شناسه خبر : 72732
سه شنبه 13 اسفند 1398 , 13:00
اشتراک گذاری در :
عکس روز

سقایی که سوخت!

با چراغ قوه ای داخل تانکر را نگاه کردم که دیدم چندتا موش بزرگ (به قول خودمان موش خرما) داخل تانکر افتاده.

محمدعلی شاکری سیاوشانی جانباز دفاع مقدس - در ادامه هنوز صدای، فکه، قلاویزان و میمک مظلومانه به گوش می‌رسد.

  فکه، قلاویزان و میمک و سایر چنین مناطقی، یک بهانه است. خاک این مناطق با سایر خاک ها فرقی ندارد، ارزش این مناطق به خاطر انسان هایی است که در وجب به وجب این مناطق با متجاوزین بعثی جنگیده اند، مظلومانه یا به شهادت رسیدند، یا مجروح شدند و یا به اسارت رفتند.

اگر گوش هایمان را بر سر و صدای دنیا ببندیم، صدای بچه‌هایی را که در این مناطق به شهادت رسیدند خواهیم شنید. هنوز می بینیم کسانی را که از صدمات ناشی از جنگ رنج می‌برند، حتی عده‌ای از شهدا گمنامند و عده‌ای از خانواده های این عزیزان بعد از سال ها چشم انتظاری، ازدنیا رفته اند و عده‌ای هم هنوز چشم به در خانه دوخته اند.

 خدا می داند که جنگ شوخی نیست و نمی توان تصور کرد کسی با دست خالی یا با آرپیجی بتواند در مقابل تانک های پیشرفته تی 72 بایستد. ولی این موضوع اتفاق افتاد و معنویت، عرفان، عشق، و روحیه عاشورایی بر تسلیحات زرهی و مکانیزه واقعا پیروز شد و ما شاهد این امر مهم بودیم.

به عینه دیدم فرد نمی توانست یک متری خود را ببیند، حجم آتش دشمن به حدی بود که تمام منطقه را فرا گرفته بود، اما آنچه توانست بر این آتش پیروز شود فرهنگ شهادت طلبی، شجاعت و ایثار غیر قابل وصف بود و بس. انسان تعجب می کند که چرا با وجود اینکه آتش دشمن با ما قابل مقایسه نبود اما آنچه موجب پیروزی ما می شد فقط خدا بود.

رژیم بعث عراق با حمایت همه جانبه غرب و شرق از دلارهای نفتی بعضی از کشورهای عربی گرفته تا کمک های اطلاعاتی و نظامی و  تحویل مخربترین تسلیحات به رژیم بعث عراق به ایران اسلامی حمله کرد.

  بنده و حدود 35 نفر دیگر از همشهریان خودم به عنوان وظیفه در یکی از یگان های ارتش در منطقه عملیاتی مهران و میمک در والفجر 3 کنار دیگر مدافعان کشور بودیم. آن زمان جمعیت دهستان سیاوشان در شمال استان مرکزی که بیشتر هم مقیم تهران بودند کمتر از پنج هزار نفر بود و گروهی از آنها به سرپرستی حاج خدابخش عبدی در آن عملیات به صورت داوطلبانه حضور داشتند که در قسمتی عهده دار انتقال پیکر شهدا و انتقال مجروحین از صحنه نبرد به پشت جبهه بودند. شاید بتوان گفت کار آنها بسیار مشکل تر از رزمندگانی بود که با دشمن می جنگیدند. دشمن بعثی هم به هیچ اخلاقی پایبند نبود و حتی آمبولانس حامل شهدا و مجروحین را هم هدف قرار می داد!

 البته تمام ملت ایران مستقیم و غیرمستقیم در این حماسه حضور داشتند و بجاست که یادی کنم از همه کسانی که در عملیات والفجر 3 شرکت داشتند، بخصوص همشهریان خودم سیاوشانی ها. عده‌ای از این عزیزان در بین ما نیستند یا شهید شدند یا اینکه دستشان از دنیا کوتاه است.

 در قسمت تپه پیمان که ما مستقر بودیم برای تدارکات فقط شب ها امکان پذیر بود. روز5/6/62 بعد از اذان مغرب برای آوردن آب به قسمتی که حدود 200 متر عقب تر بود رفتم تا از تانکر ثابتی که آنجا بود کمی آب بیاورم که متوجه شدم آب آن بوی بدی می دهد. با چراغ قوه ای داخل تانکر را نگاه کردم که دیدم چندتا موش بزرگ (به قول خودمان موش خرما) داخل تانکر افتاده. بالاخره بدون آب برگشتم، ظهر روز بعد آب نداشتیم. ظرف 20 لیتری را برداشتم، دوستان دیگرمان دیدبان دشمن را سرگرم کردند تا متوجه من نشود. رفتم ظرف را پر از آب کردم و برگشتم. نوبت بعدی من که شد برم و آب بیاورم دوستِ همسنگرم به نام "سعید یادگاری" گفت: شما قبلا" رفتی. و بلافاصله ظرف بیست لیتری را از دست بنده گرفت با دوست دیگری به نام "سیدمرتضی شیرازی" رفتند که آب و غذا بیاورند.

 به محض اینکه دوستان رفتند دشمن با خمپاره 120 همان قسمت را زد. یک ساعتی گذشت ولی دوستان نیامدند. هرلحظه آتش دشمن شدیدتر می شد، پیش خودم گفتم شاید این آتش گلوله و خمپاره تا صبح ادامه داشته باشد، لذا بلند شدم رفتم کنار تانکر آب. اثری از تانکر آب نبود. شب تاریکی بود، بوی سوخته به شمام می آمد، از یکی از دوستان به نام "قلی بیگی" که در آن قسمت بود سؤال کردم بچه‌هایی که برای آوردن آب و غذا رفتند را دیده یا نه؟ در همین حین دشمن یک گلوله منور شلیک کرد که دیدم بله، دوستان به شهادت رسیده اند.

دو نفر دیگر از دوستان دیگر هم که کنار آنها بودند با انفجار گلوله 120 دشمن تکه تکه شده بودند و به شهادت رسیده بودند.

با اینکه دشمن به شدت منطقه را زیر آتش گرفته بود چند تا پتو آوردیم و با کمک چندنفر دیگر از دوستان بدن اربا" اربا شده هم سنگرانمان را جمع آوری کردیم.

از دوستان شهید دو نفرشان اهل تهران، یک نفر از اهالی دزفول و دوست دیگری هم اهل زنجان بودند.

واقعا شب بسیار سختی بود که هنوز هم بعد از سالها آن شب در ذهن من ماندگار شده است. گفتن و نوشتن چنین وقایعی آسان است، ولی باید می بود و می دید که بر فرزندان این ملت چه گذشت.

والسلام

کد خبرنگار: 23
اینستاگرام
نظری بگذارید
نام خود را وارد نمایید
متن نظر را وارد نمایید
مقدار صحیح است
مقدار صحیح وارد کنید
بدون ویرایش از شما
آخرین اخبار
تبلیغ کانال فاش در ایتابنر بیمه دیفتح‌الفتوحصندوق همیاریخبرنگار افتخاری فاش نیوز شویدمشاوره و مشاوره تغذیه ویژه ایثارگرانسایت جمعیت جانبازان انقلاب اسلامیانتشارات حدیث قلماساسنامه انجمن جانبازان نخاعیlogo-samandehi