08 ارديبهشت 1403 / ۱۸ شوال ۱۴۴۵
شناسه خبر : 50124
شنبه 01 آبان 1395 , 11:38
شنبه 01 آبان 1395 , 11:38
پربیننده های امروز
مقاله و یادداشت
فاصله ما تا جهنم تروریستها!
میلاد رضایی
اوضاع این رژیم حسابی بیخ پیدا کرده است
جعفر بلوری
عقبنشینیها تا کجا ادامه دارد؟
عبدالرحیم انصاری
رسانهی نوظهورِ پهپاد-موشک
سید مهدی حسینی
سفر ترکیه ما
سارا آذری
ولی فقیه عروةالوثقی و رمز پیروزی
امانالله دهقان فرد
صد رحمت به توپ میرزا آقاسی!
حسین شریعتمداری
۴۰ دستاورد عملیات تاریخی «وعده صادق»
ابراهیم کارخانهای
ادبیات ایثار و شهادت
گزارش و گفت و گو
10سال دعاکردم که اسرا آزادشوند
بچه ها پشت پنجره جمع شدند. برای ما خیلی سخت بود بدون حاجی برگردیم . همه گریه می کردیم.
نمایندگان صلیب سرخ به اردوگاه آمده بودند تا کار مبادلۀ آزادگان را انجام دهند . من مترجم بودم.
اتاق ها خالی بود . همه توی محوطه بودند . داشتیم آزاد می شدیم . بعضی ها داشتند سوار اتوبوس ها می شدند . یک دفعه سایه هایی را روی پنجرۀ اتاق کناری ام دیدم . صدایی هم می آمد . رفتم پشت پنجرۀ اتاق . تعجب کردم . حاج آقا بود . دو نفر هم کنارش بودند . میله های پنجره را گرفتم . گفتم« حاج آقا شما این جا هستید؟»
بعد داد زدم: «حاج آقا این جاست ».
بچه ها پشت پنجره جمع شدند. برای ما خیلی سخت بود بدون حاجی برگردیم . همه گریه می کردیم. از پشت میله ها روبوسی کردیم . به ما دلداری می داد. می گفت: « آقا جون چرا ناراحتید؟ خوشحال باشید شما بر می گردید ایران. اگر دیدید ده سال سجده کردم ، اگر نماز خواندم و دعا کردم. آرزویم این بود که این لحظه را ببینم. من ده سال دعا کردم که اسرا آزاد بشوند . دست خدا به همراهتان . موفق باشید . من به آرزویم رسیده ام ».
این ها را که گفت ، صدای گریۀ بچه ها بلندتر شد.
نظری بگذارید
بدون ویرایش از شما
آخرین اخبار
زنگ خاطره
معرفی کتاب