شناسه خبر : 70277
پنجشنبه 02 آبان 1398 , 10:44
اشتراک گذاری در :
عکس روز

مردانی ایستاده‌ بر سر آرمان و نشسته در پای سلطان

مردانی ایستاده‌ بر سر آرمان و نشسته در پای سلطان

چندی پیش به همت یک شرکت هواپیمایی، تعدادی از جانبازان جنگ تحمیلی و خانواده‌هایشان برای زیارت، راهی حرم رضوی شدند؛ گزارش پیش‌رو حاشیه‌نگاری آن زیارت جمعی است.

غرق در افکار خودم بودم و مشغول کار با موبایل که به روزمرگی این روزهایمان اضافه شده است، در گیر و دار این افکار که در زیارت از حضرت چه بخواهم، در زیر لب سلام مخصوص امام رضا علیه السلام را زمزمه می‌کردم و حرکت مردم توجهم را جلب می کرد.

در آسمان

از آسمان به دنبال چیزی روی کره خاکی بودم، چشمم دنبال جایی می‌گشت که آرامم کند، در این تلاطم و فراز و فرود، چشمانی را دیدم که از من مشتاق‌تر به بیرون می‌نگریستند و دوست داشتی به جای نگاه به بیرون به این چهره‌ها ذل بزنی و تصور کنی چه حاجاتی دارند.

خوشحالی از این سفر در چهره‌های خانواده ها چشم گیر بود، انگار چشم‌هایشان می خندید، احتمالا مدت زیادی بود سفر نکرده بودند، آن هم با یکدیگر. با هم درباره ترس از پرواز صحبت می‌کردند، خانواده پس از مدت‌ها دور هم بودند و در کنار پدر، پدری که اقامت نسبتا همیشگی در بیمارستان داشت. اکنون خود را در پرواز می‌دیدند، غرور در نگاه مرد دیده می‌شد، که توانسته خانواده‌اش را پس از مدت‌ها به سفر ببرد، سفر که نگو زیارتی والا و آبرومند.

لحظه‌ای برگشتم و صورت او را دیدم؛ پر از اشک بود، به پهنای صورت می‌گریست، حالش دگرگون بود، هرچه می‌کرد نمی‌توانست اشک‌هایش را کنترل کند. مدام به بیرون نگاه می‌کرد، غرق در اندیشه بود و انگار دنبال چیزی بیرون پنجرهای این پرنده آهنین میگشت، به بیرون خیره شده بود و پلک نمی‌زد، دنبال مطلوب خود روی زمین بین مردم می‌گشت.

سرمهماندار اعلام کرد در آسمان مشهد هستیم، هواپیما ارتفاع کم می‌کرد و به سمت پایین هدایت می‌شد؛ برخی در فکر بودند، شاید حاجت‌هایشان مد نظرشان بود، شاید کسانی مثل من بودند که باورشان نشده بود به حضور عالیجناب پذیرفته شده‌اند.

مدتی قبل بود، یاد حاجت‌ها و قول و قرارهایم افتادم، با خود گفتم آیا به این زودی‌ها زیارت نصیبم می‌شود، آن موقع ناامید بودم و الان مبهوت از اینکه در پرواز مشهد نشسته‌ام؛ داشتم به قول‌هایی که دادم، به دعاهایی که کردم، به حرف‌هایی که زیر لب در حرم زدم فکر می‌کردم که ناگاه خود را در پرواز دیدم.

در حرم

به مشهد رسیدیم و بالاخره خود را در فضای حرم دیدم، روبه‌روی روضه منوره ایستادم، سلام دادم و در گوشه‌ای مشغول خواندن زیارت‌نامه شدم. در همین حال برخی از آن‌ها را دیدم، حال عجیبی داشتند، ناخودآگاه حواسم از خواندن زیارت‌نامه پرت شد، به حال‌شان غبطه خوردم، انگار کودکانی بودند که پس از مدت‌ها مادر خود را می‌دیدند.

با تنی رنجور از سال‌ها ایستادن، ایستادنی واقعی و ستودنی بر سر آرمان‌ها، آمده بودند تا پدر مهربان دستی بر سر و روی‌شان بکشد و گرد و خاک دلشان را بگیرد

با تنی رنجور از سال‌ها ایستادن، ایستادنی واقعی و ستودنی بر سر آرمان‌ها، آمده بودند تا پدر مهربان دستی بر سر و روی‌شان بکشد و گرد و خاک دلشان را بگیرد. انگار همان فرمایش حضرت رضا(ع) در مورد نسبت امام و مردم مصداق یافته بود، «الامام َالْأَمِینُ اَلرَّفِیقُ وَ اَلْوَالِدُ اَلشَّفِیقُ وَ اَلْأَخُ اَلشَّقِیقُ وَ اَلْأُمُّ اَلْبَرَّةُ بِالْوَلَدِ اَلصَّغِیرِ» امام پدر مهربان است، برادر است، مانند مادر برای طفل شیرخوار است.

«السلام علیک یا نورالله فی الظلمات الارض» تعبیری که در بین عبارات زیارت‌نامه حضرت رضا (ع) توجهم را جلب کرد و انگار همین بود؛ در آشفتگی این زمین خاکی در کشاکش تعلقات، انگار همین بود، در این زمین خاکی در کشاکش حوادث و روزمرگی‌ها و دردها و رنج‌ها این تو بودی که دل‌های خسته ما و این مردان را آرام کردی، مردانی که در نگاه اول رنگ بر چهره نداشتند به مثابه آن که دم مسیحایی بهشان خورده بود رویشان گشاده می‌شد.

هم‌صحبتی با جانبازان و خانواده آنها در مشهد

جانبازی که دکتری یکی از رشته‌های علوم انسانی را داشت، سابقاً امیر ارتش بود و در سمت‌های مختلف خدمت‌رسانی کرده بود و می شد هنوز ابهت ارتشی را در چهره‌اش دید، حالا خسته و رنجور شده. می‌گفتند برای موفقیت در یک عملیات روزها در دره‌ای پنهان شده بوده و در آن‌جا زخمی و خسته پیگیر کارهای عملیات بوده است. تحمل فشارها سبب مشکلات عصبی برایش شده بود، ولی همسر و فرزندانش با عشق با او زندگی می کردند.

هنگامی که آن‌ها را پس از زیارت دیدم، گرمای خاصی در چهره‌هایشان موج می زد؛ زنده و سرحال بودند و انگار جانی دوباره گرفته بودند

هنگامی که آن‌ها را پس از زیارت دیدم، گرمای خاصی در چهره‌هایشان موج می زد؛ زنده و سرحال بودند و انگار جانی دوباره گرفته بودند. نسیم رحمت امام رئوف به آن‌ها رسیده بود. شاید اگر با پزشک‌شان صحبت می‌کردیم، به ما می‌گفتند که این روزها بچه‌ها حال بهتری دارند! «یا محول الحول و الاحوال».

این مردان با چشمانی خسته آن بیرون دنبال چیزی می‌گردند، برخی هم دل‌شان به خوشحالی و نشاط خانواده‌هایشان گرم بود که چطور کنار هم به این سفر آمده‌اند.

نگاه دیگرشان به زمین است، انگار اینجاست که زمین، آسمانی می‌شود، همیشه نگاه آدم به آسمان است، دعا می‌کند به آسمان خیره می‌شود و از آن خیر و برکت می‌خواهد، ولی انگار این حرم‌ها نقطه اتصال زمین و آسمان هستند.

پس از صحبت با خانواده‌های جانبازان متوجه شدم، این افراد گروهی از جانبازان هستند که به همت یکی از شرکت‌های هواپیمایی بلیت سفرشان به مشهد تقبل شده است، دوست داشتم در این کار خیر سهیم شوم و از احساسات و حالات معنوی آنها بگویم.

منبع: مهر
اینستاگرام
نظری بگذارید
نام خود را وارد نمایید
متن نظر را وارد نمایید
مقدار صحیح است
مقدار صحیح وارد کنید
بدون ویرایش از شما
آخرین اخبار
تبلیغ کانال فاش در ایتابنر بیمه دیفتح‌الفتوحصندوق همیاریخبرنگار افتخاری فاش نیوز شویدمشاوره و مشاوره تغذیه ویژه ایثارگرانسایت جمعیت جانبازان انقلاب اسلامیانتشارات حدیث قلماساسنامه انجمن جانبازان نخاعیlogo-samandehi