شناسه خبر : 73244
شنبه 24 اسفند 1398 , 09:29
اشتراک گذاری در :
عکس روز

ای کاش آخرین ناهار را کنار «حسن» خورده بودم!

ساعت حدود ۲بعد از ظهر بود که دشمن بعثی دست به اقدامی جنون آمیز زد. سرتاسر منطقه میمک را زیر بارانی از آتش تهیه توپخانه ها و خمپاره اندازهای خود گرفت!

محمدعلی شاکری سیاوشانی (جانباز دفاع مقدس) - در ادامه هنوز صدای فکه، قلاویزان و میمک مظلومانه به گوش می‌رسد.

 بعد از تسلط رزمندگان اسلام در جبهه میانی بر استحکامات و راه های مواصلاتی، دشمن بعثی از آتش مآثر و تلفات روز افزون خود به ستوه آمد و نیروهای بیشتری وارد منطقه کرد. یگانی از گارد ریاست جمهوری و یک لشگر از سپاه سوم خود را وارد عمل کرد که شاید بتواند مقاومت رزمندگان اسلام را درهم بشکند.

 در حالی که رزمندگان اسلام از قسمت شمال میمک تا جنوب مهران و قلاویزان فقط هفت گردان عهده دار خط پدافندی را به عهده داشتند ولی با مقاومت مثال زدنی و حیرت آور هر گونه اقدام دشمن را درهم شکستند تا اینکه دشمن بعثی در تاریخ 18/1/63 نزدیک ظهر به صورت گسترده شروع به شلیک گلوله های دود انگیز کرد تا با این کار رزمندگان اسلام را فریب دهد ولی در همان لحظات اول متوجه شدیم که در حین استفاده از گلوله های دود انگیز از سلاح شیمیایی عامل گاز اعصاب استفاده می‌کند.

هر چند فیلتر بعضی از ماسک ها مشکل داشت تعدادی از دوستان در صحنه نبرد و تعدادی هم بعد از شرایط دچار مشکلاتی شدند اما دشمن بعثی غافل از این بود که رزمندگان اسلام تحت هر شرایطی دست از مقاومت بر نمی دارند و یکدیگر را یاری می‌کنند.

آری دوستی از اصفهان بنام حسن راست قلم بود. در ماه مبلغی می دادند که چهار هزار تومان بود. بیشتر آن را می داد به دوست دیگری که از اطراف مشهد بود و زن و فرزند داشت. دوستی به جای دیگری که مشکل داشت در گرمای سوزان تا صبح زیر آتش دشمن نگهبانی می داد. دوستی در شرایط سخت در حالی که خود تشنه بود، اندک آبی که همراه داشت به مجروحی که کنارش بود می داد و دوست دیگری چون در روز امکانپذیر نبود به جای دیگری از یک کیلومتر عقب تر آب غذا می آورد.

رزمندگان اسلام در جنگ اینگونه زندگی می کردند. اوسط اردیبهشت ماه سال 63 به تپه ای به نام مهدی در قسمت سمت راست میمک جنوبی رفتیم. در این قسمت شبها حدود 30 نفر بودیم و نزدیک صبح4 نفر می ماندند و مابقی می آمدیم حدود500متر عقب تر. چون جایی برای ماندن در روز نبود چند روزی در این تپه مستقر بودیم تا اینکه یک روز تا ظهر آنجا ماندم، بلند شدم که بیایم عقب خط، حسن راست قلم کنسروی باز کرده بود برای نهار. گفت نهارپیش ما بمان. گفتم می خواهم بروم عقب.

 از سمت چپ شیاری بود که به صورت چاه مانند بود و با ریزش آب های فصلی به وجود آمده بود که دشمن دید نداشت آمدم عقب. ساعت حدود 2بعد از ظهر بود که دشمن بعثی دست به اقدامی جنون آمیز زد. سرتاسر منطقه میمک را زیر بارانی از آتش تهیه توپخانه ها و خمپاره اندازهای خود گرفت!

ساعت حدود3 بعد از ظهر بود. دوستی از طریق بیسیم اطلاع داد که حسن راست قلم بر اثر اصابت مستقیم گلوله خمپاره60دشمن به شهادت رسید. تا آن لحظه شکوه ای نکرده بودم. به محض شنیدن این خبر چند دقیقه ای نشستم زمین. بعداز چند دقیقه بلند شدم. می دانستم تپه مهدی3نفر بیشتر نیستند.

 با دوست دیگری به نام قلی بیگی بیسیمی را برداشتیم و به طرف تپه مهدی حرکت کردیم. در حالی که دشمن وجب به وجب منطقه را با خمپاره میزد نیم ساعتی طول کشید تا به تپه مهدی رسیدیم. به قسمت سمت چپ که حسن راست قلم شهید شده بود رفتیم. دوستی که آنجا بود به نام امیری مدت کمی بود که در منطقه بود. شرایط را که دیده بود شوکه شده بود. هر سوالی کردیم فقط به جلو اشاره می کرد.

 چند دقیقه با دوربینی که همراه داشتیم تحرکات دشمن را زیر نظر گرفتیم. متوجه شدیم آتشباری دشمن عادی نیست و نیروهای پیاده دشمن هم به حالت تهاجمی به قسمت تپه پیمان و تپه مهدی در حال نزدیک شدن هستند و  با هر سلاحی مواضع ما را هدف قرار می دهند. البته از سمت تپه پیمان درگیری شدیدتر بود ولی هدف دشمن دود زدن این دو تپه یعنی پیمان و مهدی بود. البته ما دید بهتری داشتیم. توپخانه‌های خودی هم به آتشباری دشمن پاسخ می دادند اما دیده بان قسمت جنوبی دید کافی به تحرکات دشمن نداشت.

 اوضاع را که به آن شکل دیدم به هر طریقی فرکانس بیسیم آنها را که نداشتیم پیدا کردیم. ارتباط بیسمی را با دیده بان توپخانه اصفهان برقرار کردیم. با رمز و به تندی و ناراحتی درخواست آتش تهیه می کردم. از طرفی هم ارتباطمان با قسمت فرماندهی خودمان قطع شده بود. در همین حین بود که متوجه شدم بیسیم ها سریع شدند و کنترل می شوند.

 دیده بان قسمت شمالی فکر می کرد ما ترسیده ایم و درخواست نیرو می کنیم. سعی می کرد ما را آرام کند اما از قبل با فرمانده توپخانه اصفهان سرهنگ پیکانی ارتباط زیادی داشتیم.

 سرهنگ پیکانی تمام مکالمات را که می شنیده، خود روی خط بیسیم آمد. از شرایط که آگاه شد، ارتباط ما را با فرماندهی خودمان برقرار کرد. فرمانده گردان ما به نام سرگرد بسطامی جویای شرایط شد. چون ما پنج نفر هم نزدیکتر به دشمن بودیم، هم دید کامل داشتیم. فرماندهان دو یگان که در خط بودند به ما اعتماد کردند و دستور دادند به تمام نیروهای در خط هر گونه تحرک دشمن را سرکوب کنند. با این دستور تمام توپخانه های پشتیبانی کننده هم تمام مواضع دشمن را زیر آتش سنگین خود گرفتند.

دشمن که در قسمت بین تپه پیمان و مهدی قصد داشت این دو تپه را دور بزند، قبل از غروب آفتاب با ده ها کشته و زخمی عقب نشست. هر چند تبادل آتش توپخانه ها چند روز از شدت بیشتری برخوردار بود و در این درگیری چند تن از دوستانمان شهید و مجروح شدند، بخصوص حسن راست قلم با آنهمه از خود گذشتگی دیگر در بین ما نبودند و من ماندم و کوله باری از گناه با خاطرات فراموش نشدنی شهدا !

یادو نام تمامی شهدا از صدر اسلام تا به امروز گرامی باد.

والسلام

کد خبرنگار: 20
اینستاگرام
سلام و عرض ادب و احترام
نظری بگذارید
نام خود را وارد نمایید
متن نظر را وارد نمایید
مقدار صحیح است
مقدار صحیح وارد کنید
بدون ویرایش از شما
آخرین اخبار
تبلیغ کانال فاش در ایتابنر بیمه دیفتح‌الفتوحصندوق همیاریخبرنگار افتخاری فاش نیوز شویدمشاوره و مشاوره تغذیه ویژه ایثارگرانسایت جمعیت جانبازان انقلاب اسلامیانتشارات حدیث قلماساسنامه انجمن جانبازان نخاعیlogo-samandehi