شناسه خبر : 77000
جمعه 24 مرداد 1399 , 02:06
اشتراک گذاری در :
عکس روز

حرف و عمل برای شهدا، وضو می خواهد

فاش نیوز -گاهی حرفی اگر تکراری بشود، آن معنا و مفهوم واقعی خود را از دست می‌دهد ولی گاهی حرف‌هایی اگر روزی هزاران بار تکرارشان کنید، باز هم بوی تازگی می‌دهند.

 یکی از آن حرف ها تصاویر دیدار با ایثارگران است که باید گفت: «گاهی عکسی را ما می‌سوزانیم و گاهی عکسی ما را می‌سوزاند» که تفاوت این دو سوختن از زمین تا آسمان است.

در همه دوران ایثارگری به طور کلی تاکنون چهار یا پنج بار به ما سرکشی شده است که یکی از آنها سرکشی استاندار وقت جناب آقای ... بود.

در یکی از همین روزها، استاندار به همراه رئیس بنیاد شهرستان و فرماندهی سپاه (که هم همرزم و همکار پدرم بود) به منزل حقیر آمدند. رسم بر این است که وقتی مسئولی به خانواده شهید یا جانبازی سر می زند، لوح تقدیر و کادویی (مثل یک تخته پتو یا یک قابلمه یا ماهیتابه و هر چیزی که دم دستشان باشد) به همراه می‌آورند.

آمدن مسئولان مانند حضور حضرت آقا به بیت الشهید نیست که محرمانه و بدون سر و صدا باشد و حتما در اینگونه مواقع، روابط عمومی سازمان یا اداره ذیربط با دوربین عکاسی و فیلمبرداری در صحنه حاضر می‌شود که ما هم از این قاعده مستثنی نبودیم.

جناب استاندار بعد از تشریف آوردن و صرف چای و شیرینی و حال و احوالپرسی، به دیوار بالای سر خود نگاهی انداخته و تصاویر شهدا در معراج الشهدا و جبهه ها را مشاهده کرد.

 ریاست بنیاد شهید هم در معرفی حقیر گفتند که ایشان هم فرزند شهید، هم رزمنده دوران دفاع مقدس و هم جانباز جنگ هستند.

جناب استاندار تکانی خوردند و از روی این زانو بر روی آن یکی زانو نشستتد و فرمودند: به به چه سعادتی نصیبمان شده است!

 ایشان در حال تکریم گفت سعادتی بود، که ما پیش خودمان شرمنده و مضطرب شده بودیم که ببین روزگار ما به کجا رسیده که او از دیدن حقیر سراپاتقصیر مردود شده‌ای در امتحان نهایی زندگی چون من (که اتفاقا" چقدر ممتحنش آن را زیبا طراحی نموده است و همه همرزمان به ملکوت اعلی رفته  و ما را جا گذاشته اند) سعادتمند شده است!

در همین حال و هوا بودیم که نوبت به فرمانده سپاه منطقه رسید. اما چقدر متواضع و سخنانش بوی شهادت می‌داد. او رزمنده‌ای بود که در جنگ اسیر شده و بعد از شهادت همرزمانش به وطن بازگشته بود و با دیدگاهی بسیجی و ارزشی در تکریم از شهدا و امام شهدا سخن می‌گفت.

صادقانه بگویم که صحبت‌های اولیه استاندار نتوانست حتی توجهم را به خود جلب کند. چرا که یک بویی از سخنان ایشان منتشر می‌شد که بویی خوبی نبود و حالت ریا و کبر داشت.

 اما صحبت‌های فرمانده اشک من و ریاست بنیاد و دو سه تا از بچه های سپاه را بر گونه ها جاری کرد. وقتی سخنان حاجی تمام شد دعا کرد که خدایا به حق شهدا قسمت می دهیم ما را همواره در مسیر شهدا قرار بده.

جناب استاندار دوباره صحبت و به حقیر امر کردند، که فلانی شما هم از شهدا به خصوص پدر بزرگوارتان برایمان صحبت کنید. اما هر چه فکر کردم چیزی به ذهنم خطور نکرد، این سخن بدون اینکه من نقشی در گفتن آن داشته باشم زبانم آمد که "جناب استاندار، سخن گفتن از شهدا لازمه اش طهارت جسم و وضوی کامل است که من از هر دو مورد هیچ کدام را ندارم".

بنا بر این اگر بخواهم در کمترین زمان وضو بگیرم و از شهدا سخن بگویم خوب مقوله دوم را ندارم که اتفاقا اصل ماجر است. (طهارت جسم و روح) پس بنا بر این ادب حکم می کند مستمع کلام و از فیض حضور مستفیض باشیم.

سکوتی چند دقیقه ای مجلس را گرفته بود بعضی ها ته مانده شیرینی داخل بشقاب را می خوردند، بعضی ها ته مانده چای سرد شده را و برخی نیز که بشقاب شان خالی بود، با چنگال به بازی با پوسته های شیرینی مشغول بودند.

 با خود فکر کردم چرا این حرف را زدم و این چه حرفی بود که زده شد! آقایان میهمان ما هستند و میهمان هم حبیب خداست. در همین فکر بودم و خود را سرزنش می کردم که چرا این حرف را زدم! که صادقانه درونم انقلابی بر پا شده بود.

از این موضوع زجر می کشیدیم که ناگهان استاندار شروع به صحبت کرد. مشخص بود که این صحبت ها سخنان پایانی است و می خواهد جمع بندی کند.

خود را جمع و جور کرد و در ادامه صحبت من گفت: حرف بسیار قشنگی جناب....... زدند و دقیقاً هم عین واقعیت است "وقتی مقام معظم رهبری می فرمایند شهدا مثل آیه های قرآن مقدسند، خوب از تقدس حرف زدن وضو لازم دارد و ما خوشحال شدیم که این حرف از زبان شما شنیدیم."

وقتی این حرف را شنیدم کمی از زجر و ناراحتی من کاسته شد. استاندار آرام ارام با سخنانی از قبیل ما شرمنده ایم باید زودتر می آمدیم خدمتتان و خدا به شما صبر و سلامتی بدهد آماده رفتن شد.

امروز یاد حرف آن روزم می افتم احساس غرور می کنم. شاید آن روز کمی سختی کشیدم ولی امروز خوشحال هستم که اگر نتوانستم شهید بشوم و یا شهدایی زندگی کنم، اما توانسته ام گاه گاهی حرفم را بدون اینکه به آینده آن فکر بکنم بزنم.

با این اوصاف باید از نزدیک به زخم یک رزمنده در دوران دفاع مقدس بیندیشید و آن را از نزدیک ببینید و صادقانه تفکرتان را به سمتی ببرید که یک روز جسمی یک کیلویی روی پایتان افتاده است و در آن حال چه وضعیتی داشتید؟ چقدر زجر کشیدید؟ چقدر به جسمتان فشار وارد شده است؟ آن درد را مدنظر قرار بدهید و این تصویر را همسو با آن درد کنید. آنگاه خواهید دید که شهدا که بودند و جانبازان چه کسانی هستند.

فرض را بر این بگذارید که درحال چای خوردن دست شما به سماور و یا کتری داغ بخورد و مقداری بآب جوش بر روی آن بریزد .

آنوقت تا صبح چند بار انواع و اقسام مرهم  و بی حس کننده ها را روی دست خود می مالید تا اینکه کمتر سوزش را  احساس کنید. چقدر حاضریم بدهیم تا یکی بیاید و این سوزش و درد را  از ما دور و راحت مان کند. تازه زیر کولر و بر روی تخت خواب فنردار هستیم و همه امکانات رفاهی و تپزشکی هم مهیاست ولی باز بی قراریم.

آن قدر بی قرار که خودمان می دانیم در آن لحظات چه حالی داریم. خوب حالا رزمنده ای را مدنظر قرار بدهید که در میدان مین گیر افتاده و مین ضد نفر انگشتان پایش را قطع کرده است. درد امانش را بریده ولی شرایط خطرناکی در منطقه حاکم شده است و نمی تواند از درد فریاد بزند چرا؟ چون دشمن کمی آن طرف تر متوجه حضور دوستانش خواهد شد و امکان شهید شدن آنها وجود دارد.بنابر این باید سکوت مخض اختیار کند.

شهیدی مانند شهید "راه خدا امیریان" هنگامی که آخرین مرحله عملیات محرم بود و (در دو مرحله قبلی اش در گردان آر.پی.جی رشادت ها کرده بود) شاهد پرواز بسیاری از دوستانش بود این وضعیت را داشت.

عملیات به اهدافش رسیده و خاک دشمن تصرف شده بود ولی دوستان و همرزمانش اکثرا شهید و  تعدادی مجروح شده بودند اما او با همه توانش وارد عمل می شود و با چابکی و قدرت بدنی بالایی که خدای سبحان به او داده است به یاری مجروحین می شتابد.

راه خدا امیریان به خاطر همین قدرت بدنی زبان زد خاص و عام و به خصوص رزمندگان تیپ نجف اشرف و بچه های گردان آر، پی، جی و خمپاره اندازان بود. چرا که شاهد حمل سنگین ترین ادوات توسط او بوده اند.

او در حال تخلیه شهدا و مجروحان عملیات بود که ترکش خمپاره دشمن نصف پهلویش را در ماه محرم (همان ماهی که متولد شده بود) شکافت و شهیدش کرد. پیکر مطهر امیریان چندین شبانه روز زیر آفتاب و سرمای سوزان شب های آبان در کانالی قرار داشت.

 وقتی بعد از چند روز برای تخلیه شهدا به کانال مراجعه شد با وجود اینکه صورتش کاملا سوخته بود اما هیچ گونه بویی که مشامی را آزرده کند استشمام نمی شد و در عوض بوی عطر شهادتش اشک را در چشمان همه جاری ساخت.

آیا صادقانه گفتن از این شهدا وضو نمی خواهد؟ طهارت نباید داشته باشی آیا می توانی بدون وضو و بدون طهارت از این شهدا سخن بگویی؟

آیا از شهیدی که به منطقه جنگی موسیان در دهلران رهسپار و در داخل چادر و زیر پایش خورد سنگ های تند و تیز است به طوری که نمی تواند بخوابد و پهلویش را اذیت می کند سخن گفتن وضو نمی خواهد.

 هر چند که با این پهلو و آن پهلو شدن یک ساعتی می خوابد اما بعد از اینکه بیدار می شود نه میز غذاخوری هست و نه قاشق و چنگالی و نه بشقاب سالادی بلکه فقط مقداری نان خشک و مقداری پنیر همه غذای او را تشکیل می دهد. اما این "ابر مرد" بدون توجه به کاستی ها با همه توان در صحنه جنگ دنبال "اللهم ارزقنا توفیق الشهاده فی سبیلک" است پس آیا می توان بدون وضو شهادت او را برای دیگران تشریح کرد.

رضا امیریان

اینستاگرام
نظری بگذارید
نام خود را وارد نمایید
متن نظر را وارد نمایید
مقدار صحیح است
مقدار صحیح وارد کنید
بدون ویرایش از شما
آخرین اخبار
تبلیغ کانال فاش در ایتابنر بیمه دیفتح‌الفتوحصندوق همیاریخبرنگار افتخاری فاش نیوز شویدمشاوره و مشاوره تغذیه ویژه ایثارگرانسایت جمعیت جانبازان انقلاب اسلامیانتشارات حدیث قلماساسنامه انجمن جانبازان نخاعیlogo-samandehi