شناسه خبر : 82942
سه شنبه 18 خرداد 1400 , 12:00
اشتراک گذاری در :
عکس روز

گفت و گو با مادر شهید محسن نظری

به خوابم آمد و گفت هرچه بخواهی خودم برایت تهیه میکنم!

هر هفته می آید به مزار و عشقش، پیروی از راه پسرش است. متوجه می شویم که خلوص خودش را چگونه به فرزند شهیدش عاریت داده و پسر، وامدار مادری با اخلاص بوده است. مادری که هم اکنون خود را وامدار پسر می داند...

فاش‌نیوز - هر هفته می آید به مزار و عشقش، پیروی از راه پسرش است. بیمار و سالخورده است اما هر چقدر بتواند خودش را به ملاقات پسر برساند، این کار را به تعویق نمی اندازد.

وقتی که با او به گفت و گو می نشینیم، بهتر متوجه می شویم که خلوص خودش را چگونه به فرزند شهیدش عاریت داده و پسر، وامدار مادری با اخلاص بوده است... مادری که هم اکنون خود را وامدار پسر می داند.

از مهربانی های محسن می گوید و زهد و تقوایی که در سنین کم جوانی داشته و خود نیز اسوه‌ی این مرام هاست.

گفت و گوی ساده‌ی ما با مادر شهید « محسن نظری »، بی آلایش و خواندنی ست.

فاش نیوز : حاج خانم خودتان را معرفی کنید.

- من اعظم سلیمی هستم. مادر محسن نظری.

فاش نیوز : شهید محسن نظری، کجا دفن هستند؟

- قطعه 24 ردیف 87 شماره 22

فاش نیوز : کجا به شهادت رسید؟

- 15 سالش بود. روز انتخابات شهید رجایی، سر صندوق آقای رجایی رفت. چون سپاهی بود و ماموریت داشت، رفت سر صندوق آقای رجایی در شهرستان خلخال. در روز بیست و سوم ماه رمضان و روز دوم مرداد به شهادت رسید.

 

فاش نیوز : شهیدتان وصیت نامه هم داشت؟

- تازه 19 سالش شده بود و تازه هم رفته بود در سپاه. یک ماه نشده بود که رفت شهرستان خلخال، با دهان روزه رفت و فردایش هم جنازه اش را آوردند.

فاش نیوز : حاج خانمف کمی از اخلاق و رفتارش بگویید.

- با اینکه 19 سالش بود غذا می گذاشتیم سره سفره نمی آمد. می گفت مامان غذاهایی می گذارد سر سفره که نمیدونه آدم کدومشو بخوره، ماه رمضان بود ساعت 9 افطار میشد. وقتی من کمی آب خنک می گذاشتم سر سفره، بلند میشد می رفت دستش را می گرفت زیر شیر آب گرم، جرعه ای آب گرم می خورد و بلند میشد و می گفت مگه آنها که در جبهه هستند، آب یخ می خورند؟

فاش نیوز : جبهه هم رفته بود؟

- نه، پاسدار سپاه بود.

فاش نیوز: حاج خانم بیشتر درباره اخلاقش بگویید.

- ما آن موقع کریم خان بودیم. از این خانه هایی بود که در مسابقه می دادند، آسانسور داشت و طبقه چهارم بودیم. وقتی می رفت داخل، دستش را می گرفت جلوی چشمانش که نکند در آسانسور چشمش به نامحرم بیفتد. وقتی ماه رمضان بود، ساعت نه و ده دقیقه می دیدیم هنوز نیامده افطار بکند. بهش می گفتم محسن کجایی؟ میگفت رفته بودیم به خانواده شهدا سر بزنیم. می گفتم مادر تو فردا میخواهی روزه بگیری، چطوری افطار نمی کنی؟ سحری نمی خوری؟ می خواهی روزه بگیری؟

وقتی قرار بود ساعت 7 بیاید خانه، ساعت 9 یا 10 می آمد، می رفتم در اتاقش می ایستادم، پشت در می دیدم دستانش را لخت کرده، زانو هایش را لخت کرده، گذاشته روی زمین و دارد می لرزد و با خدا صحبت می کند. می گفتم خاک برسر ما کنند با این نماز خواندنمان. ما باید بیاییم و نماز خواندن را از اینها یاد بگیریم. نه که وقتی داریم نماز می خوانیم، بلافاصله از روی زمین بلند می شویم. خلاصه که یک اخلاق هایی داشت که من نمی دانم چه باید بگویم. خیلی مهربان بود، با همه، با بچه ها، با بچه های مدرسه ای، خیلی مهربان بود.

فاش نیوز : خوابش را هم دیده اید؟

- خیلی خواب دیدم. یکدفعه رفتم مسجد نبی نارمک، برایش (خیرات) صبحانه دادم. رفتم گفتم آقا میخواهم صبحانه بدهم. گفتند چه میخواهی بدهی؟ گفتم من 20 تومان میدهم، هرچه میتوانید با این صبحانه بدهید، وقتی که آمدم شب خوابش را دیدم.

دیدم من رفتم مغازه میوه بخرم، آمده میگه تو با این حالت پاشدی اومدی میوه بگیری؟ من خودم برات میخرم میارم. گفتم نه خودم میخوام. گفت برو من هرچی می خوای برات میخرم، یه عالمه طالبی خرید آورد. مثله اینکه وقته شام بود. گفتم چی می خوری غذا درست کنم؟ گفت هیچی همون طالبی رو یه خورده بیار با نون بخوریم.

فاش نیوز : چه چیزهایی را بیشتر سفارش می کرد؟

- چیزی که سفارش میکرد، مثلا می گفت که لباس نو که مال خارج است را نپوشید. مثلا برادرش مهماندار هواپیمای ملی ایران بود. رفته بود برایش شلوار و پیراهن آورده بود. نگاه کرد به اینها و گفت آخه ایرانی هم می ره لباسه خارجی بپوشه؟

خدا شاهد است این شلوار را پا نکرد تا شهید شد. من دادم شهرستان برای نیازمندان ببرند. وقتی می رفت اینور اونور جوراباش خیلی کثیف میشد، خودش می شست، لباس هایش را خودش می شست. بعد جوراب نو نمی پوشید. کهنه مهنه های اینور و انور را می گرفت پایش میکرد، اصلا لباس نو نمی پوشید. می گفت مگر آدم توی این دنیا زندگی میکند که هرچی دارد برای خودش مطرح کند؟

فاش نیوز : هر هفته سر مزارش میایید؟

- تقریبا بله. اگر حالم خوب باشد، هر هفته میایم اما من ناراحتی کلیه دارم و مریضم. روزهای سه شنبه باید بروم بیمارستان بستری بشوم.

 

فاش نیوز: حاج خانم بالاخره 26 سال آمدی و رفتی. میای سر مزار، با شهیدت و پسرت چه صحبت هایی میکنی؟

- هیچی فقط می گویم خداوندا اینها که رفتند برای رضای تو رفتند. پس خودت میدانی با اعمال اینها یه کاری بکن که ما بتوانیم راه اینها را انتخاب بکنیم. راه بیراهه نرویم که آنها از ما راضی باشند. همه اش درخواست می کنم. می گویم از خدا بخواه که راهی که تو رفتی، من هم آن راه را، سر راهم بگذارند. هر وقت هم که می خواهم بروم بیرون، می گویم خداوندا من می خواهم در راه تو بروم بیرون، دلم می خواهد که در راه تو بمیرم. گفتم ما که دستمان نمی رسد، هر هفته برویم پیش امام زینب العابدین را ببینیم، گفتم من هم دلم میخواهد در راه شماها بمیرم. خدا شاهد است امروز در راه آمدن به مزار شهدا یک طوری خوردم زمین که تمام بدنم زخم شده بود. تمام صورتم زخمی شد. گفتم خدایا پسرم بفهمد دارم راه اتو را می روم.

 

فاش نیوز : صحبت دیگری ندارید؟
 

- دستتان درد نکند. خیلی ممنونم.

 

فاش نیوز: ما هم از شما سپاسگزاریم.

 

گفت و گو از محمد جوزی

تنظیم از شهید گمنام

اینستاگرام
فرزند گرامی سردار دلها چه اشکالی دارد در دولت جمهوری اسلامی شما هم مانند پدر گرامی نقش داشته باشی و به عنوان بازوی قدرت مند در کنار دولت نقش پدر که در دلها جا دارد ایفای وظایف نمایید ما ایثار گران افتخار می کنیم پس احساس بی طرفی یا بی تفاوتی ننمایید و در میدان اجرایی حضور فعال داشته باشید ایثار گران
نظری بگذارید
نام خود را وارد نمایید
متن نظر را وارد نمایید
مقدار صحیح است
مقدار صحیح وارد کنید
بدون ویرایش از شما
آخرین اخبار
تبلیغ کانال فاش در ایتابنر بیمه دیفتح‌الفتوحصندوق همیاریخبرنگار افتخاری فاش نیوز شویدمشاوره و مشاوره تغذیه ویژه ایثارگرانسایت جمعیت جانبازان انقلاب اسلامیانتشارات حدیث قلماساسنامه انجمن جانبازان نخاعیlogo-samandehi