جمعه 24 بهمن 1399 , 11:15
گفتوگو بادکتر«احمد خنجری قمی»، جانبازقطع عضو(بخش دوم و پایانی)
ماجرای پزشکی و خادمی زائران حسینی!
بعضی از مجروحین را نامنظم روی بدن همدیگر و حتی به روی شهدا میانداختند. صحنهی قتلگاه حسینی برای من ترسیم شده بود و پزشکان همانند پروانه دور مجروحین میگشتند...
فاش نیوز - در بخش اول و ابتدایی گفتوگوی شیرین و دلچسب ما با جانباز «احمد خنجری»، به رویدادهایی چون جریان جبهه رفتن او و ماجراهای جذاب و شنیدنی و حیرتانگیز مجروحیتهای وی که به خواست و ارادهی الهی منجر به شهادت نشد و باعث شد تا به امروز، وجود بابرکت این جانباز گرامی باقی و پایدار باقی و مانا باشد، پرداخته شد.
در بخش دوم و پایانی این گفتوگوی شیرین و خواندنی، با جانباز و پزشک «احمد خنجری» به جریان زندگیاش پس از جنگ اشاره کرده و مسیری که در مسیر زندگی کنونی و امروزی خود طی میکند. داستانهای جالب دربارهی ورود به رشتهی پزشکی و خدمت به زائران سیدالشهداء و بمبگذاری و تدریس در دانشگاه و ارتباط با نسل جوان و ...
فاشنیوز: با چه انگیزهای رشته پزشکی را انتخاب کردید؟
- بنده پس از پایان دوران دفاع مقدس با این دیدگاه وارد عرصه علم و دانش شدم که اگر در صنف پزشکی، یک پزشک متعهد باشد، میتواند خدمات مثمرثمری داشته باشد و به درد مردم بخورد. جنبهی معکوس آن هم پزشکانی هستند که فکر مادیات و بیتوجهی به مشکلات مردم، آنها را مقبوض خداوند و مردم قرار میدهد. با عدل و انصاف بگویم، بنده با این نگرش خدمتی و با همان روحیات دفاع مقدس و ایثارگری و از جانگذشتگی وارد عرصهی پزشکی شدم.
تحصیل را درحالی پی گرفتم که یک عقبهی ده سالهی ترک تحصیل را در کارنامه خود داشتم. این فاصلهی زمانی ده ساله و دوری از درس و کتاب، کار را برایم سخت کرده بود. اما با عزم و اراده برای خدمت به جامعه و انتخاب یک رشتهی سخت همچون پزشکی راه خود را آغاز کردم اگر چه کار راحتی نبود.
خاطرم هست یکی از دوستان -که خود برادر دو شهید نیز هست- وقتی از من سوال کرد حالا که میخواهید ادامه تحصیل بدهید، چه رشته ای را مد نظر دارید؟ گفتم پزشکی.
از سر ناباوری قهقههای زد یعنی شما چنین چیزی را تصور هم نکن! اما به فضل خداوند بنده تمام تلاشم را کردم و راه را ادامه دادم. مقاطع دبیرستان را در مجتمع رزمندگان و کنکور را بدون هیچ کمک آموزشی به مدت 8 ماه گذراندم و با رتبهی 35 در سال 1371 در شاخهی پزشکی عمومی دانشگاه علوم پزشکی تهران قبول شدم.
فاشنیوز: لطفاً از سختیهایی که در این راه متقبل شدید، به اختصار بیان بفرمایید.
- در دانشگاه علوم پزشکی تهران با وجود سختگیریهای خاصی که دارد و اساتید آن الحق و الانصاف بسیار سخت گیر بوده و هستند، توانستم همپای دیگر دانشجویان -که مجرد بودند- پیش بروم و حتی پایاننامهام را به صوت انفرادی گذراندم.
این درحالی بود که گاهی پایاننامه را بیست نفری میگیرند که همپوشانی نمایند و دست آخر هم با نمرههای حدود 17 پاس میکنند. اما بنده با داشتن سه فرزند و همسرم -که بیماری ام اس دارد- توانستم پایاننامهام را به صورت انفرادی و با برآیند استاد 4 و نمره 20 با موفقیت بگذرانم.
فاشنیوز: گویا شروع خدمت پزشکی خود را با خدمت به زائرین اباعبدالله الحسین(ع) آغاز کردید. این توفیق چگونه حاصل شد؟
- بله. بنده پس از فارغالتحصیلی بنابر سوابق خدمتی که در معاونت بهداشت و درمان سپاه پاسداران داشتم، در اداره معاونت درمان و بهداشت ستاد مشترک پذیرفته شدم که تقارن آن با زمان حکومت صدام و اعزام خانوادهی شهدا به زیارت اباعبدالله الحسین(ع) بود.
بنابراین شرکت "نسیم صبح" درخواست یک پزشک کرده بود که انتخاب آن باید از سوی ستاد مشترک انجام میشد. بنابراین قرار شد ستاد مشترک هم از هر نیرویی مانند ارتش، نیروی هوایی، نیروی رمینی یک پزشک را انتخاب کند که این موضوع منجر به دلخوری دیگران میشد.
بر این اساس قرار شد از پزشکان موجود در ستاد مشترک یک نفر را انتخاب کنند. در این راستا نام پزشکان قدیمی را لیست کرده و چون بنده به عنوان نیروی جدید به آن مجموعه ملحق شده بودم نام مرا ثبت نکرده بودند.
در کارگزینی ستاد متوجه شده بودند که نام بنده ثبت نشده است در نهایت اسم مرا در زیر تمام اسم ها نوشتند و نحوه انتخاب را اولویت بندی بر اساس امتیازات عملکردی بود که ناگهان متوجه شدند بنده هم به لحاظ حضور در جبهه و سپاه، درصد جانبازی و امتیازات دیگر ارجح از دیگران هستم.
بنابراین توفیق شامل حال من شد و توانستم با کمک سایرین در سال 1382 اولین اورژانس مردمی را در کربلا برای زائرین اباعبدالله الحسین(ع) راهاندازی نماییم و این چنین شروع کارم از خدمت به زوار امام حسین (ع) آغاز شد.
بر این اساس 6 پزشک بودیم و زمانی که به عراق رفتیم، در طبقهی چهارم هتل فلسطین درمانگاهی در نظر گرفته شده بود که پزشکان را دو نفر دو نفر برای کربلا و سپس نجف قرعه کشی میکردند و ده روز یک بار هم چرخشی بود.
بنده در همان شیفت چرخشی اول خیلی علاقهمند بودم که به کربلا بروم و خدمت اولم به زائرین اباعبدالله الحسین (ع) باشد، آنجا هم به اسم و رسم کسی کار نداشتند. قرعه کشی که شد در همانجا هم توفیق حاصل شد که اولین پزشکی باشم که خدمت به زوار امام حسین(ع)شامل حالم شود.
در مرداد ماه سال 82 پس از سقوط صدام، سپاه قدس اعلام کرد هر کسی که به مهران و یا ترمینال ایلام آمده است میتواند بدون عبور از مسیرهای دشوار و کورهراهها به کربلا برود. بنابراین توفیق این را پیدا کردم تا به اتفاق خانواده در شب شهادت حضرت فاطمه زهرا(س) 17 روز توفیق زیارت را داشته باشم.
در این سفر با دیدن زواری که قبل از ما به کربلا آمده بودند -چون از مسیرهای ناهموار آمده بودند و بر اثر گرما پاهایشان تاول زده بود و دچار گرمازدگی شدید شده بودند و قادر به راه رفتن روی پاهای خود نبودند- به این فکر افتادم که باید فکری به حال زائرین مشتاق امام حسین(ع) کرد و نیاز آنها را به مراقبتهای درمانی برطرف کرد.
بنابراین زمانی که به کشور برگشتم، نامهای به هیئت پزشکی حج زدم و با حفظ کرامت، دایر کردن یک مرکز درمانی در کربلا را درخواست کردم. آنها هم اعلام کردند که الان دولتی در عراق بر سر کار نیست و ما این کار را نمیکنیم. پیشنهادهای متعددی داده شد که هیچکدام کارساز نبود. البته من هنوز عضویابی هم نکرده بودم.
با یکی از دوستانم در قرارگاه قدس سپاه تماس گرفتم و موضوع را مطرح کردم و گفتم یک گروه درمانی را میخواهم به عراق ببرم که فی سبیلالله و رایگان در خدمت زوار امام حسین(ع) باشند. ایرانی و عراقی هم برایمان فرقی نمیکند اما نیاز به دارو و تجهیزات داریم.
ایشان شخصی به نام جانباز حیدری (جانباز قطع پا) اهل نجف آباد اصفهان که دفتر خیریهای در تهران داشت و امکانات مردمیرا به عراق میبردند، به بنده معرفی کرد. گفتند میخواهید با ایشان تماس بگیرید، شاید بتواند کاری صورت بدهد. شمارهی ایشان را گرفتم و بعد از سلام و احوالپرسی درحالی که نه بنده از ایشان ذهنیتی داشتم و نه او از من ذهنیتی داشت، گفتم پزشک جانباز هستم و میخواهم در ایام محرم در خدمت زائرین امام حسین(ع) باشم و ایرانی و عراقی هم فرقی ندارد.
این ماجرا مربوط به اسفند ماه سال 1382 بود. این بنده خدا هیچ سوالی از من نپرسید و آدرسی داد تا نزد آقای توکلی بروم. او گفته بود که بگویید مبلغ 20میلیون تومان بابت اورژانس شما به عنوان پشتوانه در نظر بگیرد. به فاصلهی رسیدن من به مکان، ایشان خودشان با آقای توکلی تماس گرفت، وقتی که رسیدم آقای توکلی تمام قد به احترام من ایستاد و گفت: بنده در خدمت شما هستم.
ارتباط این بزرگوار با مسئول دارویی سپاه برقرار شد، دارو، امکانات و تجهیزات با مبالغ بالاتر از 20 میلیون تهیه شد. همچنین مکانی را برای ما در کربلا و نجف اجاره کردند. امکانات رفاهی ما را هم فراهم کردند و 4 کامیون دارو و تجهیزات خریداری شد.
بر این اساس توانستیم اولین اورژانس مردمی ایران را در محرم سال 1382 در کربلا تاسیس کنیم و در بین الحرمین جا گرفتیم. تابلویی هم با عنوان "مرکز ارائه خدمات پزشکی به زائران سیدالشهدا"(ع) بر سر در ورودی آن زدیم.
مانند زمان پیروزی انقلاب اسلامی که برای کوچکترین کاری باید با هزار نفر هماهنگ میشدید. در آنجا با شخصی به نام "شیخ میثم" که مسئول امنیت بینالحرمین بوده و مکانی را برای خود محصور کرده بود، آشنا شدم. ما در آنجا گفتیم که پزشک ایرانی هستیم و برای خدمترسانی به زائرین آمدهایم. بعد هم در همانجا چادر زدیم. آنها هم ما را حفاظت کردند چرا که اگر غیر از این بود، دارو و تجهیزات ما هم به یغما میرفت.
این در حالی بود که حدود 14میلیون زائر در روزهای عاشورا و تاسوعا به کربلا آمده بودند و هیچ قاعده و قانونی هم وجود نداشت اما ماموران آنها کمک و خدمهی ما شده و نظم را ایجاد میکردند.
در حال برپایی اورژانس بودیم که دکتر صالح که منسوب حزب بعث و صدام بود، با چند نفر دیگر به همراه یک تیم پزشکی به سراغ ما آمد و پرسید شما کی هستید و برای چه آمدهاید؟ گفتیم ما پزشک داوطلب ایرانی هستیم که برای خدمترسانی به زائرین آمدهایم و برای ما ایرانی و عراقی و افغانی و لبنانی فرقی نمیکند. یکی از همراهان که گویا مسئول دارویی عراق بود، گفت این داروها چیست؟ گفتیم داروهای استانداردی که کمتر از سه یا چهار روز است خریداری شده است.
پرسیدم: اگر ما مریض بدحال داشته باشیم، آیا در بیمارستان "الحسین" پذیرا هستید؟ گویا دکتر صالح رئیس چهار بیمارستان در کربلا بود که بیمارستان الحسین هم شامل آن میشد. بنابراین گفت همه بیمارستانها پذیرای بیماران شما خواهند بود. من در آنجا مطرح کردم که ما آمبولانس و وسیلهی نقلیه نداریم، گفت مرکز اورژانس کربلا در خدمت شماست. شما بروید صحبت کنید و بگویید دکتر صالح گفته مرکز اورژانس با شما همکاری کند. به همین ترتیب وسیلهی ارتباطی هم جور شد و ناخودآگاه همه یک سیستم شده بودیم.
فاشنیوز: نحوهی کار به چه صورت بود؟
- یک گروه پزشکی شامل یک گروه 15 نفره بود که در آن دو جراح حضور داشتند. بعد هم دو جراح دیگر بهنام دکتر جعفری از دانشگاه علوم پزشکی تبریز و دکتر عمادالدین متخصص ارتوپد از دانشگاه علوم پزشکی ایران به ما ملحق شدند. همچنین یک سری از گروه های پیراپزشکی به ما ملحق شدند و به فضل خداوند پایگاه خدمت فی سبیل الله برای زائرین سیدالشهدا برپا شد.
ساعت کاری ما بعد از نماز صبح تا 2 نیمهشب (که آن موقع شام میخوردیم) ادامه داشت. زمان استراحت هم از 2 شب تا نماز صبح بود. پزشکانی که طبق روال معمول نوبت عمل داشتند و یا در نوبت شیفت بیمارستان بودند زمانی که متوجه شدند ما میخواهیم برویم کربلا تا در خدمت زوار باشیم، تمام برنامههای خود را کنسل کردند و به گروه پیوستند. در 15 تا 20 روزی که در خدمت این بزرگواران تا قبل از حادثهی کربلا بودیم، روزی 1700 تا 2000 زائر سیدالشهدا را به طور رایگان درمان میکردیم.
فاشنیوز: این حادثه چه زمانی اتفاق افتاد؟
- در روز عاشورای حسینی ساعت 10 صبح اولین بمبگذاری در گاری متعلق به مداح در کسوت عزاداران حسینی و در حدود صد متری ما اتفاق افتاد. من همانجا به همکاران گفتم مریضهای عادی را مرخص کنید که بروند تا جایی برای آسیبدیدگان ناشی از حادثه وجود داشته باشد، همین طور هم شد.
این اورژانس ناخوانده، تبدیل به اولین، نزدیکترین و معتبرترین مرکز درمانی در حادثه بمبگذاری کربلا شد. متعاقب آن 8 بمب دیگر هم منفجر شد. مجروحان را سراسیمه به این مرکز میآوردند، به طوری که مرکز ما در میان زائرین به "اورژانس سیدالشهدا"(ع) معروف شد.
بمبگذاران حتی از ما هم غافل نبودند و گویا بمبی در اورژانس ما هم کار گذاشته بودند که بچه های سپاه بدر، بستهی مشکوک را خنثی کرده و ما به سرعت محوطه را ترک کردیم.
فاشنیوز: با توجه به خدماتی که برای زائرین اباعبدالله الحسین(ع) انجام میدادید، کراماتی هم مشاهده میکردید؟
- بله، بنده شب قبل از حادثه با توجه به استقبال زائرین و اینکه ما آنها را درمان میکردیم، یک نکته از دلم گذشت و آن این بود که ای کاش در زمان عاشورای حسینی بودیم و جراحات اهل بیت امام حسین(ع) را مداوا میکردیم.
فردای آن روز که انفجار اتفاق افتاد، در مدت زمان کوتاهی تعداد زیادی مجروح را سراسیمه نزد ما آوردند. بعضی از مجروحین را نامنظم روی بدن همدیگر و حتی به روی شهدا میانداختند. صحنهی قتلگاه حسینی برای من ترسیم شده بود و پزشکان همانند پروانه دور مجروحین میگشتند. چه بسیار جراحان ما که با زحمات زیاد و طافتفرسا از مرگ آنها جلوگیری کردند و آمبولانسها حادثهدیدگان را به بیمارستان انتقال میدادند.
همان شبی که بمب منفجر شد، همان جا ته دلم یقین حاصل کردم که این حرکت ما خاص سیدالشهدا (ع) است و به خواست آقا بود که ما اینجا باشیم و زائرین بال و پر شکستهشان را مداوا کنیم.
فاشنیوز: در ادامهی این بمبگذاری چه اتفاقی افتاد؟
- جالب این که دکتر صالح هم به همراه تیم پزشکی آمده بود و از ما کسب تکلیف میکرد. امام جمعهی شهر کربلا هم ما را دعوت و درخصوص کمکرسانی به زائرین آسیبدیده از ما تقدیر و تشکر کرد. همچنین از من خواستند تا برای اربعین و 28 و 29 صفر هم حضور داشته باشم. من هم گفتم این گروه را میبرم و با یک گروه فعال تر بازمیگردم.
این شد که بعد از مراسم عید در اوایل فروردین ماه، با تعداد پزشکان و پرستاران بیشتری این بار دو درمانگاه (یکی در کربلا، در بین الحرمین و دیگری در نجف) برپا کردیم. بنابراین در سال 1383 نیز در کربلا و نجف اشرف بهخصوص در ایام اربعین و 28 صفر درخدمت زوار بودیم.
در سال 1384 زمانی که سازمان حج و زیارت قصد داشت زائرین را به صورت رسمی برای زیارت عتبات عالیات روانه کند، بنده جزء پزشکان گروه راهاندازی هیئت حج در کربلا و نجف بودم. مقطعی که گذشت، بنده با آن که همپای دیگر پزشکان شیفت میدادم، جزء متولیان درمانگاه کربلا و نجف، هیئت پزشکی را هم بر عهده داشتم. از آن زمان تاکنون چیزی حدود بیست سال است که در خدمت زوار امام حسین(ع) و خادمین در ایام اربعین و محرم درخدمت هستم. البته اضافه کنم در ایامی که حج عمره هم برقرار بود، چندین سال با مدتهای 40-50 روزه در خدمت زوار بیت الله الحرام در حرم نبوی و خدمتگزار زائرین حرم حضرت رسول اکرم(ص) بودم.
فاشنیوز: با توجه به سوابق حضرتعالی در طول جنگ ایران و عراق، مقطعی را هم مدرس علوم و معارف دفاع مقدس بودید. همینطور هست؟
- بله. در سال 1388 سردار سید احمد سوداگر (رییس پژوهشگاه دفاع مقدس) فراخوانی برای افرادی که در عرصهی دفاع مقدس سابقه فرماندهی داشتند، دادند. بنده هم سابقه 8 سال جبهه و حضور در مناطق عملیاتی را داشتم. همچنین در مقاطع آخر، فرمانده گردان عملیاتی لشگر17 ابالفضل العباس(ع) بودم که نام گردان را هم خودم پیشنهاد دادم و نشان افتخار (قطع دست) را هم از ایشان گرفتم.
بنابراین با این فراخوان یک دوره آموزشی علوم و معارف دفاع مقدس را با اساتید و فرماندهان سپاه از جمله محسن رضایی، سرداران شمخانی و رحیم صفوی، و از امرای ارتش امیر رشید، امیر قویدل و امیر سعدی در دانشگاه جنگ گذراندم و مجوزی به عنوان مدرس عالی علوم و معارف دفاع مقدس برایم صادر شد.
ضمن اینکه در خدمت زائرین هم بودم، در مقاطعی هم به عنوان سر استاد علوم و معارف دفاع مقدس دانشگاه علوم پزشکی تهران معرفی شدم که سابقه 4 سالهای هم در تدریس دارم.
فاشنیوز: آقای دکتر! این رشته کمی نا آشناست. لطفاً بیشتر توضیح دهید.
- درس دفاع مقدس برای ترویج فرهنگ جهاد و شهادت و تبین این عرصه است. عقبهی کار این بود که ارتش و سپاه مستندات خود را گردآوری و حتی مدارک مربوط به وزارت خارجه و فرامین حضرت امام را به صورت منسجم و کامل تدوین کنند.
مدت ده سال موارد مرتبط با دفاع مقدس از جمله عملیاتها، دستاوردها و حتی وضعیت دشمن به لحاظ استعداد و توانمندیها، قراردادها و قطعنامههای بینالمللی و اقدامات مراکز بینالمللی همزمان در یک پروسهی زمانی روند دفاع مقدس تدوین شد. کتابی نیز تحت عنوان "علوم و معارف دفاع مقدس" - که به تایید شورای عالی انقلاب فرهنگی رسیده - به عنوان درس دو واحدی اختیاری برای کلیهی مقاطع تحصیلی دانشگاهی لحاظ شد و بنده هم مدرس آن بودم.
فاشنیوز: با توجه به فاصلهی نسلها و سپری شدن دورههای مختلف زمانی پس از جنگ، واکنش دانشجویان در خصوص ارائهی درس چه بود؟
- در ابتدا باید عرض کنم هر کسی نمیتواند این درس را ارائه بدهد، زیرا درس فیزیک و شیمی و زیستشناسی نیست. فردی که علوم و معارف دفاع مقدس را تدریس میکند، باید نفسش، نفس جبهه باشد و فضا را کاملا حس کرده باشد.
برای مثال، اگر دانشجویی سوالی از استاد بپرسد و او نتواند پاسخ دهد و فضای جبهه و حنگ را بیان کند، تکلیف مشخص است. این درس صرفا جنبهی نظری نیست که هر شخصی بتواند آن را بیان کند، بلکه باید بتواند آن را با روحیات و منویات ارائه نماید. بنابراین بنده جزء 4 استاد نمونهی علوم و معارف دفاع مقدس معرفی شدهام.
فاشنیوز: واکنش دانشجویان نسبت به این درس چه بود؟
- این درس بازخوردهای فراوانی هم داشت. با تدریس این درس، خیلی از افراد ضدانقلاب که به انقلاب بدبین بودند، از ایدئولوزیشان برگشتند. ما کسی را تفتیش عقاید نمیکردیم اما خودشان در پایان کلاس این مطلب را مینوشتند.
بنده زمانی به عنوان مدرس همین رشته برای دانشگاه علوم پزشکی تهران معرفی شده بودم که گویا فکس اشتباهی به دانشگاه علوم پزشکی آزاد ارسال شده بود. با بنده تماس گرفتند و پیگیر شدند که برایشان توضیح دادم این فکس اشتباهی ارسال شده است که قبول نکردند و برای آنها هم کلاس اجرایی گذاشتیم.
در این کلاس در میان دانشجویان، دانشجوی سال آخر پزشکی بود که پس از پایان کلاس ایشان نکتهای به این مضمون برای من نوشتند: "بنده دانشجوی ترم آخر هستم. تمام درسهایی که خواندهام هیچ اما هیچ درسی به شیرینی این درسی که گذراندم برایم نبود" و من نظرم نسبت به خودم و مملکتم عوض شد. الان هم که در حال نگارش هستم، اشک در چشمانم حلقه زده است".
همچنین در دانشگاه علوم پزشکی تهران دانشجویی برایم نوشت: "من تا به حال نسبت به انقلاب و حواشی انقلاب خوشبین نبودم، اما اکنون آگاهتر شدم".
دانشجویی داشتم که فرزند یک جانباز ارتشی بود که برایم نوشته بود "من بارها پدرم را سرزنش میکردم که شما چرا جانباز شدید که من مانند بقیهی جوانان نمیتوانم از موهبت یک پدر سالم برخوردار باشم؟ الان که آگاه شدم به پدرم افتخار میکنم و من هم سربازی برای جمهوری اسلامی خواهم بود. دلم میخواهد جزء یکی از نیروهای انقلاب و نظام باشم".
با توجه به استقبال دانشجویان از این کلاسها، بنده حتی پیشنهاد دادم که این کلاسها را برای اساتید هم دایر کنیم. زیرا بسیاری از افراد تشنهی معرفت و حقایق جنگ بوده و هستند. در این راستا ابتدا مسئول اجرایی فرهنگی دانشگاه علوم پزشکی تهران استقبال کرد که برای اساتید دورههای ضمن خدمت، این درس تدریس شود.
جلسهی اول که فراخوان دادند، حدود 150تا200 استاد تخصص و فوق تخصص در این کلاس حاضر شدند اما از جلسه دوم مسئولین فرهنگی دانشگاه مانع ادامهی برگزاری کلاس شدند و آن را تعطیل کردند.
فاشنیوز: آقای دکتر! گویا شما در پایش سلامت خانواده معظم شهدا هم هستید. در این زمینه هم لطفاً توضیحاتی را بفرمایید.
- بله بنده در پایش سلامت و خدمت فی سبیل الله برای خانوادهِی شهدا نیز فعال هستم. بنیاد این طرح را تقبل کرد اما چون از سوی بیمه حمایت نشد، آن را رها کردند. من هم فی سبیل الله و رایگان در خدمت خانوادهی معظم شهدا به خصوص در شرایط کرونایی هستم، البته در حال حاضر به صورت تلفنی مشاوره میدهم و راهنمایی میکنم. در بحث گروههای جهادی هم فعال هستم و هر جا که باری بر زمین باشد، کوتاهی نمیکنم.
چند وقت پیش سردار جعفری به منزل ما تشریف آوردند و من به ایشان گفتم متاسفانه نظام از وجود امثال ما استفادهای نکرده است و هر جایی هم که بیتکلف خواستیم خدمت کنیم، دست ما را پس زدند. اما آقای جعفری نکتهای گفتند که بر دلم نشست. ایشان گفت: اگر شما در این سیستمها ورود پیدا میکردید، اولا نمیتوانستید با آنها کنار بیایید، دوم اینکه همچنان که خودشان خراب شدند، شما را هم خراب میکردند.
فاشنیوز: درحال حاضر علاوه بر پزشک پایش و خدمت به خانوادهی شهدا، فعالیتهای دیگری هم دارید؟
- از دههی 70 به مناسبتهای مختلف از جمله هفتهی دفاع مقدس، سالروز آزادی مهران، سالروز آزادسازی خرمشهر و یادوارهی شهدا با برپایی جلسات سخنرانی در دانشگاههای علوم پزشکی تهران، دانشگاه شهید بهشتی، دانشگاه علوم پزشکی قم، دانشکدهی فناوریهای نوین، دانشگاه علوم پزشکی آزاد در محافل منتسب به دفاع مقدس که در راستای فرهنگ ترویج جهاد و شهادت است، شرکت و سخنرانی کردهام.
از ابتدای سال 1395 نیز با صلابت و با استعانت از حضرت علی بن موسیالرضا(ع) در فضای مجازی با ایجاد گروه "شمس الشموس"در پیامرسانهای واتساپ، ایتا و سروش و اینستاگرام رسماً کتیبهی اهداف را که شامل ترویج و تحکیم فرهنگ اسلامی، جهاد و شهادت، روشنگری سیاسی، تکریم شهدا، ایثارگران و مدافعان حرم است، آغاز کردم. خوشبختانه با 10 درصد این مطالب که در اینستاگرام فعال هستیم، بالای 40000 عضو داریم. اما متاسفانه به علت این که در پروفایل، تصویری از سردار حاج قاسم سلیمانی گذاشته بودیم، اینستاگرام ما را گویا مسدود کردهاند.
اگر چه از این تعداد کم شده به طوری که درحال حاضر به 37 هزار و اندکی رسیده است اما باز هم دست از فعالیتهایمان برنداشتهایم و در راستای پیام خدمت به اسلام و انقلاب که مقام معظم رهبری فرمودند "جوانان ما باید آتش به اختیار باشند" بنده از سال 56 تا تاکنون آتش به اختیار هستم و بدون هیچ حمایت مالی و با هزینهی شخصی و درآمد بازنشستگی فعالیتها را ادامه میدهم.
فاشنیوز: صحبتهای پایانیتان را هم میشنویم.
- بنده خاک پای رزمندگان، مخلص خانوادهی شهدا و یار و یاور رهبر هستم و اعتقاد دارم مادامی که خون در رگهایمان جریان دارد، در قبال اسلام و شهدا مسئول هستیم. این نامردی است که همرزمان ما از همهی هستی و جانشان گذشته باشند و ما بخواهیم بار خود را ببندیم و به دنبال امیال نفسانی خود باشیم. تا زندهایم، انشالله رزمنده خواهیم ماند.
فاشنیوز: با تشکر از حضرتعالی که وقت گرانبهایتان را در اختیار ما قرار دادید.
| گفتوگو از صنوبر محمدی