چهارشنبه 29 مرداد 1399 , 12:00
شوشتری شدن، کار هر کس نیست!
دیروز از هر چه بود گذشتیم// امروز از هر چه بودیم گذشتیم// آنجا پشت خاکریز بودیم // اینجا در پناه میز...
فاش نیوز - وقتی خودت را سپردی به خدایت و برای خدایت نفس کشیدی. حرف زدی. عمل کردی. آنوقت است که ترسی نداری از اینکه چه کسانی خوشحال میشوند و چه کسانی ارمنطق و مرامت ناراحت میشوند. مهم برایت این است که آنچه میبینی و آنچه خلاف جهت اهداف است را به زبان بیاوری و بر صفحات کاغذ حک کنی البته تاوان هم دارد این کار و فیالاجبار باید بپردازی این تاوان را.
قسمتی از وصیتنامه شهید شوشتری
دیروز از هر چه بود گذشتیم// امروز از هر چه بودیم گذشتیم// آنجا پشت خاکریز بودیم // اینجا در پناه میز // دیروز دنبال گمنامی بودیم // امروز مواظبیم ناممان گم نشود// دیروز آن جا که بودیم بوی ایمان می داد// اینجا ایمانمان بو می دهد // آنجا روی درب اتاقمان نوشته بودیم یاحسین فرماندهی از آن شماست// اینجا نوشتیم بدون هماهنگی وارد نشوید و در پایان متصل میشود به خدای تبارک و تعالی و می فرماید خدایا نصیرمان باش تا بصیر بشویم// بصیرمان کن تا از مسیر برنگردیم // و آزادمان کن تا اسیر نشویم.
شیطان نفس است که نمیگذارد از سیمهای خاردار نفسمان بگذریم و ما را غرق در دنیای مادی میکند و مصداق این جملات زیبا میشویم و دوما" شیاطین برونی و ظاهری دشمنان انسانیت، دشمنان اسلامیت، کودک کشانی که دم از حقوق بشری میزنند و با مدرنترین سلاحهای بیومیکروبی به جان انسانیت میافتند.
سه دهه مبارزه با این دو ابر قدرت درونی و برونی میشود خلاصه اش یک وصیتنامه یک برگی یک شهید که هزاران برگ حرف و حدیث در آن نهفته است که انسانی به پاکی و مبارزی شوشتری که همه عمرش در راه مبارزه با نفس عماره سپری شده، جملاتی که برای هر کدامشان ماهها و سالها درد کشیده شده، خون دل خورده شده، آفتاب سوزان جنوب در ظهر شلمچه در هوای طاقت فرسایش، در زمین رملی خاکیش، آفتاب داغت نموده، حرفهایی که برای خداست. از خواستههای شخصی چیزی در آن نمیبینی. همهاش در جهت خداست.
گاهی می خواهیم نامه ای به شخصیتی بنویسیم و یا مطلبی را به سمع بزرگی مادی برسانیم، دقت می کنیم حواشی کاغذمان جلب توجه بکند و شاید ده بار چک نویس می گیریم و پاکنویس میکنیم و ته کار میگوئیم حق مطلب ادا نشد.
این سختی کار برای ماست. چرا که در جایگاه شهدا قرار نگرفته ایم. از سیم خاردار نفسمان عبور نکرده ایم و چون به تکامل نرسیده ایم اینگونه دچار تشویش و اضطراب میشویم. خیلی ساده هم نیست کسی شدن تا بخواهی شوشتری، کاظمی، خرازی، باکری، همت، میثمی، شاهمرادی، برونسی بشوی.
راه زیادی را باید طی کنی. اگر بچههای جنگ توانستند یک شبه راه صد ساله را طی کنند، داستانشان با ما متفاوت بود. حکایت اینجاست که ما اگر دستمان به کتری آب جوش بخورد و کمی پوستمان بسوزد، تا صبح روی آن خمیر دندان خارجی خنک کننده میزنیم. به هر جایی متوسل میشویم و هر چیزی حتی اگر حرام شرعی باشد را مصرف میکنیم! شاید سوزش دستمان زودتر خوب بشود ولی شهدا این طور نبودند.
آنها روی مینهای فسفری میخوابیدند و ذره ذره آب میشدند و خم به ابرو نمیآوردند! داستان تفاوت میان شهدا و ما اینجاست. داستان آنجاست که وقتی پستچی گردان، نامه ای همراه عکس فرزند تازه متولد شده بسیجی ای را میرساند به دستش، نامه را درون جیبش میگذارد دوستان اصرار میکنند که فلانی نامه را باز کن. شاید موضوع مهمی باشد که برایت نامه فرستاده اند. میگوید نه خبری نیست خدای سبحان دختری به من عطا نموده. عکسش را برایم فرستادند.
با خوشحالی میگویند: باز کن ببینیم گل دختر نازنینت را. میگوید نه. میپرسند چرا؟ میگوید میترسم حین عملیات تصویر دخترم ذهنم را مشغول کند. بگذارید بعد از عملیات نگاهش میکنم که هنوز موفق نشده است ببیند تصویر گل دختر دردانه اش را.
و از همان ناحیه سمت چپ سینه گلوله دشمن هم عکس را سوراخ میکند و خونین. و قلب تپنده یک بسیجی بی ادعا را برای معامله با خدا از هم میپاشد این است آن بحث مورد نظر ما که در جنگ، دانشگاهی بود که اساتیدش بر اساس فرامین قرآنی عمل میکردند و چون اینگونه بود، یک شبه ره صدساله طی میشد و در مقام شهادت قرار میگرفتند. عارفان بیبدیل صحنههای دفاع مقدس آنجائی که با عجز در مقابل خدا در قنوتشان با تضرع و خشوع میگفتند الهم ارزقنا توفیق الشهاده فی سبیلک، یک مکان دور از دید و سمع همگان و خدا مخاطبشان بود.
نمازخانه اداری نبود که رئیست و مسئولینت نگاهت کنند. آنجا رمل بود و قناسه دشمن. کالیبر پنجاه بود و پیشانی بسیجی سیزده ساله. عشق بود و رقص خون در جنون. جنون بود و مجنون بود و لیلی. صمد بود، اسفندیار بود، داریوش و خیلی از بچههای عشقباز.
جملات شهید معزز شوشتری، واژگانی معمول و مرسوم نیستند. بلکه یک احساس مسئولیت بزرگی است که هر کسی این احساس و این خوی و این مرام و منش را ندارد. این احساسات که خلاصهشان میشود حسن اخلاقی، حسن رفتاری، حسن کرداری و حسن گفتاری را شهدا در همان دانشگاه سریع الورود و سریع الخروج یاد گرفتند.
این مسئولیتها را فقط شهدا میپذیرفتند و لاغیر بر اساس آمار جمعیت کشور در زمان جنگ سی میلیون نفر بوده، اگر به نسبت حساب کنیم پانزده میلیون شاید بیشتر از آن مرد بوده و اگر این را هم با توجه به سن رزمندگانی که از یازده ساله تا هشتاد ساله در جنگ حضور داشته اند محاسبه کنیم که خردسال ترین این شهدا و این رزمندگان شهیدی بوده از استان من چهارمحال و بختیاری.
شهید خالدی با یازده سال سن که در آغوش برادرش شهید میشود و نزدیک دو دهه تفحصشان طول میکشد. ده میلیون نفر، کمی بیشتر نیروی قادر به جنگ داشته، در این سرزمین در حالی که کل رزمندگان ما یک میلیون نفر بودند یعنی به نسبت یک دهم جمعیت آن هم در حالیست که سکاندار انقلاب و بنیانگذار این بنای عظیم امام راحل رفتن به جبهه را واجب کفایی فتوا میدهند و راه هم برای حضور همگان باز بوده است که می توانستند همان ابتدای کار با هجومی همگانی عراق را تا آن طرف کویت هم به عقب راند، امامی بینیم که یک دهم حاضر میشوند و تنها همین یک میلیون ندای امام را لبیک میگویند و لباس رزم میپوشند که اینها همین شوشتریها و.... هستند که بدون ادعایی پای در عرصه خون و جهاد مینهند و تا نهایت جان میروند و به آن چیزی که میخواستند میرسند و در راه تحقق آرمانهای انقلاب از هیچ کوششی دریغ نمی ورزند.
با همه این تفاصیل شاید مخاطبی فکر کند که ایمان شوشتری بو می داده که اگر بو نمی داد، این حرف را نمی زد. باید برای استدلال رسیدن به این سوال تنها به این موضوع فکر کرد که میز شوشتری کجاست که در پناهش می نشست؟ او که میزی ندارد! همه کارش در رملهای سوزان جنوب و سیستان و بلوچستان است. پس چه عاملی باعث شده تا این حرف را بزند؟ چه علتی بوده که از پناه بردن به میز حرف بزند و این همه گلایمند باشد؟ اینها همهاش ابهام است به خصوص برای نسل امروزی به خصوص در شرایطی که دولتی هم مانند دولت حسن روحانی گرداننده اجرائیات مملکت باشد. آن وقت است که کار دشوار میشود.
جناب روحانی وقتی کالای سرنوشت ساز مملکت سیصد درصد اضافه میشود و همه اقتصاد کشور را فلج میکند و عامل تورم صد درصدی میشود. در رسانه ملی با تبسمی معنادار میگوید من هم صبح جمعه فهمیدم بنزین گران شده! اینجا آن جوان حقیقت طلب دانشگاهی را نمیشود با به کارگیری کلمات ساده جذب نمود. باید محتوای حرفها و وصیتنامههای شهدا برایش باز بشود. باید او را متقاعد نمود که امام راحل و انقلابش منشور نامه کارش این نبود که ریاست جمهورش صبح روز بعد بفهمد چه خبر است! منشور کاریش این بود که رجایی با همه توانش وارد صحنه بشود و از جانش مایه بگذارد. پیاده و در لابه لای مردم سرکار برود نه اینکه با خودرو میلیاردی در کارخانجات مهم کشوری از دور مانور خدمتی بدهد که همین کارها و روش ناصحیح و مشاهده عموم باعث طرد شدن جوانان از اصول انقلاب میشود.
و دردآورترین قسمت کار اینجاست که با همه این داستانها دشمن هم در حال کار کردن است بدون درنگ و با تمام سرعت و توان کار میکند که همین امر هم نمیتواند بدون ربط باشد.
با افزایش سرسام آور قیمت ارض و طلا و کالاهای مورد نیاز مردم، سخنان دیروزی شهید باکری مبنی بر سه دستگی امروزی مرتبط با همین مقوله است. سخن حکیمانه امام راحل در دهه پرتلاطم شصت که فرمود نگذارید انقلاب به دست نااهلان و نامحرمان بیفتد در همین منوال بوده. آینده نگری امام عظیم الشان را باید برای نسل جوان و مدرنیزه روزه باز نمود تا دیدگاهش نسبت به انقلاب بشود.
دیدگاه حسین فهمیده بشود دیدگاه حسن باقری که در ناامنی جنگ آنجا که گلوله وحشی تانک تی هفتاد دشمن، زمین را سه متر حفر میکند، میگوید بدون تعارف بگویم رزمنده ای که نمازش را اول وقت نخواند، خوب هم نمی تواند بجنگد. صادقانه انسان متحول میشود وقتی این همه خشوع را میبیند.
خدایا این دانشگاه جنگ چرا این همه جذاب بود؟ چرا این همه حقیقتها را در کمترین زمان ممکن روشن مینمود و از همه مهمتر چرا خیلیها را پذیرفت و خیلیها را رد کرد.
سفارشات شهدا و همه روشنگریهای بزرگانی چون امام راحل و مقام عظمای ولایت را باید سرلوحه امور قرار داد تا شاید آن هم شاید بتوانیم در انجام بخش کوتاهی از رسالتمان موفق بشویم.
والسلام من اتبع الهدی
مرداد ماه نود و نه
رضا امیریان