شناسه خبر : 50124
شنبه 01 آبان 1395 , 11:38
اشتراک گذاری در :
عکس روز

10سال دعاکردم که اسرا آزادشوند

بچه ها پشت پنجره جمع شدند. برای ما خیلی سخت بود بدون حاجی برگردیم . همه گریه می کردیم.

نمایندگان صلیب سرخ به اردوگاه آمده بودند تا کار مبادلۀ آزادگان را انجام دهند . من مترجم بودم.

اتاق ها خالی بود . همه توی محوطه بودند . داشتیم آزاد می شدیم . بعضی ها داشتند سوار اتوبوس ها می شدند . یک دفعه سایه هایی را روی پنجرۀ  اتاق کناری ام دیدم . صدایی هم می آمد . رفتم پشت پنجرۀ اتاق . تعجب کردم . حاج آقا بود . دو نفر هم کنارش بودند . میله های پنجره را گرفتم . گفتم« حاج آقا شما این جا هستید؟»

 بعد داد زدم: «حاج آقا این جاست ».
بچه ها پشت پنجره جمع شدند. برای ما خیلی سخت بود بدون حاجی برگردیم . همه گریه می کردیم. از پشت میله ها روبوسی کردیم . به ما دلداری می داد. می گفت: « آقا جون چرا ناراحتید؟ خوشحال باشید شما بر می گردید ایران. اگر دیدید ده سال سجده کردم ، اگر نماز خواندم و دعا کردم. آرزویم این بود که این لحظه را ببینم. من ده سال دعا کردم که اسرا آزاد بشوند . دست خدا به همراهتان . موفق باشید . من به آرزویم رسیده ام ».
این ها را که گفت ، صدای گریۀ بچه ها بلندتر شد.

اینستاگرام
نظری بگذارید
نام خود را وارد نمایید
متن نظر را وارد نمایید
مقدار صحیح است
مقدار صحیح وارد کنید
بدون ویرایش از شما
آخرین اخبار
تبلیغ کانال فاش در ایتابنر بیمه دیفتح‌الفتوحصندوق همیاریخبرنگار افتخاری فاش نیوز شویدمشاوره و مشاوره تغذیه ویژه ایثارگرانسایت جمعیت جانبازان انقلاب اسلامیانتشارات حدیث قلماساسنامه انجمن جانبازان نخاعیlogo-samandehi