شناسه خبر : 62465
چهارشنبه 14 آذر 1397 , 14:30
اشتراک گذاری در :
عکس روز

به بهانه عروج جانباز و خبرنگار دوران دفاع مقدس

ورد زبانش "همراهی با رهبر" بود و می گفت الان آقا امر کند، با همین وضعم برای جنگ می روم، اگر پیرم و اسلحه نتوانم بگیرم، آب رسان رزمنده ها که می توانم باشم ...

فاش نیوز - چه سعادتمندند کسانی که جان خویش را بر کف نهاده و آماده شهادت شدند لیکن مانند خیل دیگر بازماندگان ایام حماسه و ایثار مصداق بارز «و منهم من ینتظر»، همچنان آماده حضور در عرصه های تکلیف بوده اند که نتیجه آن مجاهدت چندین ساله و تلاش مخلصانه و مومنانه دفاع از حریم اسلام، انقلاب اسلامی و ام القرای جهان اسلام، در خلعت پرافتخار سپاه پاسداران انقلاب اسلامی، رسیدن به مقام «السابقون السابقون اولئک المقربون» بوده اند.
مجاهد پیشکسوت، پاسدار جانباز بازنشسته ، «على ذاکری احمد آبادی» یکی از قافله سالاران خط سرخ جهاد و شهادت و تهذیب نفس بود که با حضور در جبهه های نبرد حق علیه باطل، التزام عملی خود را به این راه که همانا صراط اسلام و ولایت است به اثبات رساند.

 


 

روحیه عمو ذاکری را سرطان که هیچ، جراحی سنگین بدنش و خارج کردن معده و نابودی مری در کنار زندگی با شرایط سخت تغذیه ای هم تضعیف نکرد.... مظلوم بود و افق دیدش برای مرز خاکی وطن، ایران اسلامی می تپید، مانند روزهای جوانی...
 




اشک چشمانش، وقتی با نامهربانی های برخی مسئولان روبرو می شد، در چشمش حلقه می زد، اما فرو نمی ریخت...غیرتمندانه بغضش را در 61 سالگی قورت می داد که مبادا "مهمان خبرنگار" اذیت شود ...و یا حتی مبادا طلبکار سفره انقلاب محسوب گردد...

ورد زبانش "همراهی با رهبر" بود و می گفت الان آقا امر کند، با همین وضعم برای جنگ می روم، اگر پیرم و اسلحه نتوانم بگیرم، آب رسان رزمنده ها که می توانم باشم ...

تلاش او در روزهایی که برایش لحظه لحظه اش با اهمیت بود و اندک تسهیلاتی می توانست خانه کوچکش را سقف خانواده فراهم کننده آرامش روحش باشد.

با همه نقش آفرینی اش در جنگ و قلم زدن و قدم زدن و تصویرسازی و ماندگار سازی آدم ها، نقشی که برای خودش کشیده شد، سیاه مشق سکوت و بی تفاوتی برخی مسئولان بود...

عکس هایش را با ذوقی عجیب به دیگران می آورد و توضیح می داد. پای رفتن نداشت اما شوق جوانی و خاطرات روزهای پرشور جنگ و دفاع مقدس بود که او را از دنیای دردآلود فارغ می کرد و به اندازه خاطرات دفاع مقدس و رزم آفرینی سردارشالیکارها و  کمیل ها، سردار ملکی ها و ابوعمارها و گردان های پرافتخار لشگر 25 کربلا حرف ها برای گفتن داشت.

این جانباز دفاع مقدس درباره حضورش در جبهه می گفت: در مهران فعال بودیم، در فعالیت های لشگر 25 در مناطق جنوبی و در فاو شرکت داشتم؛ همرزم شهید «ابوعمار» بودم. خدا بیامرزد ایشان را فرق عجیبی داشت ... فرمانده مریوان بود؛ الان تنها فرماندهانی که برای ما باقی مانده اند فرمانده ملکی و شالیکار و کمیل است. باید یادی هم از سردار نظری بکنم که اهل گرگان بود. زانوی چپ من تیر خورده است و زانوی راست هم ترکش خورده است که با عمل جراحی که داشتم خیلی این روزها اذیت می شوم.

 

آری سرانجام این جانباز و خبرنگار دوران دفاع مقدس و اهل مازندارن، بعد از تحمل سختی های بسیار در زندگی اش و بیماری سرطان که با آن دست و پنجه نرم می کرد در هشتم آذرماه سال 1397 به شهادت رسید و به یاران گلگون کفنش پیوست.

 

به کوشش ذوالفقار بابایی

کد خبرنگار: 17
اینستاگرام
نظری بگذارید
نام خود را وارد نمایید
متن نظر را وارد نمایید
مقدار صحیح است
مقدار صحیح وارد کنید
بدون ویرایش از شما
آخرین اخبار
تبلیغ کانال فاش در ایتابنر بیمه دیفتح‌الفتوحصندوق همیاریخبرنگار افتخاری فاش نیوز شویدمشاوره و مشاوره تغذیه ویژه ایثارگرانسایت جمعیت جانبازان انقلاب اسلامیانتشارات حدیث قلماساسنامه انجمن جانبازان نخاعیlogo-samandehi