اردوگاه دسترسی داشتیم و...
عبدالامیر قصد دارد بحث را منحرف کند ولی همه ما مشتاق خاطرات او هستیم و وقتی از حضور داوطلبانه نیروهای ایرانی در جنگ میگوید شرمنده حضور یک روزهاش در جنگ میشود.
مقایسه یک جیشالشعبی (نیروی مردمی) صدام با یک بسیجی امام خمینی از هر نظر کاری سخت است. سخت از آن جهت که بررسی همه ابعاد این مقایسه قلم را متحیر و سرگردان میکند.
اینها دائم میخواهند آن واقعه «جنگ» را فراموش کنند ولی ما دائم آن حماسه «دفاع» را زمزمه میکنیم. آنان شرمنده حضور اجباریاند و ما مفتخر به حضور اختیاری و داوطلبانهایم. آنها شرمسار از اشغال قصرشیرین و خرمشهر ما هستند و به جهت حضور در مقابل ایران استغفار میکنند ولی ...
قرار است عبدالامیر به زودی به ایران بیاید و بعد از حدود ۳۵سال از اسارتش سری به «پرندک» بزند و در اتاقی که ۷سال و شش ماه در آن خوابیده، نفسی تازه کند.
کربلا-- اول آذرماه۱۳۹۵ علی رستمی