سه شنبه 07 بهمن 1399 , 14:50
وقتی شیرمحمد به خیرمحمد پیوست!
فاش نیوز - در ششمین روز از آخرین ماه بهار سال ۱۳۳۹، وقتی که عطر دلانگیز گلها فضا را معطر کرده بود، در یکی از روستاهای ملایر به نام حسنآباد آبدر، گل وجود نوزادی پا به عرصهی حیات گذاشت که در طالعش نوشته بود او از ایل آفتاب است.
نامش را شیرمحمد گذاشتند. او در خانوادهای مذهبی رشد و نمو یافت. از نهسالگی به پدر و برادرانش در کارهای کشاورزی کمک میکرد.
در هفدهسالگی وقتی که انقلاب اسلامی امام خمینی روح تازهای در کالبد جوانان شهر دمید، او به ندای پیر خمین لبیک گفت و باشروع تظاهرات علیه رژیم منحوس پهلوی، به شهرستان نهاوند هجرت نمود (به دلیل وجود اقوام و دوستان زیاد در این شهر).
بعد از اسکان در نهاوند، در تظاهرات علیه رژیم شاهنشاهی به صورت مستمر شرکت میکرد. در یکی از این تظاهرات، توسط مامورین ساواک دستگیر و به ژاندارمری منتقل شد. او را مورد شکنجه قرار دادند؛ اما او با مقاومتی بینظیر شکنجهها را تحمل میکرد. بعد از یک هفته آزاد شد.
درسن ۱۸ سالگی با دختر یکی از اقوام مادرش ازدواج و زندگی مشترکشان را شروع کردند. برای گذران زندگی و کسب روزی حلال، چند وقتی به شغل بنایی مشغول شد.
در همین زمان جنگ تحمیلی شروع شد. با آغاز حملهی رژیم بعثی عراق در سال ۱۳۵۹ وارد نیروی مقدس سپاه شد و لباس رزم را به تن پوشید؛ و درحالی که همسرش باردار بود به جبهه اعزام شد.
چند ماه بعد از تولد پسرش حسین، از جبهه برگشت. بعد از مدتی دوباره به جبهه اعزام شد. در عملیاتهای مختلف شرکت داشت و با رزم دشمنسوزش، بسیاری از مزدوران شیطان را به هلاکت رسانده بود.
ماهها در جبهه میماند و زندگی او در جبهه خلاصه میشد. کمتر به خانوادهی خود سرکشی میکرد. چند روزی مرخصی میگرفت ولی مرغ دلش مدام به سوی جبههها پرمیکشید که آکنده بود از عطر یار. مرخصی او هنوز تمام نشده بود که به جبهه برمیگشت و خود را به قربانگاه عشاق وفادار میرساند.
سرانجام شیرمحمد سیاوشی، بعداز ۵۰ ماه حضور در جبههها، کولهبار سفر عشق بست و خود را به ساکنان شهر شهادت رساند. او در منطقهی ماووت عراق، با اینکه از ناحیهی دو پا، زانو، کمر و دستها و گوش مجروح بود، با اصرار زیاد خودش در عملیات حضور پیدا کرد. ابتدا به او اجازهی رفتن به خط مقدم نمیدادند. شب تا صبحِ عملیات بیتالمقدس ۲ را به گریه و راز و نیاز با خداوند پرداخت. سکون برایش معنا نداشت.
او سرانجام مزد قنوتهای نورانیاش را دریافت کرد. مسئول گروه پشتیبانی بود و نزدیک ظهر از او و گروه پشتیبانی خواستند که مهمّات و مواد غذایی به رزمندگان برسانند، او در نفربری بنام خشایار که پر از مهمات و سلاح جنگی بود نشست و به طرف منطقه حرکت کرد که در مسیر، مورد اصابت خمپارهی دشمن قرار گرفت.
او در هشتم بهمن سال ۱۳۶۶ در میان شعلههای آتش، سرود خوش وصل سر داد و خود را به حریم کبریایی رساند.
وقتی شهید شد ۳ فرزند، دو پسر با نامهای حسین و مصطفی و یک دختر به نام زینب که ۱۸ماهه بود داشت.
گفتنی است که شش ماه قبل از شهادت شیرمحمد، برادرش خیرمحمد به شهادت رسیده بود.
| به کوشش جعفری
خداوند متعال توفیق و سعادت هم نشینی با شهدا خصوصا شهیدگرانقر شیرمحمد نصیبم نمود تا قهرمانان واقعی بشناسم
و از خدا می خواهم در اخرتهم با شهیدان محشرم نماید:
به شهید گفتم کجا گفتا به خون گفتم چرا گفتا جنونم
گفتم که کی گفتا کنون نرو خندید رفت :
جامانده رجبلعلی سیاوشی