شناسه خبر : 63146
یکشنبه 23 دي 1397 , 10:39
اشتراک گذاری در :
عکس روز

نگاهی به کتاب «از دشت لیلی تا جزیره مجنون»

مهاجران دل باخته

غرب آسیا در سال 1357درگیر تحولات عمده‌ای شد؛ دو رویداد مهم کودتا در افغانستان و پیروزی انقلاب اسلامی در ایران در همان سال به وقوع پیوست. با اینکه انقلاب اسلامی با شعار «نه شرقی، نه غربی، جمهوری اسلامی» شناخته می‌شد، دولت وقت افغانستان براین باور بود که انقلاب اسلامی نوعی انقلاب کارگری است؛ لذا پیام تبریکی ارسال کرد. حضرت امام(ره) با شناختی که از ماهیت حکومت و رهبرانش داشت به این پیام پاسخی نداد. دولت افغانستان که روزبروز با اعتراض‌های مردمی روبرو می‌شد جمهوری اسلامی را دشمن خارجی خود پنداشت وهر ازگاهی در کابل راهپیمایی به راه می‌انداخت و شعار علیه ایران سر می‌داد. ناگهان رسانه‌های جهان خبر سقوط شهر هرات بدست قیام‌گران محلی را به جهان مخابره کردند. با ورود ارتش سرخ در ششم دی 1358 به افغانستان، اولین کشوری که اشغال نظامی را محکوم و از مجاهدانش حمایت کرد، دولت جمهوری اسلامی ایران بود. مجاهدان افغانستانی با دست خالی دربرابر اشغالگران مقاومت می‌کردند؛ اما با گسترش حملات هوایی فشار بر مردم بیشتر شد. در این شرایط، امام خمینی با حمایت کامل از مرم و مجاهدان مسلمان افغانستانی فرمودند: «اسلام مرز ندارد.» معنای این جمله کوتاه برای افغانستان حمایت از ورود مهاجران به ایران بود.

‬‎

قابل ذکر آنکه سپاه پاسداران، شماری از نیروهای آگاه به مسائل نظامی را در سال 58 به منظور آموزش نظامی روانه ولایات افغانستان کرد. طرح حمایت و آموزش مجاهدان که تا پیش از تجاوز عراق در افغانستان اجرا می‌شد؛ این بار درخاک ایران و زیرنظر مرکز آموزش نهضت‌های اسلامی به مرحله اجرا درآمد. زمانی که مجاهدین مهارت‌های تخصصی را فرا گرفتند؛ اکثریت چون مقلد امام(ره) بودند و هم برای ادای دین راهی جبهه ایران می‌شدند.
حاصل ۱۴ سال پژوهش
کتاب «از دشت لیلی تا جزیره مجنون؛ خاطرات رزمندگان افغانستانی دفاع مقدس»، به قلم محمدسرور رجایی حاصل 14 سال پژوهش است. این اثر ارزنده و خواندنی نتیجه همکاری‌های دوجانبه آقای رجایی با 17 رزمنده افغانستانی دفاع مقدس است تا همه بدانند دو ملت ایران و افغانستان یگانه هستند. هم خون شریک‌اند و هم غم شریک.
آقای محمد سرور رجایی که خودش از مهاجرین افغانستانی است در مقدمه کتابش توضیح داده: «... از سال 73 از سر ناچاری دل به غربتی سپردم که تاکنون دچار آن هستم. به ایران و تهران آمدم. باور دارم که خاطرات رزمندگان افغان بخشی از خاطرات دفاع مقدس است که اگر به آن اهتمام نشود و ضبط نگردد، بخشی از خاطرات شفاهی دفاع مقدس دیده نشده است... مشکل اصلی من نگارنده این بود که رزمندگان افغانی حاضر نبودند خاطراتشان را بیان کنند. آنها خود را مصداق ضرب‌المثل «از اینجا رانده و از آنجا مانده» می‌دانستند. عده‌ای هم حاضر شدند صحبت کنند به نوعی ایثارگری کرده‌اند. در تالیف این کتاب سعی در حفظ اصالت متن شده و اصلاحات و حتی ساختار جملات را هم‌سان زبان هموطنان افغانی است.»
کتاب «از دشت لیلی تا جزیره مجنون»، حاصل ساعت‌ها گفت‌وگو و مصاحبه نویسنده کتاب با خانواده شهید احمدرضا سعیدی شهید ایرانی جهاد مقدس افغانستان و همچنین هفده رزمنده افغانستانی است که در طی سال‌های اغتشاش در آن کشور به عنوان مهاجر به ایران آمدند و پس از طی دوره‌های آموزشی رهسپار جبهه ایران شدند. کتاب دارای مقدمه‌ای مفصل به قلم نویسنده است و ایشان به رسم احترام در بخش نخست کتاب ابتدا به شرح شهید ایرانی جهاد افغانستان - احمدرضا سعیدی - تحت عنوان «خون شریکی» پرداخته و درضمن ویراسته خاطرات خود در سفر به افغانستان جهت جمع‌آوری اطلاعات و تهیه فیلم از مزار شهید احمدرضا سعیدی را هم اضافه کرده.
در همین بخش از کتاب، مولف نگاهی گذرا و تطبیقی به مواجهه افغانستان با کمونیسم، انقلاب و دفاع مقدس ایران داشته است.
قسمت دوم کتاب اختصاص به مشروح کامل خاطرات 17 رزمنده افغانی دفاع مقدس دارد که برای هر یک عنوانی خاص در نظر گرفته شده؛ در خاتمه کتاب شاهد گفت‌وگو با سردار محمدرضا حکیم‌ جوادی فرمانده تیپ ابوذر در دفاع مقدس هستیم. (ابوذر، تیپ مستقل رزمندگان افغانستانی دفاع مقدس بود که در سال‌های ابتدایی جنگ به پیشنهاد سردار حکیم جوادی تشکیل شد.)
آنچه مسلم است این مجاهدان مسلمان افغانستانی هرگز معرفی نشده‌اند؛ اما در عالم گمنامی با حضورشان نقش پررنگی در هشت سال دفاع مقدس داشته‌اند. به واقع آنان مجاهدان جهان وطن بودند، مجاهدانی که سال‌هاست از یاد رفته‌اند. بدین منظور جهت معرفی آنان و نیز آشنایی خوانندگان با این هفده رزمنده افغانستانی دفاع مقدس و همچنین معرفی شهدای ایرانی جهاد اسلامی افغانستان به ویژه شهید احمدرضا سعیدی، برش‌هایی از خاطراتشان را انتخاب و ویرایش نمودم که به شرح هر یک می‌پردازم.
شهیدان ابوالفضل کربلایی‌پور یزدی، احسان پارسی، احمدرضا سعیدی و... از شهدای ایرانی جهاد اسلامی افغانستان هستند.
شهید احمدرضا سعیدی که عضو سپاه پاسداران بود؛ در زمانی که منافقین بخش‌هایی از کردستان را تصرف کردند راهی کردستان می‌شود و تحت تاثیر سخنرانی امام که فرموده بود: «انقلاب اسلامی باید جهانی شود»، در ذهنش بود که چگونه راه جهانی شدن انقلاب را برود. چون پیروزی انقلاب توام با قیام مردم افغانستان در برابر حکومت کمونیستی بود؛‌جهت آموزش نظامی و فرهنگی مجاهدان افغانی به افغانستان می‌رود. اما متاسفانه در حال آموزش نظامی با فداکاری شهید می‌شود. محبوبیت شهید احمدرضا سعیدی در افغانستان چنان بود که مزارش در بهسود افغانستان زیارتگاه مردم شده و خیلی‌ها حاجتشان را از مزار شهید گرفته‌اند.
مروری بر زندگی شهدای افغانستانی
یک) کتاب خاطرات خودنوشت «امان‌الله امینی» به چاپ رسیده است. او که جانباز قطع نخاعی است و یکی از کلیه‌هایش را هم از دست داده با مشکلات حاد ریوی هم درگیر است. او مانند دیگر رزمنده‌های افغانستانی یادگارهای جنگ را با خود دارد و با وجود مجروحیت و مشکلات زیاد، صداقت، پاکی و خلوص نیتش را از یاد نبرده. آقای امینی بیش از 25 سال است که روی تخت خوابیده. بنا به اظهاراتش: «اگرچه من توانایی کار کردن ندارم و قطع نخاعم، ولی در پاسپورتم بیشتر از همه مهر «عدم اشتغال به کار» را زده‌اند. در خاطرات این رزمنده افغانستانی می‌خوانیم: مهاجرت ریشه در فرهنگ دینی‌مان دارد با این اندیشه، مهاجرت به تکامل رسیدن است. مهاجر باید بکوشد از مهاجرت خویش مسائل جدیدی را بیاموزد و وقتی به سرزمینش برگشت به خوبی از آن استفاده کند... گاهی به گذشته فکر می‌کنم متوجه می‌شوم در هیچ زمانی آزادی و فراغت روزهای جبهه را نداشتم. حالا افسوس آن روزها را می‌خورم. افسوس تیپ ابوذر که بی‌ادعا و مخلصانه برای خدمت به اسلام می‌جنگید، در گذر زمان و ایام فراموش شد و از هم پاشید.
دو) حجت‌الاسلام علی‌احمد ذوالفقاری در سال 64 برای فعالیت تبلیغی در بین رزمندگان اسلام به طور داوطلبانه در جبهه‌های ایران شرکت می‌کند. او باور دارد که انقلاب اسلامی نه تنها برای مردم ایران، بلکه برای تمام مسلمانان جهان نعمت است؛ چون تنها انقلابی در دنیاست که محور اصلی‌اش خداست. ایشان، نظارت خردمندانه حضرت امام(ره)، فداکاری رزمندگان اسلام، شهدا و دعای مردم را از بحران جنگی که شرق و غرب به پا کرده بودند را موثر می‌داند. حجت‌الاسلام در خاطراتش بیان کرده: در زمان جهاد افغانستان، بسیاری از کشورهای اسلامی به مجاهدان افغانی کمک می‌کردند؛ ولی در سال‌های اخیر شاهد بودیم تمام آنها برای منافع شخصی‌شان و جلب حمایت غرب به این کار مبادرت می‌کردند. امروزه همان کشورها تجاوز آشکار نیروهای خارجی بخصوص آمریکا را نادیده می‌گیرند.
سه) محمدعزیز جعفری، رزمنده افغانستانی در بهار 62 برای آموزش نظامی به ایران آمد و به صورت داوطلبانه به جبهه غرب اعزام شد. در خاطرات این رزمنده می‌خوانیم: به ایران که آمدم شنیدم حضرت امام فرموده: «اسلام مرز ندارد و شیعه و سنی هم برادر یکدیگر هستند. با خود گفتم: در افغانستان برای رضای خدا با شوروی جهاد کردم. اینجا هم برای رضا خدا و به دستور ولی امر مسلمانان جهاد می‌کنم... در سال 65 راهی افغانستان شدم اما وقتی برخوردهای بد و حسادت‌های ناشی از بی‌سوادی مردم و خودخواهی بعضی فرماندهان را دیدم؛ به ایران برگشتم


چهار) دکتر سیدعلی شاه‌موسوی گردیزی در اواخر بهار 58 به همراه تنی چند راهی ایران می‌شود و خیلی زود با مبارزان ایرانی آشنا می‌شود. پس از جنگ تحمیلی با یقین به اینکه اگر انقلاب اسلامی ایران حفظ شود مسلمانان در همه جهان سربلند زندگی می‌کنند؛ عازم جبهه می‌شود. ایشان علاوه بر اینکه دکتر رزمنده‌ها، جهادگران و سنگرسازان بی‌‌سنگر بود؛ خیلی وقتها پیش نمازشان هم بود. چون در جبهه هیچ تعصبی در کار نبود و همگی بر مدار ایمان و دفاع از اسلام حرکت می‌کردند. بنابه گفته ایشان: خودم شاهد حضور بسیاری از مبارزان نوجوان بودم من هم در افغانستان و هم در ایران. آنها به آسایش خود پشت پا زده تا به جبهه بیایند و دین خود را به دین و ناموس ادا کنند... چون خود را سرباز روح‌الله و امام زمان(عج) می‌دانستم؛ از جبهه ایران فرهنگ شعارنویسی و شعاردادن و سربند بستن را به جبهه افغانستان به ارمغان بردم. دکتر سیدعلی شاه‌موسوی گردیزی بیش از 40 ماه در زندان‌های بگرام و گوانتانامو بوده و در حادثه تروریستی وقتی که تکفیری‌ها در دو حمله انتحاری مسجد صاحب‌الزمان گردیز حمله می‌کنند در اثر تیراندازی زخمی و سپس به شهادت می‌رسد.
پنج) رزمنده شیمیایی حسین خدادادی اعتراف می‌کند بهترین دوره زندگیش در جبهه گذشته و با اعتقاد تمام می‌گوید: دوست ندارم ایران ضعیف باشد و به خاطر جبهه رفتن، هیچ وقت از نظام اسلامی چیزی نخواستم. چون این مملکت را از خود می‌دانم و دفاع از آن را هم واجب. اگر امروز نسل جدید این دیار من را نمی‌شناسد مقصر نیست؛ این وظیفه مسئولان بود و هست که من و امثال من را به آنها معرفی کند. من در سال‌های حضورم در جبهه، پیک بودم، مسئول  اسکورت، پاس بخش بودم و آر.پی.جی‌زن. حالا افتخار می‌کنم که جانباز دفاع مقدس هستم.
شش) سیدمحمد حسینی جانباز موجی و شیمیایی یک بار با هویت افغانستانی و یک بار دیگر با هویت ایرانی راهی جبهه‌های حق علیه باطل شده است. در بازخوانی خاطراتش می‌خوانیم: مسئولان دولت کمونیستی پدرش را به بهانه‌های واهی و اتهام جاسوسی و مزدوری برای امام خمینی دستگیر و به زندان بردند و بعد از آزاد شدن به دلیل فشار نیروهای دولتی با خانواده عازم ایران می‌شود. بنا به گفته این جانباز دفاع مقدس: «چون مقلد حضرت امام(ره) بودم. باور داشتم دستور مجتهد جامع‌الشرایط دستور اسلام است.» باید متذکر شوم که ایشان برای مبارزه با گروه‌های تکفیری جبهه‌النصره، داعش و... به سوریه رفته است.
هفت) در خاطرات رزمنده افغانستانی محمدابراهیم جلالی آمده: هیچ عملیاتی برای ما سخت نبود، چون هدفمان حفظ دین و شهادت در راه اسلام بود. یادم هست حضرت امام(ره) در یکی از سخنرانی‌های خود فرموده بود: «سربازان من در گهواره‌ها هستند.» اما حضرت مشخص نکرده بودند که سربازان من در کجا هستند،‌ در ایران، عراق و... رزمندگان خط مقدم با ملیت‌های مختلف، همان سربازان گهواره‌ای حضرت امام بودند؛ سربازانی که حضرت خبرش را سالها پیش داده بودند... ما براساس اعتقاد و ایمانمان از اسلام و آرمان‌های حضرت امام(ره) دفاع می‌کردیم. ناگفته نماند آقای جلالی برای مبارزه با داعش و گروه‌های تکفیری در سوریه است.
هشت) حجت‌الاسلام محمدابراهیم واحدی، رزمنده شیمیایی جنگ است. در روایتگری خاطرات خود می‌گوید: در یکی از روزها در قم چشمم به نوشته‌ای از فرمایشات حضرت امام افتاد: «ایمان به این نیست که انسان نماز بخواند و روزه بگیرد، جهاد هم درکنارش هست. مسلمان واقعی کسی است که هم نماز بخواند و هم روزه بگیرد و هم جهاد کند.» این جمله مرا به شدت تکان داد و در سال 60 تصمیم گرفتم به جبهه ایران بروم. آثار معنوی حضور در پشت جبهه، مسیرم را به سوی حوزه و درس‌خواندن تغییر داد و هنوز در همین مسیر حرکت می‌کنم. حجت‌الاسلام اکنون فارغ‌التحصیل مقطع دکترای فقه و معارف اسلامی از شورای سرپرستی جامعه‌المصطفی العالمیه الاسلامیه و ساکن شهر مقدس قم است.
نه) جانباز موجی و شیمیایی، غلام قادر ناصری که روزگاری با روسها در شمال افغانستان و با عراقی‌ها در جنوب ایران جنگیده است؛ در خاطراتش بیان کرده: ما چهل طلبه بودیم که با آموزش خاص فرمانده شدن به جبهه رفته بودیم تا اینکه دچار موج گرفتگی حاصل از انفجار و نیز شیمیایی شدم و فشار زیادی را تحمل کردم به حدی که با حوزه علمیه خداحافظی کردم... وقتی
این همه نیروی شهادت‌طلب را در ایران می‌بینم با خود می‌گویم ایران، امروز ابر قدرت ایدئولوژیک جهان است. درست است دشمن پیچیدگی سلاح‌های مدرن و تجهیزات را درک کرده ولی قدرت درک پیچیدگی‌های انسان باانگیزه و با هدف را ندارد.
10) محمدعلی حسنی از جانبازان جنگ تحمیلی که ترکشی در سینه دارد و نصف سرش پر از ترکش است. چشم چپ او دید ندارد. او ایمان دارد که همه کارهای بندگی به دست خداوند است. بنا به اظهاراتش: ما جان به خطر می‌دادیم چون فرمان حضرت امام (ره) بود. به خاطر عشق و علاقه‌ای که به امام داشتم به جبهه رفته بودم. همه رزمندگان عاشق کربلا و مطیع فرمان امام (ره) بودند با این نگاه هیچ خطری برای ما معنا پیدا نمی‌کرد. باورم این بود تا کربلا پیش می‌رویم. حتی  زمانی که مجروح شدم هم احساس خطر نمی‌کردم.
11) رزمنده افغانستانی ناصر حسنی که باور به امداد غیبی در عملیات جنگی را دارد در مشروح خاطراتش بیان کرده: من فقط برای رضای خدا و اطاعت از سخنان حضرت امام (ره) که مرجع تقلیدم بود به جبهه رفتم؛ برایم فرقی نمی‌کرد در ایران یا افغانستان باشم. می‌گفتم همه مسلمان هستیم. اگر قسمت من شهادت باشد باز هم ایران و افغانستان فرقی ندارد. شرکت در جبهه تکلیف بود... در یکی از روزها به دیدار حضرت امام در حسینیه جماران رفتیم؛ اگر چه حضرت را از نزدیک زیارت نکردم اما این توفیق را یافتم که از فاصله پنج، شش متری نگاهش کنم و به سخنان ایشان گوش بدهم.
12) در خاطرات رزمنده افغانستانی اسدالله توکلی می‌خوانیم: از قوم ما یازده نفر در دفاع مقدس حضور داشتند که چهار نفر شهید و چند نفر مجروح شدند. انگیزه ما دفاع از اسلام و مکتب بود،‌ همه داوطلبانه رفته بودیم.. تنها من سالم بودم چون در بخش تدارکات بودم. شوق و ذوق حفظ اسلام بر ما حاکم‌فرما بود و هیچ بیمی از لشکر صدام نداشتیم. چون امام خمینی را رهبر مسلمانان می‌دانستیم. خوش‌ترین خاطره خدمتم روزی بود که به من مدرکی با نشان سپاه دادند.
13) رزمنده جانباز ناصر قاینی که سیزده ماه در لشکر 3 زرهی خدمت کرده و در فاو شیمیایی شده در خاطراتش آمده: بعد از بازگشت به ایران در پرونده جدیدی که برایم تشکیل دادند. حضورم را در جبهه هجده روز ثبت کردند. اگر پرونده‌ام درست نشود، مجبور هستم به مزار شریف بروم.
14) حاجی‌نسیم وکیل‌زاده از نخستین رزمندگان افغانستانی در جنگ ایران و عراق است. او که حدود یازده ماه در جبهه‌های ایران بی‌آنکه به مرخصی برود، مبارزه کرده. او بر این باور است که هر چه به نظام اسلامی خدمت کند کم است؛ چون ایران را تنها نظام شیعی جهان می‌داند. بنا به گفته این رزمنده؛ اگر خدای ‌ناخواسته روزی در ایران جنگ شود، اولین کسی هستم که در عملیات انتحاری در مقابل دشمن حاضر می‌شوم خدا شاهد است غلو نمی‌کنم.
15) سید حبیب احمدی از دیگر رزمندگان افغانستانی است که به همراه برادر کوچکترش در جبهه خدمت کرده اما متاسفانه سید داوود برادر کوچک‌تر در سن 17 سالگی شهید می‌شود. آقای احمدی بعد از اتمام جنگ به تهران آمده واز آنجا که قطعات زرهی تانک را خوب می‌شناسد؛ مسئولیت‌بخش انبار قطعات زرهی پادگان بلال به عهده ایشان است که البته این همکاری تا سال 75 ادامه داشته است.
16) حاجی امیرجان مرادی، رزمنده‌ای که به مدت شش ماه در بیمارستان شهید بقایی اهواز خدمت کرده. در خاطراتش بیان کرده: دشمنان ملت ما می‌خواهند افتخارآفرینان جهاد را با عنوان جنگ سالار حذف کنند در حالی که ما غیر از حفظ اسلام هیچ‌ انگیزه‌ دیگری نداشتیم. هدف من از رفتن به جبهه ایران این بود که آموزه‌های پزشکی را در جنگ،‌ به شکل اصولی و منظم یاد بگیرم تا بتوانم در خدمت مجاهدان کشورم باشم. انگیزه‌ام در جهاد افغانستان و دفاع مقدس ایران فقط خدمت به اسلام بود. برای همین اگر به زادگاهم بروم آمریکایی‌ها مرا به عنوان جاسوس ایران به گوانتانامو خواهند برد. برای من افغانستان، ایران، فلسطین و لبنان فرق نمی‌کند. هر جا جبهه اسلام باشد و به من فرصت بدهند می‌روم. اگر همین حالا مراجع تقلید حکم  جنگ با آمریکا را صادر کند؛ من هم فدایی به خط اول می‌روم. هنوز روحیه‌ جهادی در من زنده است... مردم ایران باید بدانند که در روزهای سخت،‌ مهاجران افعانستان در کنارشان بودند.
17) جانباز شیمیایی محسن میرزایی که به همراه خانواده خود به طور محرمانه به ایران مهاجرت کرده و در عملیات بسیاری در جبهه حضور داشته و  جراحات زیادی دارد. ایشان به مدت چهار سال مفقود بوده. بنا به گفته آقای میرزایی: در دوران اسارت به دلیل افغانی بودنم، مشخصات خود را به عراقی‌ها اشتباهی گفته بودم... یکی از دعاهایم بعد از نماز همیشه «اللهم احفظ امام خمینی» بود. این دعا بعد از رحلت امام (ره) تا مدت‌ها ناخواسته بر زبانم جاری بود.

منبع: کیهان
اینستاگرام
نظری بگذارید
نام خود را وارد نمایید
متن نظر را وارد نمایید
مقدار صحیح است
مقدار صحیح وارد کنید
بدون ویرایش از شما
آخرین اخبار
تبلیغ کانال فاش در ایتابنر بیمه دیفتح‌الفتوحصندوق همیاریخبرنگار افتخاری فاش نیوز شویدمشاوره و مشاوره تغذیه ویژه ایثارگرانسایت جمعیت جانبازان انقلاب اسلامیانتشارات حدیث قلماساسنامه انجمن جانبازان نخاعیlogo-samandehi