شناسه خبر : 63061
شنبه 29 دي 1397 , 12:05
اشتراک گذاری در :
عکس روز

گفت‌وگو با «سیدمحمد جوزی»، رزمنده بسیجی و برادر دو شهید و دو جانباز (بخش نخست)

آقای دوربین واقعی!

گرچه بیش از پنج دهه از زندگی پرخیر و برکت این رزمنده بسیجی می گذرد اما بحق باید گفت گام هایی که او برای اعتلای فرهنگ ایثار و شهادت برداشته قدم های بسیار ارزشمندی هستند که ای کاش مسوولان ما، نه در زبان بلکه درعمل، قدر و ارزش کارش را درک می کردند.

فاش نیوز - رزمنده بسیجی و مخلص، «سیدمحمد جوزی»، برادر دو شهید و دو جانباز دفاع مقدس را در حالی در بیمارستان خاتم الانبیا(ع) عیادت می کنیم که از تنگی کانال نخاع رنج می برد و قرار  است یکی دوساعت دیگر، تحت عمل جراحی قرار بگیرد.

رزمنده باصفایی که خیلی پیش از پیروزی انقلاب اسلامی، دل درگرو حمایت از ارزش های اسلامی بسته و علاوه بر سابقه مبارزاتی پیش از انقلاب، پس از پیروزی انقلاب و شروع جنگ تحمیلی، همزمان با چهاربرادر خود درجبهه نبرد حق علیه باطل حضور می یابد. اگرچه  او اکنون برادر دو شهید والامقام و دو جانباز گرانقدر است اماهمه اینها را مدیون روحانی جلیل القدر آیت الله شاه آبادی می داند. اما نباید از زحمات شیرزنی به نام "مادر" غافل بود، چرا که او شیر غیرت و ظلم ستزی را نیز برکام فرزندان خود ریخته و آنان را اینچنین وفادار به قرآن و مکتب حسین(ع) بار آورده است.

گرچه بیش از پنج دهه از زندگی پرخیر و برکت این رزمنده بسیجی می گذرد اما بحق باید گفت گام هایی که او برای اعتلای فرهنگ ایثار و شهادت برداشته قدم های بسیار ارزشمندی هستند که ای کاش مسوولان ما، نه در زبان بلکه درعمل، قدر و ارزش کارش را درک می کردند.

حکایت عشقبازی او با شهدا، حکایت عجیی است، چرا که یادآوری خاطرات تک تک آنان دلش را منقلب و اشک را در چشمانش جاری می سازد.

رزمنده بی ادعایی که از سال 72 به جمع آوری و حفظ آثار وصیتنامه شهدا و مصاحبه و گفت وگو با خانواده آنان و جانبازان پرداخته  و با تعداد 15000 مصاحبه، گنجینه پربهایی را برای آیندگان و عاشقان این مرز و بوم محفوظ داشته است.

اعتقاد به راه و آرمان، و حفظ خون شهدا اولین و آخرین دغدغه اوست؛ برای همین است که حرف ها و گلایه های خود را با مسوولان از موضع اقتدار و بسیار شفاف بیان می کند.

 نمونه بارز عشق به جانبازان و خانواده شهدا اینجا نمود می یابد که وقتی شنیده قرار است دوسه روزی در بیمارستان بستری باشد، دوربین خود را نیز به همراه آورده تا هرگاه که فرصتی فراهم شود بتواند به ثبت و ضبط خاطرات خانواده شهدا و جانبازانی که از شهرهای دیگر برای معالجه به این بیمارستان آمده اند بپردازد.

با این مقدمه کوتاه، به سراغ این مجاهد خستگی ناپذیر می رویم و حرف هایش را با گوش دل می شنویم.

 

فاش نیوز: لطفاً خودتان را بیشتر برای خوانندگان فاش نیوز معرفی بفرمایید.

- سیدمحمدجوزی فرزند ابوالقاسم 56ساله اصالتا بچه شمیرانات هستم.

 

فاش نیوز: از فعالیت های پیش از پیروزی انقلاب برایمان بگویید.

- 16 سالم بود و منزلمان نزدیک مسجد شاه آبادی که ایشان یک شخصیت مبارز بودند قرار داشت. حضرت امام(ره) تنها برای دو شهید فردی، پیام مستقل دادند که یکی شهید چمران و دیگری هم شهید شاه آبادی بود. عباراتی که من از شهید شاه آبادی عنوان می کنم از من نیست و از زبان حضرت امام(ره) است که ایشان می فرمایند شهید شاه آبادی رزمنده ای مخلص، ایثارگر، فداکار بودند. با این توصیفات بگویم که حاج آقا شاه آبادی پیشنماز مسجد محل ما از هفت یا هشت سال پیش از انقلاب بودند و ما هم چون منزلمان نزدیک مسجد بود، دایم به مسجد رفت و آمد داشتیم تا سال 1357 که انقلاب اوج گرفت. در مبارزات حضور داشتیم و یکبار هم نیمه های شب بود که ساواک به منزل ما ریخت و وحشیانه مرا دستگیر کردند و با خود بردند.

 

فاش نیوز: فعالیت های ضد طاغوتی شما چگونه بود؟

- شرکت در تظاهرات و شعار دادن، درگیری با حکومت نظامی و آتش زدن لاستیک با شعار "تا شاه کفن نشود این وطن وطن نشود". شرکت در راهپیمایی های عیدفطر که از شمیران تا میدان انقلاب و خیابان رازی؛ با جمعیت میلیونی در راهپیمایی عید فطر که با حضور شهید مفتح و شهید باهنر بود، راهپیمایی دوم با شهید بهشتی همراه بودیم. راهپیمایی سوم که از خیابان شمیران شروع نشده بود نتوانستم حضور داشته باشم که البته این تظاهرات منجر به کشتار 17شهریور و خیابان ژاله سابق شد. تمام این فعالیت ها را ما از حاج آقا شاه آبادی داشتیم تا اینکه یک هفته پس از هفده شهریور، یک شب ساواک به خانه ما ریخت و ما را دستگیر کردند و از آن موقع کینه ما نسبت به شاه و مزدوران او بیشتر شد.

فاش نیوز: ماجرای دستگیریتان به کجا انجامید؟

- من و دیگرانی را که دستگیر کردند دادگاه نظامی کردند و آن زمان پانصدهزارتومان قرار برای من صادر کردند و از تهران هم ممنوع الخروج شدم و البته احکاممان هم در روزنامه ها به چاپ رسید. پس از اتفاق 17شهریور، اگر تا آن زمان هم به ظالم بودن حکومت شاهی شک و تردیدی داشتیم آن موقع دیگر کاملا برای ما ثابت شد. بعد از آن 22بهمن و پیروزی انقلاب و استقبال از حضرت امام و دیدار با ایشان و سپس فتح پادگان ها بود.

 

فاش نیوز: خاطره ای از آن روزها در ذهنتان دارید؟

- خاطرم هست من آنقدر کوچک بودم که حتی زورم نمی رسید اسلحه ژسه را بلند کنم. اما بحمدالله پادگان ها را فتح کردیم و اسلحه به دست آوردیم و برای حفظ نظم و امنیت کشور وارد کمیته شدم. همزمان کردستان هم شلوغ شده بود که من با همان سن و سال کم به کردستان رفتم و تا پایان جنگ کار من مبارزه و دفاع بود، به طوری که مادرم همیشه می گفت شما یا مسجد هستی، یا زیرتابوت شهدا و یا درجبهه.

 

فاش نیوز: چه انگیزه ای شما را در آن سن کم وادار به حضور در صحنه های انقلاب و جنگ می کرد؟

- عشق و علاقه ای که شعله آن را مسجد و حاج آقا شاه آبادی در دل ما روشن کرده بود و این که ظلم باید برود. من این سخن را هیچگاه قبول ندارم که می گویند مردم جوگیر و یا احساسی شده بودند. رفتار و حرکت ما کاملا آگاهانه و با عقلانیت و منطقی بود. خاطرم هست بچه بودم که به کتابخانه کانون پرورش کودکان و نوجوانان نیاوران می رفتم. به لحاظ سنی آنقدر بچه که گاهی سگ دنبالم می کرد و من می ترسیدم. یک روز با یکی از دوستان همسن و سال خودم (بختیاری که بعد هم ایشان به شهادت رسیدند) رفتیم دم در کاخ نیاوران که ببینیم کاخ چه شکلی است. از بغل کاخ رد می شدیم که سربازی با سرنیزه و کلاخود ایستاده بود. بی دلیل یک پس گردنی به من زد. گفتم: چرا می زنی؟ گفت: مگر نمی بینی اینجا کاخه؟ گفتم: خب باشه. گفت: از اینجا نباید رد بشی، از آن طرف خیابان برو! این رفتار در تظاهرات دومی که 13 شهریور با حضور شهید بهشتی  بودیم، خود را نشان داد؛ از خیابان ولیعصر فعلی دیدیم پلاک زده "خیابان پهلوی" من یاد آن پس گردنی آن سرباز افتادم. رفتم و پلاک را کندم و به تبعیت از من، مردم هم تمام پلاک ها را کندند و این یعنی عمل و عکس العمل.

دیگر اینگه ما درمنطقه ای زندگی می کردیم که فساد و فحشای آمریکایی ها را به چشم می دیدیم اما رفتار آن سرباز نمونه یک ظلم بارز بود. از سویی هم دایم می شنیدیم که فلان مبارز را دستگیر و شکنجه کرده اند  و یا حاج آقا شاه آبادی را چندین بار زندانی کرده بودند که به محض آزادی، می رفتیم و ایشان را از اختیاریه می آوردیم. ایشان می گفتند تا شعار ندهید "مرگ برشاه" من نمی آیم. ما ایشان را با شعار مرگ برشاه تا مسجد می رساندیم، دوباره ایشان را همانجا دستگیر می کردند و می بردند.  ما همه این مسایل را می شنیدیم و درک می کردیم و اینکه رژیم، فاسد است و آمریکا همه کاره ماجراست.

 

فاش نیوز: پس موضع خانواده هم با شما همسو بود؟

- بله مادرم بانوی انقلابی بود که مشوق بسیار خوبی هم برای ما بود. حتی در زمان حکومت نظامی، بچه ها در خیابان ها شهید می شدند و ساواک اجازه تشییع آنها را در بهشت زهرا نمی داد، وقتی مردم شهیدی را تشییع می کردند، مادر من به سمت نیروهای گارد شاهی درحالی که اسلحه به دست داشتند حمله ور می شد و جمعیت همزمان شروع به دادن شعار می کردند که: درود بر تو خواهر مجاهد که گاردی ها هم با این حرکت عقبت نشینی می کردند و  اتفاقا روزنامه آن روز این خبر را چاپ کرده بود.

 مادرم آنقدر پردل و جرات بود که زمان جنگ پنج فرزندش همزمان با هم درجبهه بودند. پدرم هم کاملا موافق امام و انقلاب بود و به همه ما هم سفارش می کرد هرکاری که می توانید برای حفظ انقلاب انجام بدهید اما کمی محتاط تر بود.

 

فاش نیوز: همزمان پنج برادر باهم در جبهه حضور داشتید؟

- بله همینطور است. خاطرم هست زمان جنگ درمحل ما خانواده ای تک پسری  داشت که می خواست به جبهه برود. مادرش مخالف بود و می گفت تو تنها پسر من هستی. پسرش به او می گفت: مادر از حاج خانم خجالت بکش، پنج فرزندش با هم در جبهه هستند.

فاش نیوز: چگونه با فضای جبهه آشنا شدید؟

- همزمان با غایله کردستان، جنگ هم آغاز شده بود. من هم درس می خواندم و هم در جبهه بودم. به طوری که 100نفر از دوستان من شهید شده اند که اسامی آنها را لیست کرده ام. پنج برادر، همه بسیجی بودیم. درحال حاضر دوتن از برادرانم شهید شده اند که برادر بزرگم زمان شهادت سه فرزند داشت؛ دو برادر دیگرم هم جانباز هستند. برادر کوچکم که شهید شد 11ساله بود که با من به جبهه آمد. یک روز به مادرم گفتم جبهه نیرو نیاز دارد، باید او را هم بفرستید اما قبلش او را امتحان کنید. قبول کرد. گفتم نصف شب او را از خواب بیدار کنید و بگویید در حیاط 2ساعت بایستد و بعد برگردد. اگر این کار را کرد به درد می خورد. مادرم همین کار را کرده بود و نصف شب او را بیدار کرده بود و در سرما 2ساعت در حیاط نگهش داشته بود. برادرم پرسیده بود چرا این کار را می کنید؟ مادرم گفته بود فلانی گفته اگر ایشان این کار را کرد می تواند به جبهه بیاید. او از 11سالگی آمد و 14سال و پنج ماه داشت که  در سه راه کوشک به شهادت رسید و وصیت نامه بی نظیری از او مانده است.

فاش نیوز: چند جمله از وصایای ایشان را به یاد دارید؟

- ایشان ابتدای وصیتنامه شان نوشته اند: زمانی که شیپور جنگ نواخته می شود صف مردها از نامردها جدا می گردد. پس ای شیپورچی بنواز. بعد در ادامه می نویسد که ما نمی توانستیم بنشینیم و تماشاگر این باشیم که دشمن بیاید و هرغلطی که بخواهد انجام دهد. پس ما رفتیم!

جالب است بدانید صبح عید قربان در سه راهی کوشک، پنج سید با هم به شهادت رسیده بودند. از این شهید عزیز هم فقط دوپا برای ما آوردند که در همان امامزاده چیذر به خاک سپردیم.

 

فاش نیوز: جبهه چه حس و حالی داشت؟

- در این مسیر بسیاری از درها به روی ما باز شد. استعدادهای عجیبی در جبهه وجود داشت. حیرت من از شهید «محمدجواد تاجیک» است و الان 34 سال است مفقودالاثر است. این شهید 17-18 سال بیشتر نداشت ولی دریای عرفان بود. با آن که پایش متلاشی شده بود با عصا به جبهه می آمد. می گفتم جهاد بر شما واجب نیست و نمی توانی با این وضعیت اسلحه به دست بگیری؟ می گفت اسلحه برای چیست؟! من آمده ام تا خونم ریخته شود و اسلام بیمه شود. همین کار را هم کرد؛ بدون اسلحه به شلمچه رفت؛ به من هم گفت برای عملیات بدر بیا که اگر نیایی پشیمان می شوی. گفتم من امتحان دانشگاه دارم اما خودم را می رسانم؛ که البته دیر رسیدم و عملیات انجام شده بود. حتی من خواب شهادت ایشان را هم دیده بودم. به دوکوهه که رسیدیم گفتند عملیات شد، دیر رسیدی و جواد شهید شد.

 جبهه حس و حال عجیبی بود. دریای معرفتی بود که بچه ها به خاطر نزدیکی به خدا  و شهادت، به آنان الهامات خاصی می شد و ما هم در کنار آنها چیزهایی را فراگرفتیم.

 

فاش نیوز: دانشگاه چه رشته ای خوانده اید؟

- دانشگاه هم دروس فنی می خواندم که انصراف دادم. پس ازشهادت شهید شاه آبادی یکی از علمای بزرگ برای ما صحبت می کرد. گفتم ایشان پدر معنوی ما بودند، حالا تکلیف چیست؟ ایشان فرمودند: دود از کنده بلند می شود. بنابراین من هم آمدم درس حوزوی دانشگاه الهیات دانشگاه تهران ادامه تحصیل دادم و دیدم ایشان درست می فرمایند. من اگر رشته فنی می خواندم نهایتا در یک کارخانه می توانستم یک قطعه بسازم. اما بحمدلله رشته الهیات بیشتر به دردم خورد.

فاش نیوز: شما  چه مدت درجبهه بودید؟

- 24 ماه خدمت سربازی و 16ماه هم داوطلبانه درعملیات ها حضور داشتم. از منطقه حاج عمران تا خرمشهر، تمام جبهه ها را بودم. تمام هزار کیلومتر را حضور کامل داشتم و افتخارم این است که در یک مرحله توانستم داوطلبانه در طراحی اطلاعات عملیات ورود پیدا کنم و در سرمای دی ماه سال 1366پلی را به طول 140متر و به عرض 70-80سانت با ارتفاع 50متر که رودخانه خروشانی در زیر آن قرار داشت که عراقی ها در یک طرف و نیروهای خودی در طرف دیگر آن کوه قرار داشتند، پس از یک ماه شناسایی به اتفاق شهید «رامین ابقری» شبانه نصب کنیم و لشگر ده سیدالشهدا و31 عاشورا از روی این پل به سلامت عبور کردند و دشمن را درحالی که همه خواب بودند به اسارت گرفتند.

 

فاش نیوز: در طول جنگ، جانباز هم شده اید؟

- آخرین روزی که برادرم شهید شده بود از خاک شلمچه که به عقب می آمدم نگاهی به شلمچه کردم تا سوار ماشین شوم. یک لحظه سرم را بلند کردم و با خدا راز و نیاز کردم که خدیا این درست نیست در طول جنگ، من حتی یک ترکش هم نخوردم. ناگهان یک خمپاره کنار من به زمین اصابت کرد. یک نفر که زیر تانک دراز کشیده بود متلاشی شده بود. آمبولانس آمد و کمک کردم او را سوار کنم. راننده گفت خودت هم برو بالا. گفتم برای چه؟ گفت پشتت ترکش خورده.  دیدم لباسم خونی شده. گفتم خدایا کاش زودتر دعا می کردم.

 

فاش نیوز:با خاتمه جنگ، چه کردید؟

- جنگ که تمام شد دیدیم باید سنگر را طور دیگری حفظ کرد. طبق فرموده شهید آوینی که "شاید جنگ خاتمه یافته باشد اما راه شهید هرگز پایان نمی یابد"، وارد بحث شهید و شهادت شدیم. سوال من این بود: حالا که جواد تاجیک مفقودالاثر شده، باید از ذهن ها فراموش شود؟ صدای او؟ وصیت ها و نامه های او چه می شود؟

ازسال 1371 که بحث ازدواج و درسم که به پایان رسید کار را جدی شروع کردم اما پیش از آن هم یعنی از همان ابتدای جنگ، به ثبت و ضبط خاطرات اعتقاد داشتم. مثلا درباره شهید ابقری کاغذی جلوی بچه ها می گذاشتم و می گفتم احساستان را راجع به این شهید بنویسید و کلی مطلب از این شهید جمع آوری کردم و به خانواده او دادم. و یا نامه هایی که دانش آموزان برای من (رزمنده) می نوشتند همه را نگهداری کرده ام.

اوایل کار 15-16سال پیش صحبت ها روی نوار بود و انصافا هم کار سختی بود. بعدها که دوربین های دیجیتالی آمد، کار راحت تر شد. به هرحال این کار ادامه داشت تا اینکه همان سال بازرس وزارت ارشاد شدم؛ اما دیدم فسادی که در این وزارتخانه بود برای من جذابیت نداشت و متاسفانه گوش شنوایی هم برای دغدغه های من وجود نداشت.

یکی از دوستان به من پیشنها کرد که جای شما در بنیاد شهید است. ایشان با مدیرکل بنیادشهید وقت تهران جلسه ای گذاشتند و من فورا در تاریخ 1/10/72 وارد بنیاد شهید شدم. به محض ورودم متوجه شدم چند خطاط بیکار در آنجا هستند. گفتم چرا بیکار نشسته اید بروید چند تا از وصیتنامه شهدا را در اتوبان مدرس بنویسید. گفتند نمی شود! باید نامه نگاری انجام بشود و... من گفتم نمی شود نداریم. رفتند و کار انجام شد. آقای رحیمیان مدیر بنیادشهید این آثار را دیده بود و خوشش آمده بود و پیشنها داده بود که عکس شهدا را بر دیوارها بکشید. الان هم که  200عکس شهید را در اتوبان ها و یا خیابان ها می بینید یادگار همان زمان است.  تصاویر شهدا را کشیدیم، خطاطی های زیبا را انجام دادیم، یادمان ساختیم. دیدم شورای نامگذاری تعطیل است. یعنی آمار نامگذاری شهدا تا قبل از این که من به عنوان نماینده بنیادشهید در شورای نامگذاری باشم 11000 بود که  من عدد آن را به 18000  رساندم.

نامگذاری شهیدصدر، شهید تندگویان، شهید بابایی کار من بود. خدا می داند چقدر برای نامگذاری اتوبان شهیدبابایی جنگیدیم تا نامگذاری صورت گرفت.

 

فاش نیوز: علت مخالفتشان چه بود؟

- ناآگاهی. اصرار ما برای این بود که یاد شهدا زنده بماند. الان هم متاسفانه شکایت ما برسر این موضوع است، کسانی بر سر کار هستند که هیچ سنخیتی با شهید و شهادت ندارند و فقط برای پست و حقوق است که هستند. متاسفانه آن تعصبی که باید در آنجا ایجاد شود نیست و دست روزگار آنها را بر مسند کار قرار داده و آنها هم قدر نمی دانند.

متاسفانه بعد از جنگ، شهردار وقت شهر را نابود کرده بود که بحمدالله توانستیم سر و سامانی به شهر بدهیم و تا حدودی چهره شهر فرهنگ ایثار و شهادت یافت تا اینکه متاسفانه با انتخابات ریاست جمهورری، پشتیبانان ما همه از بنیاد رفتند و من دست تنها ماندم. بنیاد شهید هم متاسفانه با ما همکاری نکرد و هر روز هم ما را اذیت کرد و نمونه بارز آن هم، اتفاق همین چند روز اخیر هست که به جای تشویق و پشتیبانی از ما، مانع از انجام کار شده اند.

زمانی که نیروهای ما رفتند، سازمان بهشت زهرا، نامه ای به شهردار وقت زده بودند که سالن دعای ندبه بهشت زهرا(س) را بگیرند. گردش کار نامه بنیاد به دست من آمد و این قضیه مصادف با سخنرانی طولانی مقام معظم رهبری درخصوص شبیه خون فرهنگی بود. ما رفتیم سالن دعای ندبه را دیدیم. مخروبه شده بود و کارگرها در آنجا استراحت می کردند، و با توجه به سخنان مقام معظم رهبری، سنگری بالاتر از گلزار شهدا نبود. بنابراین گزارش مفصلی ارایه کردیم که با پشتیبانی آقای عبادی و آقای رحیمیان سالن دعای ندبه را برپا کردیم.

 

ادامه دارد...

گفت‌وگو از صنوبر محمدی

کد خبرنگار: 17
اینستاگرام
باسلام و درود بر شهیدان و ایثارگران
گزارش جالب و قابل تاملی بود. کسی که به اندازه یک بنیاد شهید در راه ترویج فرهنگ ایثار و شهادت کار کرده و هنوز گمنام هستن!
خدا لعنت کند کسانی که فقط ادعا میکنند و مسئولیت بزرگ دارند ولی در عمل غیر از حرافی و ... هیچ ثمری ندارند.
فاش نیوز عزیز و خبرنگار فعال این حوزه خانم صنوبر خیلی خوب به سوژه هایی مثل آقای جوزی که عملکرد قابل توجهی دارند می پردازد.
امیدوارم فاش و خانم محمدی همواره موفق باشند
سلام به مرد بزوگ آفرین به فاش نیوز که زدی به خال این بنیاد شهید باید از خجالت اب شود کمک که نکردن به این بنده خدا تازه از پاش هم گرفتن انسان میخواد از دست این مسولین خون گریه کند این مسولین منتظرهستن آخر برج برسد حقوقها را بگیرند برن دمبال زندگی شخصی خود هیچکس نیست از آقایان بخواد بابا این حقوق که گرفتی با قطرهای خون این شهیدان به بار نشسته یکاری انجام بده تا حقوق حال بشه انگار مال دشمن است بشینند داخل اطاقها جوک بگویند تا وقت رفتن برسه تنها بنیاد نیست تمام ادارها هروقت رفتی دیدی بهمدیگر جوک میگویند بخدا هیچکس نیست جواب بده آیا این مملکت آباد میشه آبادانی باید کار انجام بشه با شعار مملکت آباد نمیشه مثله این برادرمان باید کار کرد تازه جلوی کارش را گرفتن کمک نکردن که هیچ از پایش گرفتن خدایا هر مسوولی به این مملکت خیانت میکند خود جواب بده والسلام
سلام این قصه تلخ برای تمام نیروهاید انقلابی تکراری شده چون همه ما همین درد و دغدغه را داریم.
حتما شنیدید معاویه تعدادی بره بین بچه های شهر توزیع کرد و بچه ها با خوشحالی بره ها را بزرگ کردند اما پس از بزرگ شدن بره ها ماموران معاویه تمام بره ها را جمع کردند و گفتند امام علی (ع) بره ها را از بچه ها گرفته است تا معاویه تا با یک تیر چند نشان بزند.
این داستان وضعیت بسیاری از نیروهای انقلابی شده یعنی مجلس قوانین بسیاری برای تسهیلات و امتیازات ایثارگران تصویب میکند اما بعد از تصویب میگویند نظام اسلامی حق ایثارگران را نمیدهد. موضوع به تمام مردم گسترش پیدا کرده برای مثل همین موضوع تلگرام که بسرعت بین مردم جا افتاد اما حالا میگویند نظام اسلامی با تلگرام مخالف شده و میخواهند تلگرام را جمع کنند.
چه کسانی پشت پرده نقش معاویه هستند چرا میخواهند همچون معاویه با ترفندهای نخ نما مردم را از نظام اسلامی دلزده کنند؟
در صورت جلسه سانحه نوشته اصابت ترکش و موج انفجار که مدارک پزشکی همزمان نیز وجود دارد اما در کمیسیون پزشکی میگویند شما دیسک کمر عمل کردی شامل درصد نیست. مگر دیسک کمر در اثر اصابت ترکش و موج انفجار صدمه نمی بیند؟
خدا یک انقلاب درون اداری برای حزب الله مهیا کن که خیلی واجب است.اکثرادارات کشور ما بدست نامحرمان به انقلاب افتاده است. خدایا خودت کمکی برسان برای پاکسازی نامحرمان درون شبکه اداری ما
نظری بگذارید
نام خود را وارد نمایید
متن نظر را وارد نمایید
مقدار صحیح است
مقدار صحیح وارد کنید
بدون ویرایش از شما
آخرین اخبار
تبلیغ کانال فاش در ایتابنر بیمه دیفتح‌الفتوحصندوق همیاریخبرنگار افتخاری فاش نیوز شویدمشاوره و مشاوره تغذیه ویژه ایثارگرانسایت جمعیت جانبازان انقلاب اسلامیانتشارات حدیث قلماساسنامه انجمن جانبازان نخاعیlogo-samandehi