شناسه خبر : 76493
دوشنبه 06 مرداد 1399 , 11:05
اشتراک گذاری در :
عکس روز

شهید حجت الله ترکی کیست؟!

آقای "بابات بمیره" !

تا روزی که درمنطقه بود همه رزمندگان به او می گفتند برادر بابات بمیره بعضی ها میگفتن آقای بابات بمیره و طنز خوبی برای بچه ها شده بود.

فاش نیوز- تا روزی که در منطقه بود همه رزمندگان به او می گفتند برادر "بابات بمیره"! بعضی ها میگفتن آقای "بابات بمیره" و طنز خوبی برای بچه ها شده بود.

تـو چه میدانی که رمل و ماسه چیست! بیـن ابروهـــــــا رد قنــــاسه چیست؟ گاهی وقت هـا درد و در حقیقت زجـر می کشیم و به خود می پیچیم که چرا اینگونه شد و چرا از جایگاه ایثار پاسداری نشده است؟

چرا به یکبـــاره همه چیز دست خوش تغیرات شد، مگر نه اینکه این شهدا به خاطر ما و در جهت آرامش ما دل از زندگی شان بریدند و به سوی شهادت راهی شدند پس ما چه کردیم و چگـونه حق مطلب را ادا نمودیم.

چه کسی می داند "حجت الله ترکی" کیست کدام یک از جوانان ما می داند شهید حجت الله ترکی که بود چرا به کردستان و بعد به جنوب (شلمچه) رفت. در کردستـان چه  کرد و در جنوب چه می کرد.

متاهل یا مجرد بود و بسیاری سئوال هایی دیگر که ما امروز خواستار پاسخ به آنها در مورد یک شخصیت "خدایی" هستیم تا حداقل کاری را برای جامعه اش انجام داده است بدانیم.

حال یک شهید مانند "حجت الله ترکی" را تصور کنید که از یک شهر، یک محل، یک اجتماع و یک خانواده دل می کند و زن و بچه اش را به امان خدا رها می کند. به جبهه می رود و از زمان حرکت تا زمان حضورش در جنگ نهایت خلوص نیت را بکار بسته بود و جنگ را دغدغه اصلی زندگیش می داند. در تیررس گلوله های دشمن، سنگ، سیمان و بلوک را به دوش کشیده و اقدام به ساختن جان پناه برای دوستانش می کند!

اما امروز جوانان حقیقت طلب ما از این ایثارگری و این موضوعات، بدور شده اند و  شناختی از شهدا ندارند و پیرامون جامعه هدف در حرکت نیستند و متاسفانه هر روز هم به این فاصله ها افزوده می شود.

این در حالی است که هنوز سرداران جنگ در قید حیات هستند، هنوز بیش از چهل درصد از رزمندگان (چه در مقام جانبازی و چه در مقام ایثارگری) در لابلای اجتماع زندگی می کنند.

متاسفانه اینگونه جوانان ما با مقوله شهادت متارکه می کنند، وای از آن روزی که راویان دفاع مقدس در قید حیات نباشند و نوشته های ما هم کفایت موضوع را نکند.

آیت الله ترکی و شهدایی که در راه اعتلای این سرزمین خون های پاک شان را هدیه نمودند نباید به فراموشی سپرده شوند و در عین رقم خوردن این مهم پیمانه ماندمان لبریز شده باشد. نباید بدون اینکه به رسالت مان بخوبی رسیده باشیم و آن چیزی که شهدا از ما خواسته بودند را انجام نداده رخت سفر بربندیم، آنوقت است که ابهامات دوچندان می شود!!

دی ماه شصت و چهار سرمای سوزانی داشت به خصوص کردستان و خـاصه منطقه "دزلی" و "پاسگاه شهدا". سوز سرما در دزلی به این خاطر بود که دور و بر دزلی فضای باز بود. از دزلی سردتر و سوزان تر پاسگاه شهدا بود که بدلیل قرار داشتن در بلندترین نقطه منطقه سرمایی حداقل بیست درجه زیر صفر داشت. سرمایی استخوان سوز که مغز استخوان انسان، این سوزش را احساس می کرد.

حالا در این سوز سرما مجبور باشی کار کنی آن هم کاری طاقت فرسا مانند ساختن جان پناه. دست هایت با بلوک های مغزدار چهل کیلویی آشنا شود. وسیلــه کارت بیل باشد و کلنگ و سطل آهنی سیمان را با شن ها مخلوط کنی و تا آفتاب هست نهایت تلاش را بکنی تا این مخلوط سیمانی یخ نزند.

بعد هم با تلاش و کوششی توصیف نشدنی بعد از اینکه توانستی یک اتاقک پنج شش متری بسازی به وسیله آتش روشن کردن در سنگر مراقبت کنی این سیمان خشک شود تا خاصیتش را از دست ندهد.

 نوشتن این مطالب و خواندن آن کار سختی نیست اما انجامش به خصوص درشرایط توصیفی صادقانه کار هر کسی نیست. شهید معزز ترکی اهل استان چهار محال (که استانی از نظر آب و هوایی همانند کردستان) بود و در آن سرزمین جنگی کار می کرد.

وقتی می گویند شهدا با ما متفاوت هستند شاید این سئوال پیش بیاید و مخاطب بگوید چه تفاوتی می تواند داشته باشند آنها هم مثل ما و از جامعه  و از کنار ما و خانواده  به سوی شهادت رفتند.

پس تفاوتی نیست اما واقعیت کار اینجاست که اگر مثل ما بودند الان در کنارمان بودند ولی به هرصورت تفاوت هایی وجود دارد که به یکی از آنها اشاره می کنیم!

به دلیل اینکه مناطق کردستان کوهسنانی و صعب العبور است، در دوران جنگ تحمیلی لوازم مورد نیاز رزمندگان تا نقطه مشخصی با ماشین حمل می شد و از آن نقطه به بعد مثلا از دزلی به دالانی یا "راه خون" دیگر ماشین کارایی نداشت و باید با چهار پایان در آن شرایط سخت جابجا و بدست رزمندگان می رسید پس رسیدن به این ملزومات بسیار سخت بود .

شهید ترکی به قدری نسبت به این موضوع حساس بود که وقتی همه سنگرسازان کارشان تمام می شد و همراه شان آن سنگر را ساخته بود تازه کار او شروع می شد.

بچه ها از فرط سردی هوا فرار می کردند و به سنگرها پناه می بردند و بدون استحمام کنار آتشی که شهردار سنگر تهیه نموده بود از حال می رفتند و خواب شان می برد.

شهردار وظیفه اش این بود که کارهای خدماتی را انجام بدهد و غذا تهیه کند و مسایلی از این قبیل را راست و ریست کند. این کار بین رزمندگان تقسیم می شد و تفاوتی هم نداشت شما هفتاد ساله بودی یا پانزده ساله این موضوع جزو  قوانین جبهه بود.

در آن سرمای استخوان سوز وقتی همه کارشان تمام  می شد تازه شهید ترکی بیل در دست می گرفت و سیمانی که به واسطه کار کردن در چهار طرف و داخل سنگر را جمع می کرد.

سیمان را با کمی آب دوباره مخلوط و دیواره های سنگر را پلاسترکاری می کرد، شاید این کار سه الی چهارساعت طول می کشید اما حجت اله درهمان موقعیت باهمه وجودش کار می کرد.

 آنقدر نسبت به اموال بیت المال حساسیت داشت که صادقانه بگویم گاهی اوقات بچه ها ایراد می گرفتند که این آقا شورش را در آورده است. یک سطل سیمان آنهم در این سرزمین چه ارزشی دارد. ولی ترکی حساسیتی نشان نمی داد و آنچه می بایست انجام دهد را انجام می داد.

این کار همه روزه ادامه داشت و در هر روز باید یک سنگر ساخته می شد. ببینید چقدر رزمندگان ما متعهد بودند. دقیقا همانند کارگرانی بود که در یک شرکت زیر نظر  سرپرست حقوقی دریافت می کردند و باید به اجبار اینکار را انجام می دادند.

لذا از همان اول صبح شهیدترکی شرط می گذاشت که بچه ها این سنگر را ساختن، سهمیه روزانه ماست. خودتان می دانید می خواهید سریع عمل کنید و در کمترین زمان ممکن ساخته شود و بقیه روزتان را به استراحت بپردازید یا طولش بدهید.

در هر دو صورت باید این کار انجام بشود لذا وقت هایی که بچه ها عجله و تا ظهر کار را تمام می کردند شهید ترکی بقدری احساس خوشحالی می کرد که آن احساس را حقیری چون من که درکنارش بودم نمی توانم بیان کنم.

همه فکر می کردیم که عجله کردن آیت اله هم مثل بچه هاست و می خواهد بقیه روز را به خودش بپردازد ولی اینگونه نبود. کار که تمام می شد تا سنگر همراه بچه ها در حد خوردن یک چای می آمد. وقتی بچه ها سرگرم کار خودشان می شدند شهید ترکی به طوری که خیلی در دید عموم نباشد راهی منطقه می شد.

همه فکرمی کردند که ایشان هم رفته است تا به کار شخصی اش (مانندحمام نظافت و...) برسد. در حالی که وقتی کنجکاو می شدیم که کجا رفته است می دیدیم به سمت جاده راهی شده است و با چهار پا وسایل سنگرسازی را به بالای تپه و جاهایی که دستور ساختن سنگر داده بودند می آورد.

خدا گواه است که در طول پنجاه سال زندگیم هرگز صاحبکاری به متعهدی ترکی ندیدم . حتی آنجاهایی که مصالح ساختمان را به اجبار با گرانترین قیمت تهیه می کنند به اندازه شهیدترکی تعهد نداشتند.

صادقانه بگویم اگر بلوکی بخاطر سهل انگاری می شکست شهید ترکی می گفت مراقبت کنید این مصالح با سختی به اینجا رسیده و مال بیت المال است، پس خیلی مراقب باشید شهدا ما را می بینند و ناظر بر اعمال ما هستند.

دورانی که در کنار شهید حجت اله ترکی بودم خیلی چیزها را یاد گرفتم. این را آموختم که برای یک نصفه سطل سیمان که از بیت المال است دست هایم اگر خونین شوند مشکلی نیست. مشکل این است که این نصفه سطل سیمان در جایگاهش باید مصرف شود.

یادگرفتم که خیلی مهم نیست اگر یک شب نخوابیده باشم، اگر غذا یا میوه یا تنقلات ارسالی مردم به من نرسد نباید عذاب بکشم. اینها حدیث های کوتاهی از هزاران حدیث زندگی شهیدآیت اله ترکی است.

اما بد نیست به جهت تداعی آن ایام خاطره ایی ازاین شهیدمعززبگویم!

شهید ترکی به دلیل اینکه بیشتر از دیگران در آن منطقه بود طبیعتــا با منطقه آشنایی بیشتری داشت. یک شب که جهت آشنایی با منطقه ای که در آن بودیم و معرفی آن منطقه به نیروهای تازه وارد بچه ها را به سمت پاسگاه شهدا برده بود.

روی بلندترین نقطه مرزی قرار گرفته بودیم شهید ترکی در حال معرفی منطقه  و بچه ها را دعوت به سکوت مطلق کرده بود. می گفت چون سنگرهای کمین دشمن زیر پای مان است باید با قدم های شتری حرکت کنیم و حرفهایی از این قبیل که معمولا در شناسایی منطقه پیشکسوتان به تازه واردها می زنند.

درحین صحبت های شهید ترکی، "الله کرم محمدی" برادر شهید غلامرضا محمدی (همان رزمنده ایی که صحبتش بود و حقیر تعهد دادم به مادرش که سالم برگردانم و تحویل خاله پری بدهم) دست در جیب و سیگاری را روشن کرد.

به محض روشن کردن کبریت، عراقی ها نور را دیدند و متوجه حضور بچه ها شدند و منطقه را به خمپاره و تیربار بستند. شهید ترکی به پشت سر برگشته و می بیند الله کرم هنوز سیگارش روشن است. با لگد الله کرم را به پائین تپه پرت می کند. الله کرم عین یک بشکه نفتی تا پائین تپه غلط خورد.

وقتی به همراه شهید ترکی به سمت پایین دویدیم که الله کرم به میدان مین نرسد به محض اینکه بالای سرش رسیدیم شهیدترکی خم شد و دست او را گرفت و از زمین بلند کرد.

الله کرم با زبان بختیاری خودمانی گفت: "ترکی الهی بابات بمیره"همه بچه ها زدن زیر خنده، خود شهید ترکی هم خندید. صورت الله کرم را بوسید و عذرخواهی کرد و گفت: به بابام چکار داری بگو خودت بمیری. الله کرم گفت نه، بابات بمیره بهتره. این موضوع تمام شد برگشتیم سنگر و تا موقع خواب شاید صد بار تکرار کردیم بابات بمیره و خندیدیم.

شب تمام شد و بچه ها خوابیدند چه خوابیدنی، هر دو دقیقه صدای یک گلوله خمپاره سوت زنان بیدارمان می کرد. خلاصه صبح که شد شهردار سنگر رفت تا برای بچه ها صبحانه بگیرد. وقتی برگشت خیلی ناراحت بود. همگی پرسیدیم: عبدالرضا چی شده، چراحرف نمیزنی بگو چه شده است؟ گفت: از مریوان آمدند حاجی را ببرند، گفتیم حاجی کیست واضح تر بگو بفهمیم. گفت: خدا بگم چکارت بکنه الله کرم، پدر ترکی به رحمت خدا رفته است و آمدند او را ببرند. یک دفعه بچه ها زدند زیر خنده، که عبدالرضا گفت رعایت کنید.

فکر کردیم مثل قبلا می خـواهد سر به سر بچه ها بگذارد که یکدفعه با ناراحتی و قطره اشکی گفت: خدا وکیلی پدرش مرده است که ناگهان همه جا خوردیم.

آن روز، روز بدی بود و در نهایت شهید ترکی را سوار ماشین کردند و رفت. مات و مبهوت تا ساعاتی این موضوع تبدیل به سکوت شده بود. اما بعدها به محض اینکه کسی می آمد سراغ الله کرم، بچه ها می زدند  زیر خنده و می گفتند: "فلانی سر به سر این آقا نگذاری چرا که اگر گفت: بابات بمیره بیست و چهار ساعت زمان نمی بره که مستجاب الدعا می شود.

 بنابر این تا روزی که الله کرم در منطقه بود همه رزمندگان به او می گفتند "برادر بابات بمیره" بعضی ها هم میگفتن "آقای بابات بمیره" و طنز خوبی برای بچه ها شده بود.

 اگر چه داستان حضور آیت اله ترکی در کردستان با فوت پدر بزرگوارشان تمام شد اما بعد از مراسم عزداری، ایشان عازم جنوب شد و درعملیات "کربلای 4" به فیض شهادت نائل شد و مقام  او به عنوان یک شهید برای همیشه در این سرزمین ابدی شد. یاد و نامش گرامی بــــــــــــاد

اینستاگرام
شما که تو مطلب قبلی جوانان قر و فری را هم شهید شناس معرفی کردید . حالا می گویید جوانان از شناختن فرهنگ ایثار دور هستند ؟
ذوق ذه شدی هزارتا برات احسنت فرستادم ؟
جواب منو بده تا بهت بگم چطور باید جوانان را با فرهنگ ایثار آشنا کرد .
فاش نیوز نامردی کامنت منو چاپ نکنی
کربلای جبهه ها یادش بخیر خدا رحمت کند همه شهدا مخصوصا شهید حجت اله ترکی وخدارحمت کند پدر گرامیشان خاطره راخواندم یاد جبهه سمت بانه کردستان ماعوت عراق دران عملیات شرکت داشتیم بالشکر المهدی عج الله وعقبه لشکر هم درشهر بانه در یک مدرسه بود یادم است حاج اسدی درهمان منطقه مجروح شد خدا یار همه رزمندگان صلوات به روح همه شهدا
نظری بگذارید
نام خود را وارد نمایید
متن نظر را وارد نمایید
مقدار صحیح است
مقدار صحیح وارد کنید
بدون ویرایش از شما
آخرین اخبار
تبلیغ کانال فاش در ایتابنر بیمه دیفتح‌الفتوحصندوق همیاریخبرنگار افتخاری فاش نیوز شویدمشاوره و مشاوره تغذیه ویژه ایثارگرانسایت جمعیت جانبازان انقلاب اسلامیانتشارات حدیث قلماساسنامه انجمن جانبازان نخاعیlogo-samandehi