شناسه خبر : 59493
یکشنبه 13 خرداد 1397 , 11:39
اشتراک گذاری در :
عکس روز

پرتقال خونی در جبهه

یک روز کنار تانک نشسته بودم و نی می‌ساختم. کمی آن طرف‌تر گرد و خاک تویوتایی بلند شد. سوراخ سوم نی را تراشیدم. تویوتا نزدیک شد و پیش پایم ترمز کرد. خودم را عقب کشیدم. راننده سرش را از پنجره بیرون آورد و گفت: اهدایی اومده، کمک کن خالیش کنیم.

چاقو و نی را توی جیبم گذاشتم.

چی هست حالا؟

دستش را از شیشه بیرون آورد و در تویوتا را از بیرون باز کرد.

بیا دادا، بیا که دیرم شده.

دو جعبه میوه کنار پایم روی زمین گذاشت. گوشه‌ کاغذهای روی جعبه را کنار زدم. پرتقال‌ها را که دیدم، چشم‌هایم برق زد. راننده خندید. چیه؟ خوشحال شدی؟

جعبه را روی دوشم گذاشتم و گفتم: همه گروهان از بس برنج خوردن یبوست گرفتن، از میوه هم خبری نبود.

دستش را روی شانه‌ام گذاشت و  گفت: دادا من دیرم شده، باید برم. خدا قوت ... !

جعبه‌ها را روی هم گذاشتم و به سمت سنگر فرماندهی رفتم. پرتقال‌ها بین پرسنل گروهان پخش شد. در سنگر کنار هم نشستیم و یک پرتقال جلوی‌مان گذاشتیم. حسین طایفه گفت: بفرمایید! خونه خودتونه، تعارف نکنین تو رو خدا، تو این مهمانی بزرگ از خودتون پذیرایی کنین.

چاقوی جیبی‌ام را باز کردم. پرتقال را توی بشقاب بریدم. آب پرتقال روی دستم ریخت. به پرتقال و دستم دقیق شدم.

بچه‌ها آب این پرتقال قرمزه!

حسین دو تکه‌ بریده شده‌ پرتقال را جلویم گرفت. پرتقال‌ها قرمزه، وای ... انگار گندیده!

پرتقال‌ها را از دست حسین گرفتم و گفتم: بچه‌ها نخورین، می‌خوان ما رو مسموم کنن. پرتقال‌های خوب رو خودشون می‌خورن و گندیده‌ها رو به ما میدن.

به سمت سنگر فرمانده کماجی رفتم. فرمانده توی محوطه بود. بهم لبخند زد. میوه‌ها را خوردین؟ بهتون چسبید؟ احترام نظامی گذاشتم و پرتقال‌ها را به سمتش گرفتم. پرتقال‌ها مسمومه، اطلاع بدین هیچ‌کس از اینها نخوره.

فرمانده بی سیم زد. به همه اطلاع داد که از آن پرتقال‌ها نخورند.

بعدها بچه‌های شمال به ما که تا آن موقع پرتقال خونی ندیده بودیم و فکر می‌کردیم پرتقال‌ها خراب است، علت قرمز بودن آنها را توضیح دادند.

خاطره محمدعلی عرفانی از رزمندگان زنجانی

منبع: ایسنا
اینستاگرام
با تشکر فراوان از نویسنده این خاطره که یاد آن دوران را برای ما و دیگر دوستان زنده کردند. من فرزند کماجی هستم. پدر چند سالیست که درگیر عوارض بمب های شیمایی هستند و خانه نشین می باشند. من همینجا از تمام شیر مردان و شیر زنان قهرمان جنگ تحمیلی تشکر و قدردانی میکنم و از مسئولین بنیاد جانبازان استدعا دارم به وضع این عزیزان رسیدگی کامل کنند، عزیزانی که از جان و سلامتشان برای آرامش امروز ما بی دریغ گذشتند.
پدر عزیزم در بستر بیماری‌های مختلف بجا مانده از ترکش و بمب‌های شیمیایی، غریبانه فوت کرد. دریغ از یک آمبولانس برای انتقال ایشان به بیمارستان. حتی با ماشین شخصی هم بردیم گفتن تخت خالی نداریم. روحت شاد که برای این مملکت و ناموس خودت را فدا کردی!
نظری بگذارید
نام خود را وارد نمایید
متن نظر را وارد نمایید
مقدار صحیح است
مقدار صحیح وارد کنید
بدون ویرایش از شما
آخرین اخبار
تبلیغ کانال فاش در ایتابنر بیمه دیفتح‌الفتوحصندوق همیاریخبرنگار افتخاری فاش نیوز شویدمشاوره و مشاوره تغذیه ویژه ایثارگرانسایت جمعیت جانبازان انقلاب اسلامیانتشارات حدیث قلماساسنامه انجمن جانبازان نخاعیlogo-samandehi